به بهانه تولد 50 سالگی همایون شجریان/ اولین دیدار شمس و مولانا با آواز تا ابد ماندگار همایون و محمد معتمدی

ساعد نیوز: به بهانه تولد 50 سالگی همایون آواز ایران، با یکی از زیباترین آثار این هنرمند گرامی و ابیات دلنشین مولانا همراه ما باشید.
به گزارش سرویس فرهنگ وهنر ساعد نیوز، مولانا جلالالدین محمد بلخی مشهور به مولوی شاعر بزرگ قرن هفتم هجری قمری است. وی در سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد. پدر وی بهاءالدین که از علما و صوفیان بزرگ زمان خود بود به سبب رنجشی که بین او و سلطان محمد خوارزمشاه پدید آمده بود از بلخ بیرون آمد و بعد از مدتی سیر و سیاحت به قونیه رفت. مولانا بعد از فوت پدر تحت تعلیمات برهانالدین محقق ترمذی قرار گرفت. ملاقات وی با شمس تبریزی در سال 642 هجری قمری انقلابی در وی پدید آورد که موجب ترک مسند تدریس و فتوای وی شد و به مراقبت نفس و تذهیب باطن پرداخت. وی در سال 672 هجری قمری در قونیه وفات یافت. از آثار او میتوان به مثنوی، دیوان غزلیات یا کلیات شمس، رباعیات، مکتوبات، فیه مافیه و مجالس سبعه اشاره کرد.
شعر دیدار شمس و مولانا
شاعر شعر «دیدار شمس و مولانا» که در آواز همایون خوانده میشود، مولانا جلالالدین رومی است. این شعر بخشی از اپرای عروسکی مولوی است که بر اساس اشعار مثنوی معنوی و کلیات شمس نوشته شده و موسیقی آن توسط بهزاد عبدی ساخته شده است. این اپرا در آواز همایون و با صدای خوانندگانی چون همایون شجریان و محمد معتمدی اجرا شده است.
بنابراین، شاعر این شعر مولانا است و این شعر در اپرای عروسکی مولوی با آهنگسازی بهزاد عبدی و صدای همایون شجریان و محمد معتمدی در آواز همایون اجرا شده است.
متن شعر
هر زمان نو می شود دنیا و ما
بی خبر از نو شدن اندر بقا
پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتی ست
مصطفی فرمود دنیا ساعتی ست
آزمودم مرگ من در زندگی ست
چون رهی زین زندگی پایندگی ست
کیستی تو
قطره ای از باده های آسمان
این جهان زندان و ما زندانیان
حفره کن زندان و خود را وارهان
کیستی تو
آدمی مخفی ست در زیر زبان
این زبان پرده است بر درگاه جان
کیستی تو
تیر پرّان بین و ناپیدا کمان
جان ها پیدا و پنهان جان جان
کیستی تو
رهنمایم همرهت باشم رفیق
من قلاووزم در این راه دقیق
کیستی تو
همدلی کن ای رفیق
در عشق سلیمانی من همدم مرغانم
هم عشق پری دارم هم مرد پری خوانم
هر کس که پری خوتر در شیشه کنم زودتر
برخوانم و افسونش حراقه بجنبانم
هم ناطق و خاموشم هم لوح خموشانم
هم خونم و هم شیرم هم طفلم و هم پیرم
کیستم من کیستم من چیستم من
تا نگردی پاکدل چون جبرئیل
گرچه گنجی در نگنجی در جهان
رخت بربند و برس در کاروان
آدمی چون کشتی است و بادبان
تا کی آرد باد را آن بادران
هیچ نندیشم به جز دلخواه تو
شکر ایزد را که دیدم روی تو
یافتم ناگه رهی من سوی تو
چشم گریانم ز گریه کند بود
یافت نور از نرگس جادوی تو
بس بگفتم کو وصال و کو نجاه
برد این «کو کو» مرا در کوی تو
جست وجویی در دلم انداختی
تا ز جست وجو رود در جوی تو
خاک را هایی و هویی کی بدی
گر نبودی جذب های و هوی تو
مخزن «انّا فتحنا» برگشا
سر جان مصطفی را بازگو
مستجاب آمد دعای عاشقان
ای دعاگو آن دعا را بازگو
چون دهانم خورد از حلوای او
چشم روشن گشتم و بینای او
پا نهم گستاخ چون خانه روم
پا نلرزانم نه کورانه روم