سه‌شنبه با شاهنامه فردوسی: نوذر- بخش 1؛ چو سوگ پدر شاه نوذر بداشت / پادشاهی نوذر و آغاز جنگ ایرانیان + متن صوتی و معنی اشعار

سه‌شنبه با شاهنامه فردوسی: نوذر- بخش 1؛ چو سوگ پدر شاه نوذر بداشت / پادشاهی نوذر و آغاز جنگ ایرانیان + متن صوتی و معنی اشعار
  ساعدنیوز: در این بخش از مطالب فرهنگ و هنر ساعدنیوز اشعار کهن و شیرین شاهنامه فردوسی بخش آغاز کتاب را مطالعه می کنید همراه ما باشید. روزهای فرد منتظر بخش بعدی شاهنامه باشید.

به گزارش سرویس فرهنگ و هنر سرویس ساعدنیوز، یکی از بزرگ‌ترین حماسه‌های منظوم جهان، کتاب شاهنامه فردوسی، اثر ابوالقاسم فردوسی است. این اثر شامل حدود 50,000 تا 61,000 بیت است و به اساطیر، حماسه‌ها و تاریخ ایران از آغاز، تا حمله‌ی اعراب می‌پردازد. شاهنامه در سه بخش اسطوره‌ای، پهلوانی و تاریخی نگاشته شده و تأثیر عمیقی بر فرهنگ و ادبیات کهن فارسی داشته است. این کتاب به بسیاری از زبان‌های زنده‌ی جهان نیز ترجمه شده است.

درباره‌ی کتاب شاهنامه فردوسی

یکی از بزرگ‌ترین و مهم‌ترین آثار ادبیات کهن فارسی و یکی از شاهکارهای حماسی جهان، کتاب شاهنامه فردوسی (Shahnameh) است که توسط حکیم ابوالقاسم فردوسی (Ferdowsi)، شاعر بزرگ ایرانی، در حدود هزار سال پیش سروده شده است. شاهنامه به معنای «کتاب شاهان» است و داستان‌های آن به تاریخ و اساطیر ایران باستان می‌پردازد. این اثر عظیم که بیش از 50,000 بیت شعر را در بر می‌گیرد، به زبان فارسی دری نوشته شده است.

نکوداشت‌های کتاب شاهنامه فردوسی

  • محمدعلی فروغی، شاهنامه فردوسی را از گران‌قدرترین و بزرگ‌ترین آثار موجود در تاریخ ادبیات فارسی می‌دانست و معتقد بود که این اثر نه‌تنها هویت ملی ایرانیان را زنده نگاه داشته، بلکه زبان فارسی را نیز از فراموشی نجات داده است. او فردوسی را به خاطر زنده نگاه داشتن تاریخ ملی و ادبیات کهن فارسی، بسیار مورد تقدیر قرار می‌داد.

  • محمدتقی بهار بر این باور بود که ابوالقاسم فردوسی با شاهنامه‌ی خود، قدرت وعزت‌نفس را به ایرانیان بازگرداند. او معتقد بود که این اثر، ریشه‌ی ایرانیان را قوی و آنان را در راه مردی، مردانگی و غیرت استوار ساخته است.

  • مجتبی مینوی معتقد بود که زبان فارسی وسیله‌ای برای استحکام اتحاد و ارتباط ایرانیان است و شاهنامه فردوسی این زبان را چنان غنی و محکم کرده که از فراموشی و نابودی در امان مانده است. او بر این باور بود که شاهنامه، نقش مهمی در حفظ و تقویت هویت ملی ایرانیان ایفا کرده است.

  • حبیب یغمایی بر این باور بود که اگر تمام ثروت ایران از عصر غزنوی تاکنون در یک کفه‌ی ترازو قرار گیرد و شاهنامه فردوسی در کفه‌ی دیگر، شاهنامه ارزش بالاتری خواهد داشت. او معتقد بود که این اثر ارزش و اهمیت بی‌نظیری دارد که با هیچ ثروتی قابل مقایسه نیست و جایگاه ویژه‌ای در تاریخ و فرهنگ ایران دارد.

  • بدیع الزمان فروزانفر، فردوسی را به‌خاطر اخلاق شایسته و پاکی سخن، برتر از دیگر شعرا می‌دانست. او معتقد بود که فردوسی وطن‌پرست بوده و به ایران، عشق بسیاری داشته است. این عشق و شور در آثار او آشکار است و نشان‌دهنده‌ی تعهد و وفاداری این شاعر به میهن و فرهنگ ایرانی است. فروزانفر بر این باور بود که ابوالقاسم فردوسی با شاهنامه‌ی خود، ارزش‌های والای انسانی و ملی را به نسل‌های آینده منتقل کرده است.

