مشهورترین عاشقانههای جهان/ دختر سروان؛ عشقی آتشین در میانه میدان جنگ، پر از زیبایی و هیجان

ساعد نیوز: با یکی از زیباترین داستان های عاشقانه جهان با ما همراه باشید.
به گزارش سرویس فرهنگ و هنر ساعد نیوز، ویدیویی که مشاهده کردید از کانایل یوتیوب deep stories انتخاب شده است.
ماجرای رمان از زبان جوانیه به نام پیوتور آندرویچ گرینیوف . گرینیوف ماجراهای عجیب و هیجان انگیزی رو تعریف میکند. ماجراهایی که در زمان شورش دهقانان در قرن هجدهم براش اتفاق افتاده است.
قصه در قرن هجدهم و در اوایل دهه ی 1770 اتفاق می¬افتد. جوانی به نام پیوتور آندرویچ از اهالی سیمبرسک که روزگار کودکی و نوجوانی اش را در این شهر گذرانده به سن هفده سالگی میرسد .
اون حالا باید به خدمت نظام اعزام شود. پیوتور آندرویچ تنها فرزند بازمانده از نه فرزند یک خانواده است. بقیه ی خواهران و برادرانش در سن کودکی مرده اند. پدرش آندره ، افسر بازنشته ی ارتش امپراطوریه. مادرِش آفدوتیا، یکی از نجبای شهرستانی است که سالها پیش با آندره ازدواج کر. پیوتور به فرمان پدر به شهرِ دیگهای میره تا خدمت سربازیش رو انجام بده. پیتور با پدر و مادرش خداحافظی اشکباری میکند و به همراه خدمتکارشون عازم شهرِ اونبورگ میشه. بدون آنکه از حوادث غیرمنتظره ی این سفرِ پرماجرا خبر داشته باشد.
در اولین ایستگاهِ سفر، وقتی بعد از چند ساعت با درشکه به سیمبرسک میرسند، خدمتکار به دنبال تهیه ی برخی ملزومات سفر میرود. در همین حین پیوتور در مهمانخانه چرخی میزند و وارد یکی از اتاقهای آنجا میشود و افسری را میبیند که لباسی بلند بر تن و سبیل هایی بلند و سیاه دارد. مرد پس از آنکه بازی بیلیاردش تمام میشود پیتور را به ناهار دعوت می کند. اسمِ این مرد ایوان ایوانویچ زورین . او در حین ناهار دائما پیتور را به خوردن مشروب دعوت می کند و در همین حین داستانهایش رو برای پیوتور تعریف میکند .
این داستانها خیلی برای پیتور خنده دارن. پس از آنکه هر دوشون حسابی مست شدند، پیتور میره که با این مرد یه دست بیلیارد بازی کنه. زورین یا همون مردِ غریبه به پیتور می گه: «برای آنکه بیهوده بازی نکنیم بیا شرط بندی کنیم و پولی بزاریم وسط.» پیتور هم قبول میکنه . آنها ساعتها مشغول بازی میشن و پیتور هر دفعه پول بیشتری به زوبین میبازد. در نهایت او صد روبل میبازد. بعد هم به اتفاق هم شام را میخورند و پیتور مست و خراب به خواب می-رود. در نهایت روز بعد قبل از حرکت ، پیتور مجبور میشه مقداری از پولهایش رو که در دستِ خدمتکاره ازش بگیره و به زورین بدهد. خدمتکار از این ولخرجی و بی فکری اربابش ناراضیست اما مجبور میشود این پول را بده.
آنها به راهشان ادامه میدن. در راه درشکه چی هشدار می دهد اگر جایی وای نستیم دچار طوفان می شویم اما پیوتور اهمیتی به این حرفا نمیده. همه به راه ادامه می دهند و در نهایت دچار طوفان می شوند. درشکه در برف گیر میکنه و نمیتونه حرکت کنه . همه جا تا چشم کار می کند برف سنگینی باریده . ناگان مسافری، مثلِ یک معجزه، سر می رسد و می گوید: «در این نزدیکی روستایی هست که می تونید به اونجا برید و استراحت کنید.» از آن طرف فرصتی فراهم می شه تا پیوتور دوباره به دیدار خانوادهاش و ماریا بره . اما در روز عزیمت اتفاق عجیب دیگهای می افتد. نامه ای میرسد که طبق آن باید پیوتور را به دادگاهی بفرستند که پوگاچف هم قراره در اونجا محاکمه بشه .
به دستور زورین کالسکه ای آماده میکنند و پیوتور را روانه دادگاه میکنند. پیوتور در دادگاه محاکمه می شود. دادگاه دفاعیاتش را قبول نمی کنند. ماجرایی که بر او گذشته است کمکی به رای دادگاه نمی کند. دفاعیات قابل قبول نیست چون یک نفر در اظهاراتش او را به شدت متهم کرده . پیوتور منتظر می ماند ببیند این متهم کننده چه کسی ست: مآموران آن شخص را وارد دادگاه می کنند. او کسی نیست جز شوبراین. شوبراین کسی ست که در اقرار هایش پیوتور را به خیانت متهم کرده . او از ارتباطات دوستانه ی پوگاچِف و پیوتور گفته .
دادگاه دفاعیات پیوتور را نمی پذیرد و او را روانه ی زندان می کنند. پدر و مادرش و مخصوصاً پدرش انتظار چنین اتفاقاتی را نداشتند و بسیار ازش ناامید می شوند. اما هنوزیک نفر هست که می تواند نجاتش دهد: ماریا، معشوقه اش. ماریا عریضه ای را آماده می کند و راهی سن پترزبورگ می شود تا به شکلی نامه را به دست ملکه کاترین دوم برساند. پس از پیگیرها و رفت و آمدهای فراوان بالاخره موفق میشود. یکسال بعد در اواخر 1774 پوگاچف اعدام میشود. کمی بعد پیوتور آندرویچ هم که مورد عفو ملکه قرار گرفته است با ماریا ازدواج می کند و از آن پس در ولایت سیمبرسک زندگی خوب و خوشی را شروع می کنند پیوتور در قلعه می ماند و به همراه یاران زورین به جنگ با یاران پوگاچِف میرن . ا
ونا قلعه را ترک میکنند و به سمت سیمبرسک به راه میافتن . به سمتِ قلعه ی خودشون می رود. وقتی به قلعه می رسد متوجه می شود که برای خانه ی اربابان محافظ گذاشته اند و او و درشکه چی را راه نمی دهند. واقعیت این بود که دهقانان بر علیه پدر پیوتور شورش کرده بودند. پدر و مادر پیوتور، به همراه ماریا و خدمتکار در انبار بودند. پیوتور به زحمت خودش را به انبار و پیش خانواده اش می رساند. پدر با دیدن پسر می گوید: «تو در گذشته کارهای زشتی کرده ای ولی نظر من نسبت به تو تغییر کرده و ادامه داستان ...