نگاهی به ضربالمثل جذاب و خواندنی "به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقیست"

به گزارش سرویس سرگرمی پایگاه خبری ساعدنیوز، در گنجینه غنی ادبیات و فرهنگ فارسی، کمتر عبارتی به اندازه مصرع «به پایان آمد این دفتر، حکایت همچنان باقیست» توانسته است در گفتار و نوشتار روزمره مردم نفوذ کند. این ضربالمثل زیبا و پرمعنا، که اغلب در انتهای یک سخنرانی، یک کتاب یا حتی در پایان یک دوره از زندگی به کار میرود، حامل جهانی از مفاهیم عمیق است. در این مقاله، به آشنایی با ضرب المثل به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقیست میپردازیم و ریشه اصلی، معنی دقیق و کاربردهای گوناگون آن را بررسی میکنیم.
شاعر اصلی کیست؟ ریشهای در غزلیات سعدی
برخلاف بسیاری از داستانهای عامیانه و خلاقانهای که در مورد این ضربالمثل ساخته شده، ریشه این مصرع کاملاً مشخص و معتبر است. این بیت زیبا، بیت پایانی (مَقطَع) یکی از غزلیات شورانگیز سعدی شیرازی، استاد سخن، در بخش «طیبات» از دیوان غزلیات اوست.
بسیاری به اشتباه آن را به دیگر شاعران نسبت میدهند یا داستانی خیالی مانند آنچه در برخی مجلات نقل شده (مردی که خاطرات خود را مینوشت و دفترش تمام شد) برای آن متصور میشوند. اما حقیقت آن است که این مصرع، امضای هنرمندانه سعدی در پای یک غزل عاشقانه و عارفانه است.
متن کامل غزل سعدی
برای درک بهتر جایگاه این بیت، خواندن تمام غزل ضروری است. سعدی در این غزل، از شوق و اشتیاق بیپایان خود به معشوق سخن میگوید و در نهایت، ناتوانی خود را از وصف این عشق در قالب کلمات بیان میکند:
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی / که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد/ دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن / تو چو روی باز کردی در ماجرا ببستی
نظری به دوستان کن که هزار بار از آن به / که تحیتی نویسی و هدیتی فرستی
دل دردمند ما را که اسیر توست یارا / به وصال مرهمی نه چو به انتظار خستی
نه عجب که قلب دشمن شکنی به روز هیجا / تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستی
برو ای فقیه دانا به خدای بخش ما را / تو و زهد و پارسایی من و عاشقی و مستی
دل هوشمند باید که به دلبری سپاری / که چو قبلهایت باشد به از آن که خود پرستی
چو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشد / چه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستی
گله از فراق یاران و جفای روزگاران / نه طریق توست سعدی کم خویش گیر و رستی
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقیست / به صد دفتر نشاید گفت حسبالحال مشتاقی
معنی و مفهوم عمیق ضرب المثل
این مصرع در ظاهر ساده، چندین لایه معنایی را در خود جای داده است که آن را برای موقعیتهای مختلف مناسب میسازد.
1. محدودیت زمان و کلام در برابر گستردگی مفهوم: اصلیترین معنی ضربالمثل این است که حرف برای گفتن بسیار است، اما فرصت (یا فضا) اندک. گوینده یا نویسنده با بیان این جمله، اذعان میکند که آنچه گفته یا نوشته، تنها بخش کوچکی از یک داستان یا حقیقت بسیار بزرگتر است و بسیاری از ناگفتهها باقی ماندهاند.
2. پایان یک دوره و آغاز دورهای دیگر: این عبارت به زیبایی، حس ناتمام ماندن را با امید به ادامه یافتن پیوند میزند. دفتر عمر یک انسان بسته میشود، اما حکایت زندگی، تاثیرات و میراث او همچنان در یادها و در زندگی دیگران باقی است. همانطور که در متن نمونه اشاره شده، زندگی هر فرد دفتری است که با اعمالش پر میشود و پس از مرگ او، «حکایت» باقیمانده از اوست که قضاوت میشود؛ خواه حکایت نیکی و عشق باشد، خواه حکایت ظلم و بدی.
3. بیپایان بودن عشق و اشتیاق: در مفهوم اصلی خود در غزل سعدی، این بیت به بیپایان بودن شرح حال اشتیاق عاشق اشاره دارد. سعدی میگوید حتی اگر صدها دفتر دیگر نیز بنویسم، باز هم حق مطلب در مورد حس و حال یک عاشق واقعی ادا نخواهد شد.
کاربردهای رایج در گفتار و نوشتار
امروزه این ضربالمثل در موقعیتهای متنوعی به کار میرود:
پایان سخنرانیها و ارائهها: سخنران برای جمعبندی مطالب و اشاره به اینکه موضوع ابعاد گستردهتری دارد، از این جمله استفاده میکند.
خاتمه کتابها و مقالات: نویسندگان در انتهای اثر خود، برای نشان دادن اینکه بحث همچنان باز است و میتوانست ادامه یابد، این مصرع را به کار میبرند.
اعلام پایان یک دوره: در مراسم فارغالتحصیلی، بازنشستگی یا پایان یک پروژه، این عبارت نشاندهنده اتمام یک فصل و باقی ماندن خاطرات و نتایج آن است.
در سوگ عزیزان: گاهی برای بیان اینکه اگرچه عمر فردی به پایان رسیده، اما یاد، خاطره و تاثیر او بر جهان همچنان پابرجاست، از این ضربالمثل استفاده میشود.