شاهنامه فردوسی: نوذر - بخش 1

فایل صوتی شاهنامه فردوسی؛ نوذر - بخش 1

خلاصه شاهنامهٔ فردوسی؛ نوذر - بخش 1

داستان از سوگ و غم شاه نوذر شروع می‌شود که پدرش را از دست داده و تاج و تخت را به دوش کشیده است. در این زمان، بی‌عدالتی و ظلم در کشور آغاز می‌شود. نوذر با حضرات موبدان و بزرگان به مشورت می‌پردازد، اما به جای برقراری عدالت، خود به طمع و ثروت مشغول می‌شود. در این میان، سام، پهلوان بزرگ، از مازندران پیام نوذر را دریافت می‌کند و می‌فهمد که او به دردسر افتاده است.

سام متوجه می‌شود که نوذر با بی‌عدالتی و بیدادگری سلطنت می‌کند و مردم را نادیده می‌گیرد. او با معتمدین خود صحبت می‌کند و تصمیم می‌گیرند تا به نوذر درسی بزنند. سام به عنوان یک قهرمان و نگهبان کشور، مسئولیت برقراری عدالت را بر عهده می‌گیرد و به جلب نظر مردم می‌پردازد.

در نهایت نوذر به سام و دیگر بزرگان گوش می‌دهد و تصمیم می‌گیرد تا رویه خود را تغییر دهد و به عدالت و انصاف برگردد. او با همکاری سام و دیگران، سعی می‌کند تا کشور را به سمت آبادانی و خوشی سوق دهد. این داستان نشان‌دهنده تلاش برای بازگشت به عرصه حق و حقیقت و یافتن راه حل‌های مؤثر برای مشکلات کشور است.

برگردان به زبان ساده

# چو سوگ پدر شاه نوذر بداشت

ز کیوان کلاه کیی برفراشت

هوش مصنوعی: وقتی شاه نوذر به خاطر مرگ پدرش عزاداری کرد، کلاهی نمادین از کیوان (ستاره) بر افراشت.

# به تخت منوچهر بر بار داد

بخواند انجمن را و دینار داد

هوش مصنوعی: برای منوچهر تخت و تاجی آماده کردند و در مجلس او را فراخواندند و به او دینار بخشیدند.

# برین برنیامد بسی روزگار

که بیدادگر شد سر شهریار:

هوش مصنوعی: بسیاری از روزگارها گذشت که در آن‌ها ظلم و ستم بر سر قدرت حاکم بود.

# ز گیتی برآمد به هر جای غَو

جهان را کهن شد سر از شاه نو

هوش مصنوعی: از دنیای بیرون، در هر نقطه‌ای، صدای ناشناسی به گوش می‌رسد که نشان از پایان دوران کهن و ظهور یک پادشاه جدید دارد.

# چو او رسمهای پدر درنَوَشت

ابا موبدان و ردان تیز گشت؛

هوش مصنوعی: او سنت‌ها و آداب پدرش را با نبوغ خود بازنویسی کرد، به طوری که در دید موبدان و دانشمندان برجسته، این تغییرات بسیار چشم‌گیر و تأثیرگذار شد.

# همی مردمی نزد او خوار شد

دلش بردهٔ گنج و دینار شد

هوش مصنوعی: مردم نزد او به خاطر ثروت و طلا بی‌ارزش شدند و او از این موضوع خوشحال بود.

# کدیور یکایک سپاهی شدند

دلیران سزاوار شاهی شدند

هوش مصنوعی: کدیور و سربازانش به دلیرانی تبدیل شدند که شایسته فرمانروایی و پادشاهی بودند.

# چو از روی کشور برآمد خروش

جهانی سراسر برآمد به جوش

هوش مصنوعی: زمانی که جنبش و شور در همه‌جا طنین‌انداز شد و به سرعت در دنیا گسترش پیدا کرد.

# بترسید بیدادگر شهریار

فرستاد کس نزد سام سوار

هوش مصنوعی: ترسیدید، زیرا که پادشاه ستمگر کسی را نزد سام سوار فرستاده است.

# به سگسار مازندران بود سام

فرستاد نوذر بر او بر پیام

هوش مصنوعی: نوذر برای سام، پیام فرستاد تا او را به سگسار مازندران، جایی که سام در آنجا بود، بفرستد.

