قصه کودکانه کفشهای رنگین کمانی تینا و ارزش متفاوت بودن

داستان کودکانه کفشهای رنگین کمانی تینا تصویری
صبح بود و تینا همراه با مامانش به مغازه کفش فروشی رفته بود . ولی راستش رو بخواید تینا همیشه یک مشکل بزرگ داشت.. اون هیچ وقت از هیچ کدوم از کفش های کفش فروشی خوشش نمی اومد !
اون روز هم همینطور بود. تینا هیچ کدوم از کفش هایی که که خانم فروشنده و مامان بهش نشون میدادند رو دوست نداشت و میگفت:” نه این خیلی قرمزه! ” ، ” نه این رو دوست ندارم ، خیلی آبیه !” و از این جور حرفها ..
خانم فروشنده در حالیکه زیر لب غرغر می کرد یک کفش صورتی رو جلوی پای تینا گذاشت گفت:” تو خیلی سختگیری ..همه دختر بچه ها کفش صورتی رو دوست دارند..” اما تینا که اینطوری فکر نمی کرد با بی میلی به کفش های صورتی نگاه کرد و شانه اش رو بالا انداخت..
مامان به آرومی گفت:” تینا همیشه چیزهای متفاوت رو دوست داره .. اون دوست داره متفاوت باشه ” خانم فروشنده کمی فکر کرد بعد یکدفعه پوزخندی زد و گفت:” باشه، الان یک کفش خیلی متفاوت برات میارم .. سال گذشته یک سری کفش رنگین کمانی برای فروش آوردیم ولی هیچ کس اونها رو دوست نداشت، چون همه دختر بچه ها دنبال کفش صورتی، آبی و .. بودند!”
تینا از شنیدن کلمه ” متفاوت ” خوشش اومده بود.. برای اون مهم نبود که هیچ کس از کفش های رنگین کمانی خوشش نیومده .. برای همین با ذوق و شوق گفت:” آخ جون .. دوست دارم اون کفش های رنگین کمانی رو ببینم ..”
خانم فروشنده به طبقه بالا رفت و یک جفت کفش که شبیه رنگین کمان بود رو برای تینا آورد. تینا با دیدن کفش های رنگین کمانی چشمهاش برق زد و اونها رو از خانم فروشنده گرفت تا امتحانشون کنه .. مامان نفس راحتی کشید و در حالیکه پولش رو آماده می کرد رو به خانم فروشنده گفت:” اگر توی پاش راحت باشه همین رو می خریم ..”
و اینطوری بود که تینا صاحب کفشهای رنگین کمانی جذاب و شگفت انگیزی شد که تا حالا پای هیچ کس ندیده بود.. اون دقیقا همین رو دوست داشت.. “متفاوت بودن با بقیه” ..
تینا روز بعد کفش های رنگین کمانی جدیدش رو پاش کرد و لباسهای رنگی مثل رنگهای رنگین کمان تنش کرد.. اون حتی بستنی های رنگی رنگی که درست مثل کفش هاش بود رو انتخاب می کرد و از داشتن کفش های خاص و متفاوتش خیلی خوشحال بود..
انگار همه چیز برای تینا فرق کرده بود .. اون با کفش های جدیدش خوشحالتر و پرانرژی تر بود. بلندتر می پرید. تندتر می دوید... حتی نقاشی هاش هم رنگی تر شده بودند .. و بلندتر و شادتر آواز می خوند..
طولی نکشید که همه دوستهای تینا عاشق کفشهای رنگین کمانی اون شدند و به مغازه کفش فروشی رفتند تا عین کفشهای اون بخرند! خانم مغازه دار که از علاقه بچه ها به کفش های رنگین کمانی خوشحال و شگفت زده شده بود کفش های رنگین کمانی رو توی ویترین مغازه گذاشت و روی تابلویی نوشت:” کفش های رنگین کمانی شگفت انگیز موجود است”
کم کم همه بچه ها کفش های رنگین کمانی خریدند. اما حالا تینا یک مشکلی داشت و اون این بود که کفش های رنگین کمانیش دیگه خاص و متفاوت نبودند و همه دوستهاش کفش رنگین کمانی توی پاشون بود. پس تینا که همیشه دوست داشت متفاوت باشه حالا باید چیکار می کرد؟
تینا در حالیکه ابروهاش رو در هم کشیده بود با ناراحتی به مامانش گفت:” حالا دیگه چه فایده داره که کفش رنگین کمانی پام کنم ؟ همه کفشهاشون شبیه کفش های منه ..”
