لطیفه های قدیمی و شیرین/ داستان خنده دار ملانصرالدین و خر نمک نشناس/ خر بیچاره اونقدر تحمل کرد آخرشم انگ نمک نشناسی خورد ?

به گزارش سرویس فرهنگ و هنر ساعد نیوز، می گویند در زمانهای قدیم ، ملانصرالدین صاحب الاغی بود، هر روز صبح حیوان زبان بسته را سوار می شد و به بازار می رفت و با ر مردم بر پشت خر می نهاد و بارکشی می کرد،و مزد می گرفت.
ملا بعد ار حساب کتاب روزانه و کسر خوراک و جو ی خرش ونان و خوراک خودش ،روزی بخور نمیری داشت و زندگی می گذراند.
رو زی از روزها ، کلافه در حال حساب کتاب و درآمد روزانه اش بود و از کمی روزی اش گلایه مند ، به خرش نگاهی انداخت و موفق به کشف رازی بزرگ شد .
"اگر این خر کمتر جو بخورد و کلاف زند و به آن شکم وامانده اش فرو برد ،من هم هزینه کمتری صرف خرید جویِ گران قیمت خواهم داد ،پس درآمدم افزایش می یابد ،و می توانم پس از چند ماه پس انداز خوبی داشته باشم" ،
ملا که از پیدا کردن این فکر بسیار هیجان زده بود با خودش زمزمه کرد: " اما این خر بسیار باهوش است ، اگر از جوش بسیار کم کنم می فهمد و لج می کند و بار نمی کشد، اما من از او زرنگترم ،من می دانم که چه کنم، به من می گویند ملانصرالدین."
ملا از فردا صبح شروع کرد به کم کردن جوی سهمیه روزانه الاغش ، اما آنقدر کم که عقل جن هم به آن نمی رسید .روزی یک عدد جو...
هفته ها گذشت و ملا مثل قبل با الاغش به بار کشی مشغول بود ، الاغ ملا روز به روز لاغرتر می شد ،ولی همچنان نجیبانه به بار بری مشغول بود و ملا خوشحال که " هان دیدی که چه فکر بکری کردم و چه کلاهی بر سر این خر گذاشتم"
سهمیه جو الاغ آنقدر کم شد که به مشتی در روز رسید و کم کم به چند دانه در روز و ملا که هر روز حریص تر می شد ،همچنان به کم کردن دانه به دانه غذای الاغ ادامه می داد و افسوس دست و دلبازی و ابلهی گذشته خودش را می خورد که" یک عمر چه پول بیخودی خرج شکم این خرِ مفت خور کرده بود ..."
روزی از همان روزها ،صبح زود که شال و کلاه کرده بود تا به همراه الاغش به بازار رود ، به طویله رفت و خرِ خود را مرده یافت ،
به سرو روی خود کوفت و آواز بدبختی و بد اقبالی و نمک نشناسی روزگار را سرداد ، مردم به دورش جمع شدند و پرسیدند: "شیخ چه شده است که الاغ خود را مرده یافتی؟"
ملا گفت: " از بد اقبالی و بی نمکی دست من ، عمری به این الاغ رسیدم، نگاه کنید در همین نردیکی خودم می خوابید ،شبانگاهان غشو اش میکردم ، هر روز به او جویِ روزانه می دادم ، تنها دیروز یک عددجو ،یک عدد کمتر از سهم روزانه اش به او دادم ،و آن وقت این خرِ بی چشم رو مرده است...."
.
.
.
به گمانم این روزهاست ، که شاهد مردن الاغهای نمک نشناس زیادی باشیم...