# «خداوند کیوان و بهرام و هور

که هست آفرینندهٔ پیل و مور

هوش مصنوعی: خداوندی که سیاره‌ها و ستاره‌ها را آفریده، همان خالق بزرگ است که فیل و مورچه را نیز به وجود آورده است.

# نه دشواری از چیز برترمنش

نه آسانی از اندک اندر بوش

هوش مصنوعی: نه چیزی به‌عنوان دشواری برای من وجود دارد و نه چیزی به‌عنوان آسانی از کمبود.

# همه با توانایی او یکیست

اگر هست بسیار و گر اندکیست

هوش مصنوعی: همه چیز تحت قدرت او برابر و یکسان است، چه زیاد باشد و چه کم.

# کنون از خداوند خورشید و ماه

ثنا بر روان منوچهر شاه

هوش مصنوعی: اکنون از پروردگار خورشید و ماه سپاسگزارم برای جان منوچهر شاه.

# ابر سام یل باد چندان درود

که آید همی ز ابر باران فرود

هوش مصنوعی: ابرهای سام یل به قدری باران می‌بارند که گویی از آسمان به زمین می‌ریزد.

# مران پهلوان جهاندیده را

سرافراز گرد پسندیده را

هوش مصنوعی: به پیشوای بزرگ و تیزبین میدان را ارج نهاد و به او احترام بگذار.

# همیشه دل و هوشش آباد باد

روانش ز هر درد آزاد باد

هوش مصنوعی: همیشه دل و فکرش شاد و خوش باشد و روحش از هرگونه درد و رنج مشخصاً رها و آزاد باشد.

# شناسد مگر پهلوان جهان

سخنها هم از آشکار و نهان

هوش مصنوعی: آیا کسی می‌تواند یک پهلوان واقعی را بشناسد؟ او می‌تواند سخنانی را از دل و ناگفته‌های خود نیز بیان کند.

# که تا شاه مژگان به هم برنهاد

ز سام نریمان بسی کرد یاد

هوش مصنوعی: وقتی شاه مژگانش را به هم کشید، یاد بسیاری از سام نریمان در دل‌ها زنده شد.

# همیدون مرا پشت گرمی بدوست

که هم پهلوانست و هم شاه دوست

هوش مصنوعی: من به وجود دوستی که هم نیرومند است و هم بزرگوار، اطمینان و امید دارم.

# نگهبان کشور به هنگام شاه

ازویست رخشنده فرخ کلاه

هوش مصنوعی: نگهبان کشور در زمان پادشاهی او، مانند ستاره‌ای درخشان و خوش شانس است.

# کنون پادشاهی پرآشوب گشت

سخنها از اندازه اندر گذشت

هوش مصنوعی: اکنون سلطنت دچار آشفتگی و بی‌نظمی شده و سخنان و شایعات بیش از حد و اندازه پخش می‌شود.

# اگر برنگیرد وی آن گرز کین

ازین تخت پردخته ماند زمین»

هوش مصنوعی: اگر او آن چکش زهرآلود را برنگرداند، زمین زیر این تخت، بی‌حرکت و خاموش خواهد ماند.

# چو نامه بر سام نیرم رسید

یکی باد سرد از جگر برکشید

هوش مصنوعی: وقتی نامه‌ای از سام نیرم به دستم رسید، بادی سرد از درونم بلند شد.

# به شبگیر هنگام بانگ خروس

برآمد خروشیدن بوق و کوس

هوش مصنوعی: در آغاز صبح، زمانی که خروس آواز می‌خواند، صدای بوق و طبل به گوش می‌رسد.

# یکی لشکری راند از گرگسار

که دریای سبز اندرو گشت خوار

هوش مصنوعی: یک سپاهی از منطقه‌ای به نام گرگسار حرکت کرد، که در نتیجه آن، آن دریای سبز (یا سرسبز) به شدت آسیب دید و به وضعیتی نامناسب دچار شد.

# چو نزدیک ایران رسید آن سپاه

پذیره شدندش بزرگان به راه

هوش مصنوعی: زمانی که آن سپاه به ایران نزدیک شد، بزرگان و شخصیت‌های مهم به استقبال آن آمدند.

# پیاده همه پیش سام دلیر

برفتند و گفتند هر گونه دیر

هوش مصنوعی: همه به‌صورت پیاده به سمت سام دلیر رفتند و گفتند هر چه باعث تأخیر شده، بیان کنند.

# ز بیدادی نوذر تاجور

که بر خیره گم کرد راه پدر

هوش مصنوعی: نوذر تاجور، از ظلم و ستمی که به او شده است، بی‌راهه و نادان به سمت پدر خود رفته و مسیر حقیقت را گم کرده است.

