به گزارش خبرنگار اجتماعی رکنا، بیش از سی سال است که بحران پسماند در گیلان و مازندران از یک هشدار زیستمحیطی فراتر رفته و حالا به فاجعهای مزمن و ساختاری تبدیل شده است؛ بحرانی که هر تابستان و هر تعطیلات رسمی، بار دیگر با بوی تعفن و تصویر کوههای زباله در جنگلها و رودخانهها بر سر زبانها میافتد، اما هرگز به اقدام جدی منجر نمیشود. اینجا دیگر سخن از چند پلاستیک رهاشده در طبیعت نیست، بلکه صحبت از یک ناتوانی مزمن، فقدان زیرساخت، و فقدان اراده در مدیریت بنیادیترین مسئولیتهای زیستی است.
زبالههایی که جنگلها را خفه میکنند
افزایش بیسابقه سفرهای داخلی به شمال کشور، در کنار رشد فزاینده جمعیت بومی، ظرفیت محیطزیستی استانهای شمالی را فراتر از توان تحمل برده است. دکتر صدرالدین علیپور، رئیس پیشین سازمان پسماند تهران، بر این نکته تأکید میکند که «تعطیلات، زیرساختهای محلی را بهشدت تحت فشار قرار میدهد.» اما در واقع مسأله فراتر از فشار مقطعی است؛ ما با تخریب مداوم منابع طبیعی، با انباشت سالانه زبالههایی که نه پردازش میشوند و نه دفن اصولی دارند، مواجهیم. سواحل و جنگلها به محل دفن غیررسمی زباله تبدیل شدهاند؛ آن هم نه توسط مافیای خاصی، بلکه با مشارکت مستقیم مردم، رستورانداران، دستگاههای دولتی و البته سیاستهای بیاثر.
قوانین کهنه، جریمههای بیخاصیت
وقتی قانونگذاری در حوزه محیط زیست، با سرعت کند یک دهه عقبتر از واقعیتهای موجود حرکت میکند، نتیجهاش میشود آنچه امروز در استانهای شمالی شاهد آن هستیم: جریمههایی که بازدارنده نیستند، و قوانینی که حتی اگر اجرا شوند، اثری بر کاهش آلودگی ندارند.
علیپور صراحتاً هشدار میدهد که «مقررات سالهای ۸۴ و ۸۵ دیگر کارایی ندارند» و جریمههای فعلی نهتنها بازدارنده نیستند، بلکه موجب نوعی «بیتفاوتی نهادی» نسبت به محیط زیست شدهاند.
او خواهان بازنگری فوری در این قوانین و سازوکارهای نظارتی است، اما سؤالی که بیپاسخ مانده، این است: چه نهادی باید این بازنگری را انجام دهد؟ وقتی مسئولان محلی، بهویژه فرمانداریها و بخشداریها، حتی بودجه پاکسازی جادهها را ندارند، چگونه میتوان از آنها انتظار اصلاح ساختاری داشت؟
مشارکت بین نهادی؛ حلقه مفقوده بحران
یکی از مسائل کلیدی در شکست مدیریت پسماند در شمال کشور، نبود همکاری مؤثر میان نهادهای مختلف است. پلیس راه، سازمان حفاظت محیط زیست، راهداری، شهرداریها، و دهیاریها، هر یک بخشی از مسئولیت را دارند، اما هیچ نهاد مشخصی پاسخگوی نتیجه نیست. علیپور با صراحت میگوید: «حتی بهترین برنامههای فرهنگی نیز بدون نظارت، بیاثرند.» اگر هماهنگی بین نهادی شکل نگیرد، هیچ طرحی—even اگر با بودجه میلیاردی همراه باشد—به نتیجه نخواهد رسید. اینجا با یک بحران اداری و بوروکراتیک نیز مواجهیم؛ جایی که نهادهای متولی در عمل یا یکدیگر را دور میزنند یا مسئولیت را به گردن دیگری میاندازند.
زباله در جاده، شیرابه در رودخانه
دکتر عزیز عابسی، فعال محیطزیست مازندرانی، تصویر روشنی از واقعیت تلخ وضعیت استان ارائه میدهد و می گوید: نبود سطل زباله در جادهها، ورود شیرابه و فاضلاب رستورانها به رودخانهها، و رودخانههایی که به فاضلاب تبدیل شدهاند.
او میگوید: «رودخانه هراز در آمل به رنگ سیاه درآمده و آلودگی از طریق آن به دریای خزر میریزد.» این فقط یک هشدار زیستمحیطی نیست؛ بلکه زنگ خطری برای سلامت عمومی، برای معیشت صیادان، و برای حیات اکوسیستم دریای خزر است. ما در حال تماشای مرگ تدریجی یک منطقه هستیم، بدون اینکه حتی سازوکاری برای نجات تعریف شده باشد.
فقط چهار سایت برای دوهزار تن زباله
مازندران روزانه بیش از ۲ هزار تن زباله تولید میکند، اما تنها چهار سایت برای پردازش آن دارد؛ عددی که حتی با استانداردهای یک استان کمجمعیت نیز همخوانی ندارد، چه رسد به استانی با گردشگری میلیونی. تفکیک زباله از مبدأ هنوز به یک فرهنگ و ساختار نهادینه تبدیل نشده و آموزش عمومی در این زمینه یا ناکارآمد بوده یا اساساً اجرا نشده است. افزایش مهاجرت به این استان، فشار بر زیرساختها را بیشتر خواهد کرد و بدون تغییر در سیستم، وضعیت نهتنها بهبود نمییابد بلکه در آستانه فروپاشی است.
امید یا توهم؟ زمان برای اصلاح باقی مانده؟
علیپور امیدوار است که اگر منابع مالی تخصیص یابد و برنامهریزی دقیق صورت گیرد، طی چهار تا پنج سال آینده میتوان به بهبود نسبی رسید. اما تجربه نشان داده که چنین وعدههایی، بدون ضمانت اجرایی و بدون تغییر در اراده سیاسی و ساختار مدیریتی، بیشتر به آرزویی کاغذی شباهت دارند. سالهاست که طرحهای رنگارنگی با عناوین زیبایی چون "شمال پاک"، "جنگل بدون زباله"، و "دریای آبی" کلید خوردهاند، اما خروجی آنها، کوه زبالهایست که بر تپههای سرسبز لمیده است.
وقتی زبالهها فقط نشانهاند
مسأله پسماند در شمال کشور، بیش از آنکه یک بحران زیستمحیطی صرف باشد، آینهای از ناکارآمدی ، بیبرنامگی، غیبت مشارکت مردمی و حاکمیتی، و فروپاشی نهادهای نظارتی است. زبالهها در واقع نشانهاند؛ نشانهای از فقر ساختاری، اولویتهای معیوب توسعه، و غیبت برنامهای جامع برای زیستپذیری سرزمین. شمال کشور، با جنگلهایی که به زبالهدانی بدل شدهاند و رودهایی که سیاهی میبارند، دیگر تاب انتظار و وعده را ندارد. اگر امروز اقدام نکنیم، فردا نه برای گردشگری که حتی برای زیستن نیز دیر خواهد بود.