داستان پادشاه گلیم گوش، افسانه ای زیبا از داستان های کهن ایرانی

 داستان پادشاه گلیم گوش، افسانه ای زیبا از داستان های کهن ایرانی
  یکی بود، یکی نبود. یه بابای خارکنی بود که یک پسر کچل داشت. زد و پیرمرد مُرد. پس از مدتی مادر کچل ناچار او را دنبال خار، به صحرا فرستاد. کچل دو روز رفت به صحرا و خاری پیدا نکرد. تا این که روز سوم تو آب رودخانه چشمش افتاد به چهار دسته گل که موسم روئیدن‌شان نبود. گل‌ها را از آب گرفت و آورد به خانه. چون تو آن فصل گل بی‌موسم نمی‌روئید، مادر کچل آنها را برد به قصر پادشاه هدیه داد به شاه....

پادشاه هم در عوض مقداری پول طلا به او داد. وزیر دست چپ شاه که خیلی بدجنس بود، به مادر کچل حسودی کرد و زد به سرش که کچل را از میان بردارد. به پادشاه گفت: شما چهل تا سوگلی دارید و این چهار دسته گل کفاف آنها را نمی‌دهد. بهتر است کچل را بفرستید تا چهل دسته گل بیاورد.

داستان پادشاه گلیم گوش

پادشاه کچل را خواست و به او دستور داد تا برود چهل دسته گل بی‌موسم برایش بیاورد. کچل حسابی دمغ شد و به خانه رفت و با مادرش خداحافظی کرد و راه افتاد و دنبال آب رودخانه را گرفت تا رسید به باغی. چشم او به تخت جواهرنشانی افتاد که روی آن شمد سفیدی کشیده بودند.

کچل شمد را کنار زد و دید دختر جوان خوشگلی دراز کشیده که سرش را بریده و گذاشته‌اند رو سینه‌اش. کچل ترسید و خودش را پنهان کرد. پس از مدتی دیوی از آسمان آمد و از رو درختی یک دبه‌ی روغن و یک ترکه‌ی خیزران برداشت. سر دختر را با روغن به تنش چسباند و با ترکه شروع کرد به زدن دختره. دختره عطسه‌ای کرد و بلند شد و نشست. دیو غذایی به دختره داد و دوباره سرش را برید و رفت.

داستان پادشاه گلیم گوش 2

کچل دید قطره‌های خون دختره می‌افتد تو آب و تبدیل به دسته گل بی‌موسم می‌شود. کچل دبه‌ی روغن و ترکه‌ی خیزران را برداشت و دختر را زنده کرد. از دختر پرسید که تو کی هستی و این دیو از تو چی می‌خواهد؟ دختر گفت: من دختر شاه پریانم و این دیو عاشق من شده و مرا دزدیده.

کچل به او قول داد که آزادش می‌کند. به دختره نصیحت کرد که با دیو راه بیاید. این دفعه که دیو زنده‌اش کرد، کلک بزند و به دیو حالی کند که او هم دوستش دارد. طوری که دیو باور کند و از زیر زبانش دربیاورد که شیشه‌ی عمرش کجاست. کچل این را گفت و سر دختر را برید و به پناهگاهش رفت. مدتی گذشت و دید که دیو آمد و با روغن و ترکه دختر را زنده کرد.

دختر این بار با او راه آمد و با ناز و عشوه دیو را گول زد و پی برد که شیشه‌ی عمر دیو در پای راست آهوی لنگی است. دیو که رفت، پسر هم راه افتاد و رفت سر چشمه و آهو را پیدا کرد و شیشه‌ی عمر را از پای آهو بیرون آورد و برگشت پیش دختر.

وقتی دیو آمد و دختر و کچل را دید، عصبانی شد. اما کچل شیشه‌ی عمر دیو را به او نشان داد. دیو خیلی ترسید. کچل به دیو گفت: برو تمام طلا و جواهر خودت را از سیاه چال بیار و رو یک شاخت بگذار و من و این دختر را هم رو شاخ دیگرت سوار کن و به شهر و دیارمان برسان. در عوض من هم شیشه‌ی عمرت را پس می‌دهم.

دیو همین کار را کرد و آنها را به شهر پسره رساند. وقتی به شهر رسیدند، پسر شیشه‌ی عمر دیو را به زمین زد. دیو دود شد و به هوا رفت. پسر دختر را با طلا و جواهر به خانه‌اش برد. بعد به دستور دختر تشت طلائی پر آب کرد. باز سر دختر را برید و چهل قطره از خون دختره را تو آب ریخت. هر قطره‌ی خونش شد یک دسته گل بی‌موسم. بعد کچل با روغن و ترکه‌ی خیزران دختره را زنده کرد و چهل دسته گل را برای شاه برد.

شاه و اطرافیان او پول طلای درست و حسابی به کچل دادند. وزیر دست چپ بیشتر دلگیر شد و شاه را به هوس انداخت تا دوای جوانی را برایش بیاورد. به کچل گفت که دوای او شیرِ شیر در پوست شیر به بار شیر است. شاه کچل را احضار کرد و چیزی را که وزیر به او یاد داده بود، از کچل خواست. کچل به خانه رفت و ماجرا را به دختره گفت.