# جهان گشت ویران ز کردار اوی

غنوده شد آن بخت بیدار اوی

هوش مصنوعی: دنیا به ویرانی افتاد از کارهای او، و بختی که همیشه بیدار بود، اکنون خفته شده است.

# بگردد همی از ره بخردی

ازو دور شد فرهٔ ایزدی

هوش مصنوعی: فردی که به دانش و خرد بپردازد، از مسیر خود دور می‌شود و از آنچه که الهی و خدادادی است، فاصله می‌گیرد.

# چه باشد اگر سام یل پهلوان

نشیند برین تخت روشن روان

هوش مصنوعی: اگر سام یل، آن پهلوان بزرگ، بر این تخت درخشان بنشیند، چه اهمیتی دارد؟

# جهان گردد آباد با داد او

برویست ایران و بنیاد او

هوش مصنوعی: جهان با حاکمیت و عدالت او سرفراز و رونق می‌گیرد و ایران نیز به واسطه او پایه‌گذاری و آباد خواهد شد.

# که ما بنده باشیم و فرمان کنیم

روانها به مهرش گروگان کنیم

هوش مصنوعی: ما تسلیم او هستیم و جان‌هایمان را با عشق به او گرو می‌سپاریم.

# بدیشان چنین گفت سام سوار

که این کی پسندد ز من کردگار

هوش مصنوعی: سام سوار به آن‌ها گفت که چه چیزی از من خالق را خوشایند می‌کند.

# که چون نوذری از نژاد کیان

به تخت کیی بر کمر بر میان

هوش مصنوعی: زمانی که نوذر از نسل پادشاهان کیان بر روی تخت نشسته و کمر به زین بسته است.

# به شاهی مرا تاج باید بسود

محالست و این کس نیارد شنود

هوش مصنوعی: برای رسیدن به مقام سلطنت، باید تاجی بر سر داشته باشم، اما این خواسته به حقیقت نمی‌پیوندد و هیچ‌کس نمی‌تواند این را بشنود.

# خود این گفت یارد کس اندر جهان!

چنین زهره دارد کس اندر نهان؟

هوش مصنوعی: خود او در این دنیا به کسی نمی‌گوید که همچنان که در دل پنهان است، جرئت نمایاندن خود را ندارد.

# اگر دختری از منوچهر شاه

بران تخت زرین شدی با کلاه

هوش مصنوعی: اگر دختری از خاندان منوچهر، شاه بزرگ، بر روی تخت زرین نشسته باشد و کلاهی بر سر داشته باشد، نشان از شکوه و مقام اوست.

# نبودی جز از خاک بالین من

بدو شاد بودی جهانبین من

هوش مصنوعی: تو از خاک من به وجود آمده‌ای و وقتی که شاد هستی، دنیا را به زیبایی می‌بینی.

# دلش گر ز راه پدر گشت باز

برین‌بر نیامد زمانی دراز

هوش مصنوعی: اگر دلش به راه پدرش برگشت، اینجا دیگر نیامده است، و مدتی طولانی نیست که اینجا است.

# هنوز آهنی نیست زنگار خورد

که رخشنده دشوار شایدش کرد

هوش مصنوعی: هنوز آهنی نیست که زنگ بزند و درخشش خود را از دست بدهد، پس ممکن است به سختی دچار تغییر شود.

# من آن ایزدی فره باز آورم

جهان را به مهرش نیاز آورم

هوش مصنوعی: من به یاری خدای ایزدی، به جهان زیبایی و محبت می‌بخشم و آن را به عشق و محبت نیازمند می‌کنم.

# شما بر گذشته پشیمان شوید

به نوی ز سر باز پیمان شوید

هوش مصنوعی: اگر از کارهای گذشته‌تان پشیمانید، بهتر است دوباره عهد و پیمان ببندید و از نو شروع کنید.

# گر آمرزش کردگار سپهر

نیابید و از نوذر شاه مهر

هوش مصنوعی: اگر نتوانی از خداوند آمرزش بگیری و از نوذر شاه حمایت و کمک نداشته باشی، تنها خواهی ماند.

# بدین گیتی اندر بود خشم شاه

به برگشتن آتش بود جایگاه

هوش مصنوعی: در این دنیا، خشم شاه مانند آتش است که هر زمان که برگردد، همه جا را تحت تاثیر قرار می‌دهد.