مامان با مهربونی گفت:” ولی فکر و ایده تو باعث شد که همه دوستهات به این کفش ها علاقمند بشن .. همه انتخاب تو رو دوست دارند و میخوان شبیه کفش های تو رو داشته باشن و این خیلی قشنگه !” اما تینا خیلی مطمین نبود..
تینا دوست داشت بدونه که آیا دوستهاش هم احساسی که اون با کفش های رنگین کمانی داشت رو دارند یا نه .. مثلا می تونند بلندتر بپرند و سریعتر بدوند، پر انرژی تر باشند یا ..
برای همین پیش دوستهاش رفت و با صدای بلند گفت:” یه مسابقه پرش داریم .. اما فقط کسانی که کفش رنگین کمانی دارند می تونند توش شرکت کنند..” همه بچه ها دور تینا جمع شده بودند و به حرفهاش گوش می دادند. دخترهایی که کفش آبی و قرمز پاشون بود گفتند ” نه ، این عادلانه نیست ما هم میخوایم توی مسابقه پرش شرکت کنیم ..”
و اینطوری شد که همه دخترها توی مسابقه سریعترین پرش شرکت کردند و دختری که کفش های آبی داشت اول شد و تینا هم دوم شد.. دخترها از مسابقه پرش خیلی کیف کردند و همگی معتقد بودند که “ایده تینا جالب و سرگرم کننده بوده”
بعد از مدرسه هم همه بچه ها به پیشنهاد تینا مسابقه پرش روی ترامپولین رو برگزار کردند. این بار همه بدون کفش توی مسابقه شرکت کردند و این بار هم دختری که کفش های قرمز می پوشید برنده مسابقه شد.. باز هم بچه ها عقیده داشتند که “ایده تینا جذاب و هیجان انگیز بوده ..”
تینا کم کم متوجه شده بود که ظاهرا کفش های رنگین کمانی قدرت جادویی خاصی ندارند و همه چیز به احساس خودش مربوط بوده .. البته اون هنوز هم کفش های رنگین کمانیش رو دوست داشت هرچند که دیگه به نظرش اونها خاص و متفاوت نبودند و کفشهای معمولی بودند. حالا همه میدونستند که چیزی که تینا رو متفاوت میکرد فکرها و ایده های جالب و خلاقانه اش بود نه کفش های رنگین کمانی اش..
مدتی گذشت و یک روز تینا احساس کرد که کفش های رنگین کمانی اش انگشتهای پاش رو فشار میده و پاش رو اذیت می کنه .. مامان لبخند زد و گفت:” پاهای تو خیلی سریع رشد می کنه تینا ..حتما کفشهات تنگت شده .. ظاهرا باید فکر کفش جدید باشیم !”
خانم فروشنده با دیدن تینا و مادرش با خودش گفت:” اوووه این همون دختریه که خیلی سخت پسند بود و می خواست متفاوت باشه ” اما یک دفعه یادش افتاد که انتخاب تینا باعث شده بود که اون 10 تا کفش رنگین کمانی رو بفروشه .. برای همین با لبخند گفت:” تینا یک کفش خیلی متفاوت و جدید آوردیم اگر دوست داری می تونی امتحان کنی !”
تینا یه کم فکر کرد و گفت:” نه من دیگه دنبال کفش متفاوت نیستم .. من یک کفش معمولی می خوام..” خانم فروشنده حسابی تعجب کرده بود ..تینا یک کفش قرمز معمولی که بندهای سفید داشت رو برداشت و گفت: ” همین خوبه ..”
تینا حالا می دونست که برای متفاوت بودن لازم نیست که حتما کفش های متفاوتی داشته باشه .. فکرها و ایده های جدید و خلاقانه همیشه آدم رو منحصر به فرد می کنه .. تینا کفش های قرمزش رو به خونه آورد و برای اینکه اونها رو کمی جذابتر بکنه ستاره های کوچیک زرد و آبی رو روی کفش هاش چسبوند…
از اون روز به بعد دوستهاش که از کفش های ستاره ای تینا خیلی خوششون اومده بود روی کفش هاشون ستاره های رنگی می چسبوندند… تینا هم از اینکه دوستهاش از ایده هاش استفاده می کردند و کارهای شبیه اون رو انجام میدادند خوشحال میشد و لذت میبرد ..