حکایت خیاط و شاگرد زرنگ/ دروغی که گران تمام شد

 حکایت خیاط و شاگرد زرنگ/ دروغی که گران تمام شد
  روزی روزگاری در زمان‌های قدیم مرد خیاطی، کوزه‌ای عسل ناب در دکانش داشت. یک که روز می‌خواست دنبال کاری از مغازه بیرون برود، به شاگردش گفت: این کوزه پر از زهر است. مواظب باش به آن دست نزنی و من و خودت را در دردسر نیندازی....

حکایت خیاط و شاگرد زرنگ

شاگرد که می‌دانست استادش دروغ می‌گوید حرفی نزد و استادش رفت. بعد پیراهن یک مشتری را برداشت و به دکان نانوایی رفت و آن را به مرد نانوا داد و دو نان داغ و تازه گرفت و بعد به دکان برگشت.

شاگرد تمام عسل را با نان خورد و کف دکان دراز کشید.

حکایت خیاط و شاگرد زرنگ 1

خیاط ساعتی نگذشته بود که بازگشت و با حیرت از شاگردش پرسید : «چرا خوابیده‌ای؟»

شاگرد ناله کنان پاسخ داد : «تو که رفتی من سرگرم کار بودم، دزدی آمد و یکی از پیراهن‌ها را دزدید و رفت. وقتی من متوجه شدم از ترس شما زهر توی کوزه را خوردم، و دراز کشیدم تا بمیرم و از کتک خوردن و تنبیه آسوده شوم.»

 

 منبع خبر

قیمت روز طلا، سکه و ارز

جدیدترین ها