# بزرگان ز کرده پشیمان شدند

یکایک ز سر باز پیمان شدند

هوش مصنوعی: بزرگان به خاطر کارهایی که انجام داده بودند، پشیمان شدند و هر یک از آنها از عهد و پیمانی که بسته بودند، برگشتند.

# چو آمد به درگاه سام سوار

پذیره شدش نوذر شهریار

هوش مصنوعی: زمانی که سام سوار به درگاه رسید، نوذر شهریار به استقبال او رفت.

# به فرخ پی نامور پهلوان

جهان سر به سر شد به نوی جوان

هوش مصنوعی: فرخ پی، جوانی با نام و نشان، در میان پهلوانان شهرت زیادی پیدا کرده است و همه بر او افتخار می‌کنند.

# به پوزش مهان پیش نوذر شدند

به جان و به دل ویژه کهتر شدند

هوش مصنوعی: با احترام و ادای احترام به بزرگان، نوذر و مردمش با دل و جان نسبت به آنها تعهد کردند و خود را در برابر آنان کوچک و humbled دیدند.

# برافروخت نوذر ز تخت مهی

نشست اندر آرام با فرهی

هوش مصنوعی: نوذر از تخت سلطنت برخاست و در آرامش و پیوستگی به فرهی نشسته است.

# جهان پهلوان پیش نوذر به پای

پرستنده او بود و هم رهنمای

هوش مصنوعی: جهان‌پهلوان در برابر نوذر به عنوان یک پرستنده و راهنمای او حضور داشت.

# به نوذر در پندها را گشاد

سخنهای نیکو بسی کرد یاد

هوش مصنوعی: نوذر با بیان اندرزهای بسیاری، دروازه‌های پند و نصیحت را باز کرد و سخنان خوب و مفیدی را به یاد آورد.

# ز گرد فریدون و هوشنگ شاه

همان از منوچهر زیبای گاه

هوش مصنوعی: از افسانه‌های فریدون و هوشنگ، شاهانی که در تاریخ ما جاودانه‌اند، یاد می‌کنم و همچنین از منوچهر، که در زیبایی نام‌آور است.

# که گیتی بداد و دهش داشتند

به بیداد بر چشم نگماشتند

هوش مصنوعی: دنیا به ما نعمت‌ها و امکاناتی بخشید، اما ما در برابر ناملایمات و ظلم‌ها، آن‌ها را نادیده گرفتیم.

# دل او ز کژی به داد آورید

چنان کرد نوذر که او رای دید

هوش مصنوعی: دل او را از عیب‌ها و ناهنجاری‌ها دور کنید، همان‌گونه که نوذر تصمیمی درست گرفت و راهی را که باید، مشاهده کرد.

# دل مهتران را بدو نرم کرد

همه داد و بنیاد آزرم کرد

هوش مصنوعی: دل بزرگان را با خود نرم و آرام کرده و همه چیز را بر پایه احترام و ادب بنا کرده است.

# چو گفته شد از گفتنیها همه

به گردنکشان و به شاه رمه

هوش مصنوعی: وقتی که درباره موضوعات قابل بحث صحبت می‌شود، همه‌چیز به گردن قدرتمندان و پادشاهان می‌افتد.

# برون رفت با خلعت نوذری

چه تخت و چه تاج و چه انگشتری

هوش مصنوعی: با لباس تازه‌ای بیرون آمدم، چه تختی و چه تاجی و چه انگشتری.

# غلامان و اسپان زرین ستام

پر از گوهر سرخ زرین دو جام

هوش مصنوعی: خدمتگزاران و اسب‌هایی با زین‌های طلایی و پر از جواهراتی سرخ رنگ، دو جام پر از شراب دارند.

# برین نیز بگذشت چندی سپهر

نه با نوذر آرام بودش نه مهر

هوش مصنوعی: مدت زمانی گذشت، اما آسمان نه با نوذر در آرامش بود و نه با مهر.

داستان کامل پادشاهی نوذر

پادشاهی نوذر هفت سال طول کشید . وقتی سوگ پدرش به پایان رسید بر تخت شاهی تکیه زد و بار عام داد و به سپاه دینار و درم داد و بزرگان به پابوسی او آمدند .مدتی از این ماجرا نگذشته بود که شاه طریقه بیدادگری پیش گرفت و رسمهای پدر را به هم زد و با موبدان و آزادگان دشمنی کرد و دلش اسیر حرص و آز شد و به همین خاطر در پهنه فرمانرواییش بزرگان دست به طغیان زدند و شورش در گوشه و کنار مملکت به پا شد .نوذر شاه ترسید و به سام نامه نوشت که : دلگرمی من به توست . در پادشاهی من آشوب به پا شده است و به تو نیاز دارم .