نگاهی به داستان عامیانه ضرب المثل
ضرب المثل ها نقل تصویر داستان یک حکایت می باشند و در پشت هر ضرب المثل داستانی نهفته است و این بستگی به دیدگاه انسان ها دارد که از درون ضرب المثل چه داستانی بیرون می کشند.
این داستان ها آمیخته ی ذهن انسان ها هستند و هر انسانی با توجه به روحیه ی خود داستانی را نقل می کند. من هم داستانی می گویم از یک ضرب المثل آشنا؛ همان ضرب المثلی که در زندگی روزمره با آن سروکار داریم.
روزی روزگاری در زمان های قدیم مردی تصمیم گرفت که خاطرات پرهیجان زندگی خود را که داستانی از زندگی چهل وچندین ساله ی خود بود، برای مردم بازگو کند؛ اما گفتن تمام این خاطرات برای تک تک مردم کاری بسیار مشکل بود. مرد کمی با خود اندیشید و سپس در ذهنش جرقه ای زد و تصمیم گرفت این خاطرات را به شکل کتابی برای بقیه عنوان کند.
صبح فردای آن روز، قبل از اینکه به سر کار برود، دفتر صدبرگی خرید تا شروع به نوشتن کند. وقتی که به محل کارش رسید، به اتاقش رفت و پشت میزش نشست تا شروع به نوشتن کند. آن روز شرکت بسیار شلوغ بود و مراجعه کننده زیاد داشت.
او در قسمت اطلاعات شرکت کار می کرد و با بیشتر مردم در ارتباط بود و او شروع به نوشتن کرد؛ اما تا چند خطی می نوشت، شخصی وارد شرکت می شد و آدرس نمایندگی های شرکت ها و... را می خواست.
این روند تا چند روز ادامه داشت و هرکس وارد می شد، آدرسی می خواست و مرد به ناچار صفحه ای از آخر همان دفتر جدا می کرد و روی آن آدرس را می نوشت و به آن ها می داد؛ تا اینکه به صفحه ی سی ام دفتر رسید و متوجه شد دیگر صفحه ای باقی نمانده.
با خود چنین اندیشید که این 30 برگ را می نویسم و چاپ می کنم و الباقی را در جلد دوم می نویسم. سپس خط آخر دفتر را این چنین نوشت: «به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی ست.»
و آن دفتر را برد و چاپ کرد. در راه برگشت به خانه با ماشین تصادف کرد و دار فانی را وداع گفت. آن کتاب چاپ شد. اتفاقاً کتاب پرتیراژی بود؛ ولی از صفحه ی سی ام به بعد فقط یک جمله ی زیبا باقی مانده بود؛ همان جمله ی معروفی که گفته بود.
پس مردم از صفحه ی آخر به بعد تا ابد در حسرت همان داستان ماندند و خط آخر را به ضرب المثلی برای آیندگان تبدیل کردند.
گونه دیگر
مهم ترین کلمه ای که باشنیدن ضرب المثل به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقیست در ذهنمان ثبت می شود، باقی ماندن است. اینکه چه چیزی باقی است یا باقی خواهد ماند، حکایت ما را تعیین می کند.
حکایت زندگی های مختلف بسیار جالب است. هر کس در مدت عمرش تاثیری اندک یا بزرگ در دنیا می گذارد و می رود. هیچکس بی تاثیر نیست حتی اگر ظاهرا به فراموشی سپرده شده باشد، کارهایی که در زندگی اش کرده تغییراتی در دنیا به وجود آورده است.
بعضی ها مثل هیتلر، آنقدر مسبب جنایت و رفتارهای غیر انسانی بوده اند که نامشان به زشتی در تاریخ ثبت شده و حتی تا نسل ها بعد، آثار جنایاتشان باقی است . برخی دیگر سراسر شور و عشق بوده اند، مثل مولوی که آثارش به زبان های مختلف دنیا ترجمه شده و هر خواننده ای را مدهوش می کند.
یکی مثل مادربزرگ من، به فرزندانش مهربانی و کمک به ضعیفان را یاد داده و آیین مهربانی را حکایتی کرده که پس از رفتنش همچنان باقی است و یکی هم مثل مرد همسایه، مال حرام خورده و بدهی ها و ناله و نفرین مردم را برای خود و فرزندانش باقی گذاشته است
زندگی هر کدام از ما دفتر سفیدی است که با اعمالمان، آن را پر می کنیم. این که کتابی که در نهایت از زندگی ما منتشر می شود و چه تاثیراتی می گذارد و چه راهی را برای دیگران باز می کند، بستگی به خواست خودمان دارد. من دوست دارم دفتر عمرم که بسته می شود، حکایت همدلی و دوستی را باقی بگذارم. حکایتی که نگذارد خودخواهی و منفعت طلبی بر عشق و ایثار پیروز شود.
نتیجهگیری
«به پایان آمد این دفتر، حکایت همچنان باقیست» فراتر از یک ضربالمثل ساده، یک جهانبینی است که در یک مصرع خلاصه شده است. این عبارت که یادگار ارزشمند سعدی شیرازی است، به ما یادآوری میکند که زندگی، داستانها، عشقها و تاثیرات ما بسیار بزرگتر از قاب محدود زمان و مکان هستند. هر پایانی، خود میتواند سرآغاز حکایتی جدید باشد که توسط دیگران روایت خواهد شد. این هنر ماست که دفتر عمر خود را با حکایتی نیکو و ماندگار به پایان برسانیم.