وقتی سام به ایران آمد بزرگان به استقبالش آمدند و از بیداد نوذر سخن راندند و از سام خواستند که به جای نوذر بر تخت شاهی نشیند . سام گفت : این پسندیده نیست که او را که از نژاد کیان است کنار بگذاریم حتی اگر بعداز منوچهر دختری جانشین او می شد من باز هم از او اطاعت می کردم. درست است که مدتی بیدادگری کرده است اما می توان او را به راه آورد. من نصیحتش می کنم و شما بزرگان هم بیایید و طریق دوستی پیش گیرید و او را تنها نگذارید . بزرگان پذیرفتند . وقتی سام به نزد شاه رفت نوذر او را در آغوش کشید و شاد شد . سام به او گفت : تو از فریدون به جا مانده ای پس چنان باش که همه از تو به نیکی یاد کنند . نباید به این جهان دل ببندی که پایدار نیست. سام بسیار او را نصیحت کرد و نوذر پذیرفت و از اعمال گذشته اظهار پشیمانی کرد پس سام او را با بزرگان آشتی داد و به سوی مازندران رفت .

پادشاهی نوذر

به توران خبر رسید که منوچهر مرده است . پشنگ تصمیم گرفت به ایران سپاه گسیل کند . بزرگان لشگر از جمله ارجاسب و گرسیوز و بارمان و گلباد جنگی و ویسه و فرزند پهلوانش افراسیاب را فراخواند .پشنگ ابتدا از تور و سلم یاد کرد و گفت : برکسی پوشیده نیست که ایرانیان با ما چه کردند و امروز زمان کینخواهی فرا رسیده است . افراسیاب از سخنان پدر منقلب شد و آماده نبرد گشت و به پدر گفت :اگر پدرت زادشم آن زمان تیغ می کشید ما اینطور خوار نمی شدیم. اکنون من مهیای جنگ هستم و به خونخواهی تور و سلم می روم.

اغریرث فرزند دیگر پشنگ به نزد پدر آمد و گفت : اگرچه منوچهر مرد اما سام نریمان زنده است و بزرگانی چون گرشاسپ و قارن نیز هستند . تو خوب می دانی که از دست آنان بر سلم و تور چه رفت . نیای من زادشم حق داشت که جنگ پیشه نکند . ما نیز باید از عقل پیروی کنیم. پشنگ ناراحت شد و گفت : افراسیاب در فکر خونخواهی است و تو اینچنین سخن می گویی؟ وظیفه توست که به کمک برادرت روی . اگر منوچهر بر سلم و تور پیروز شد به خاطر سپاهیان زیادش بود و شما هم باید چنان سپاهیانی بسازید . حالا که منوچهر مرده است من از نوذر واهمه ای ندارم چون جوان و خام است .بنابراین سپاهی از ترکان چین آماده شدند و وقتی لشکر نزدیک جیحون رسید نوذر خبردار شد پس سپاهیانش را به سپهداری قارن گسیل کرد .

افراسیاب در میان دلیران دو سپاهی گرد به نامهای شماساس وخزروان انتخاب کرد و سوارانی را به آنها سپرد و آنها را روانه زابلستان کرد . خبر رسید که سام نریمان مرده است پس بسیار شاد شد و به سپاهیانش نگریست که حدود چهارصد هزار نفر بودند و در مقابل سپاه نوذر صدوچهل هزار نفر می شدند که در برابر آنها به شمار نمی آمدند . پس نامه ای به پشنگ نوشت که پیروزی از آن ماست .وقتی سپیده سر زد دو لشکر در برابر هم قرار گرفتند و صف آرایی کردند ترکی به نام بارمان نزد افراسیاب رفت و گفت : تا کی صبر کنیم من می خواهم هرچه زودتر بجنگم. اغریرث دانا گفت : اگر به بارمان گزندی برسد لشکریان مایوس می شوند پس یک مرد گمنام را باید فرستاد اما افراسیاب از سخن اغریرث ننگش آمد و بارمان را فرستاد .

بارمان به میدان جنگ رفت و جنگجو طلبید . قارن به مردانش نگاه کرد ولی کسی جرات جنگ با بارمان را نداشت به جز برادرش قباد که پیر شده بود . قارن از بیدلی سپاهیانش به خشم آمد و به قباد گفت که دیگر جنگیدن از تو گذشته اگر بلایی سرت بیاید لشکریان مایوس می شوند .قباد گفت: عاقبت همه ما مرگ است . یکی در بستر می میرد و یکی در جنگ . اگر من بمیرم برادرم پابرجاست. پس از مرگم دخمه ای بساز و سرم را با مشک و کافور بشوی و مرا در آن قرار بده تا من در نزد یزدان ایمن شوم.این سخن بگفت و نزد بارمان رفت .در نهایت پس از کشمکشهای زیاد بارمان پیروز شد و از افراسیاب خلعت دریافت کرد.از سوی دیگر قارن و گرسیوز مهیای جنگ شده و لشکریان در هم آمیختند و بعد از اینکه تعداد زیادی از دو طرف کشته شدند قارن برگشت در حالیکه سوگوار برادر بود .

لشگر کشی پشند

نوذر به گریه افتاد و گفت :پس از مرگ سام اینگونه سوگوار نشده بودم . قارن پاسخ داد تا زنده ام دست از جنگ و حمایت تو نمی کشم اما امروز وقتی با افراسیاب می جنگیدم او جادویی ساخت که در چشم من آب و رنگی نماند و همه جا چون شب تاریک شد و چون هوا تار شد مجبور به بازگشت شدم.روز بعد دوباره جنگ سختی درگرفت و در هر طرف که قارن جنگجو می طلبید آنجا پراز خون می شد . سرانجام نوذر از قلب سپاه برای جنگ افراسیاب آمد تا شب جنگید و افراسیاب چیره شد . ایرانیان که خسته شده بودند فرار کردند .نوذر غمگین طوس و گستهم راصدازد و درد دل کرد و گفت :شما به پارس بروید و شبستان را به کوه البرز ببرید و خود به سپاهان بروید تا شاید از نژاد فریدون یکی دو نفر باقی بماند . شاید دیگر یکدیگر را ندیدیم اگر ما شکست خوردیم ناراحت نشوید که نهایت همین است یکی به خاک می افتد و دیگری به تخت می نشیند .

بعد از دو روز شاه دوباره لشکر را با سختی مهیای جنگ کرد . قارن در قلب لشکر به همراه شاه بود و در چپ تلیمان و سمت راست شاپور بود . از آنسو افراسیاب هم در چپ لشکرش بارمان و در سمت راست گرسیوز را قرار داده بود و خود در قلب سپاه قرار گرفت . جنگ ادامه داشت تا اینکه شاپور کشته شد پس قارن و شاه تصمیم به عقب نشینی گرفتند .افراسیاب به کروخان ویسه نژاد گفت که لشکر را به پارس ببرد .

قارن نگران شبستان و زنان و فرزندان شد ولی شاه گفت که طوس و گستهم را فرستاده است اما سواران ایرانی با نگرانی نزد قارن رفتند و گفتند : ما باید به پارس برویم زیرا آنها زنان و کودکان ما را اسیر می کنند پس شیدوس و کشواد و قارن مشورت کردند و سپاهی آماده کردند و ناامید به دژ سپید رسیدند و در آنجا بارمان و سپاهیانش را دیدند. قارن که از مرگ برادر خشمگین بود برآنها تاخت و او را کشت و سپاهیانش را پراکنده کرد و خود با سپاهش به سوی پارس رفت . وقتی نوذر شنید که قارن رفته است از پس او به راه افتاد تا شاید جان به سلامت ببرد اما افراسیاب فهمید و او را گرفتار کرد و به دنبال قارن میگشت که فهمید او رفته و بارمان را هم کشته است .

افراسیاب اشفته شد و به ویسه گفت : در مرگ پسرت پایدار باش و به جای پسرت با سپاهیان به دنبالش بروید . ویسه به راه افتاد و در راه پسر غرق در خونش را دید و غمگین شد .وقتی قارن از پارس به هامون رسید دید که از دست راست تورانیان می تازند فهمید که بر سر شاه چه بلایی آمده است.ویسه به او گفت : ما تاج و تخت ایران را به چنگ آوردیم از قنوج تا مرز کابل و از آنجا تا بست و زابل همه در چنگ ماست و تو جایی نداری بروی . قارن گفت : اگر شاه نوذر اسیر شماست همیشه اینگونه نخواهدبود و این بلایی است که سر شما هم خواهدآمد .جنگی درگرفت و بسیاری از جنگاوران کشته شدند و ویسه مستاصل شده بود تا اینکه در جنگ تن به تن با قارن شکست خورد و فرار کرد و گریان از درد پسر خود را به افراسیاب رسانید. ازآنسو سپاهیانی برای تسخیر زابل و سیستان به سرکردگی شماساس و خزروان به هیرمند رسیدند . زال که به خاطر مرگ پدر به مازندران رفته بود در زابل حضور نداشت .

اسارت نوذر

مهراب که از آمدن لشکر افراسیاب با خبر شد کسی را نزد شماساس فرستاد که ما از نژاد ضحاک هستیم و از این پادشاهی خوشدل نیستیم و روی دیدن زال را نداریم و با این حیله از حمله آنان جلوگیری کرد و فورا پیکی به جانب زال فرستاد و ماجرا را بازگفت و خواست تا او سریع خود را به زابل برساند.زال با لشکری جنگجو به زابل آمد و شبانه تیرهایی در جمع سپاهیان انداخت . صبحگاه وقتی تیرها را دیدند فهمیدند این تیر زال است .پس جنگ درگرفت و خزروان و زال درگیر شدند و زال با گرز بر سرش کوبید طوریکه جهان پیش چشمش سیاه شد و شماساس را به کمک طلبید ولی او نبود . از گلباد کمک خواست اما او هم از ترس فرار کرد اما زال تیری به سوی او زد و او نقش زمین شد و مجروح گردید . وقتی شماساس سرافکندگی دو پهلوان سپاهش را دید هراسان شد و به سوی افراسیاب فرار کرد اما در راه با قارن روبرو شد و مجبور به جنگ با او شد و همه لشکریان را از دست داد و گریزان با چند مرد دیگر فرار کرد .

به افراسیاب خبررسید که بسیاری از یلان لشکرش رااز دست داده است با خود گفت : چرا نوذر زنده باشد و یاران من به خواری کشته شوند پس کت بسته با شمشیر سر نوذر را زد و سپس به فکر کشتن بستگان شاه افتاد . اما اغریرث گفت : این سرهای بیگناه را از تن جدا مکن . آنها را به من بسپار تا در غاری زندانی کنم. افراسیاب با کراهت قبول کرد.

کشته شدن نوذر

افراسیاب به سمت ری و ایران آمد و بر تخت تکیه کرد .وقتی خبر مرگ نوذر شاه به طوس و گستهم رسید مویه کنان به زابلستان رفتند و از زال کمک طلبیدند . زال به آنها قول مساعدت داد و سپاهیان را به مرور آماده جنگ کرد. از آنسو ایرانیانی که در زندان اغریرث اسیر بودند از او خواستند که آنها را آزاد کند و گفتند تو می دانی که زال و مهراب در زابل و کابل خود را مهیای جنگ میکنند.برزین و قارن و خراد و کشواد همه سپاه را آماده می کنند تا به خونخواهی نوذر آیند اگر افراسیاب بفهمد از کینه آنها مارا می کشد پس تو مارا آزاد کن . اغریرث گفت :اگر شما را آزاد کنم برادرم از من خشمگین می شود صبر کنید تا زال به ساری بیاید و من شما را به او سپارم .

پس آنها نامه به زال نوشته و شرح ماجرا را گفتند که اگر او تا ساری بیاید اغریرث آنها را آزاد می کند و آمل را به آنان می سپارد و به ری می رود .زال پس از خواندن نامه پرسید: چه کسی حاضر است به ساری برود و آنها را بیاورد ؟ کشواد پذیرفت و وقتی به ساری رسید اغریرث رفته بود و اسرا را جا گذاشته بود .وقتی اغریرث به ری آمد افراسیاب خشمگین شد که آیا نگفتم آنها را بکش؟ اغریرث گفت : باید از شرم آب شد . از خدا بترس و بد مکن . جهان ارزش این را ندارد که به خاطرش حتی موری را آزار دهی. افراسیاب از سخنان برادر برآشفت و او را با شمشیر به دو نیم کرد. وقتی زال خبر مرگ اغریرث را شنید گفت: افراسیاب با این کار تاج و تختش را ویران کرد.بدینسان زال همچنان در تدارک سپاه بود و بالاخره سپاه را به سوی پارس روانه کرد . وقتی افراسیاب شنید که زال با سپاهی مجهز می آید لشکر به سوی ری فرستاد و دو سپاه رودرروی یکدیگر قرار گرفتند .

تصاویر نسخه های قدیمی شاهنامه فردوسی

  • فانوس خیال

    فانوس خیال

  • شاهنامهٔ فردوسی - چاپ مسکو

    شاهنامهٔ فردوسی - چاپ مسکو

برای مطالب سبک زندگی در خوشه خبر کلیک کنید

 

 منبع خبر

قیمت روز طلا، سکه و ارز

جدیدترین ها