داستان پادشاه گلیم گوش 3

دختره گفت که به شاه بگو که یک طناب ابریشم هزار ذرعی می‌خواهم از پول وزیر؛ هزاران هزار سکه‌ی طلا می‌خواهم از پول وزیر؛ چهل دست لباس آهنین می‌خواهم از پول وزیر و چهل کفش آهنی می‌خواهم از پول وزیر. کچل پیش شاه رفت و چیزهایی را که دختره به او یاد داده بود، به شاه گفت. شاه هم به وزیر دستور داد تا چیزهایی را که کچل گفته آماده کند. وزیر که داشت از حرص می‌ترکید، مجبور شد دستور شاه را اجرا کند.

کچل با راهنمایی دختر شاه پریان به راه افتاد. رفت و رفت تا رسید به بیشه‌ای که کنارش شیری افتاده بود و خار بزرگی به پایش رفته بود. پسر با طناب ابریشمی خار را از پای شیر درآورد. شیر از هوش رفت و وقتی به هوش آمد، از کچل پرسید که عوض این کار چی می‌خواهد، چون بنا دارد که خدمتی به او بکند.

کچل به او گفت که شیرِ شیر در پوستِ شیر به بارِ شیر می‌خواهد. شیر که از کچل محبت دیده بود، تمام شیرها را صدا کرد و چیزی را که پسر می‌خواست، به او داد. پسر سوار شیری شد و به قصر پادشاه رفت. شاه تو شیرِ شیر شنا کرد و جوان‌تر و خوشگل‌تر شد. بعد، به اطرافیانش امر کرد که به کچل پول طلا بدهند.

وزیر که از حرص تاب و توان نداشت، شاه را به این طمع انداخت که با این کچل می‌تواند صاحب مادیان چل کره بشود. شاه کچل را احضار کرد و به او دستور داد که مادیان چل کره را برایش بیاورد. کچل به خانه برگشت و وقتی دختره ماجرا را فهمید، به کچل گفت: برگرد پیش پادشاه و بگو یک زین مرصع به طلا می‌خواهم از پول وزیر؛ یک آئینه‌ی بدل نمای طلا می‌خواهم از پول وزیر؛ هزاران هزار سکه می‌خواهم از پول وزیر؛ چهل بار شربت کهنه می‌خواهم از پول وزیر. بارها که آماده شد، بفرستشان پیش من.

کچل رفت پیش شاه و چیزهایی را که از دختر شنیده بود، گفت. شاه به وزیر امر کرد که وسایل سفر کچل را فراهم کند. کچل برگشت به خانه. وقتی بار وزیر رسید، با راهنمایی‌هایی که از دختره گرفت، راه افتاد تا برود. رفت و رفت تا رسید به چشمه‌ای که آب خیلی زلالی داشت.

این همان چشمه‌ای بود که مادیان چل کره برای خوردن آب به آنجا می‌آمد. کچل آب را گل آلود کرد. مادیان با چل کره‌اش آمد. اما تا دید آب گل آلود است، رفت. کچل از پناهگاهش بیرون آمد و آب چشمه را صاف و زلال کرد. مادیان چل کره دوباره آمد سر چشمه و دید آب صاف شده است. خیلی خوشحال شد. کچل به مادیان گفت: من آب را صاف کردم.

بعد از مادیان خواهش کرد که اجازه بدهد که زین طلایی پشتش بگذارد. مادیان سرش را بالا برد و چشمش به آیینه‌ی مرصع افتاد، که کچل به شاخه‌ی درخت آویزان کرده بود، خیلی خوشش آمد. قبول کرد و کچل زین را گذاشت پشت مادیان و سوارش شد. جلو کُره‌ها هم نقل و نبات ریخت و کُره‌ها دنبال مادرشان حرکت کردند، تا رسیدند به قصر پادشاه.

پادشاه از دیدن مادیان چل کره خیلی خوشحال شد و به اطرافیانش دستور داد که پول طلای زیادی به کچل بدهند. وزیر که حسابی عاصی شده بود، رفت تو پوست پادشاه و حسابی تو گوشش خواند تا کچل را دنبال دختر پادشاه گلیم گوش بفرستد. این بار هم به راهنمایی دختر، کچل چهل بار سقز، چهل بار پیه، چهل دست لباس طلا و هزاران هزار سکه‌ی طلا از وزیر گرفت و با چند نفر دیگر راهی شد. در بین راه به مورچه‌هایی برخورد که به اندازه‌ی شتر بودند. پیه‌ها را مثل دیواری دور خودشان کشیدند و نشستند تا خستگی در کنند.

وقتی خستگی سفر حسابی از تنشان در رفت، راه افتادند. کچل تو راه به گوش گیر، لک لجن خور، سرماخور، شلنگ انداز و قلعه‌ی سنگ انداز برخورد و آنها با کچل دوست و همراه شدند و رفتند و رفتند تا اینکه رسیدند به شهر پادشاه گلیم گوش.

داستان پادشاه گلیم گوش 1

پادشاه، کچل و آدم‌های همراهش را دعوت کرد به قصر خود و به اطرافیانش دستور داد که تو غذاشان سم بریزند. گوش گیر این نیت پادشاه را برملا کرد. شاه ناچار از کچل عذرخواهی کرد و به او گفت: اگر می‌خواهی دختر مرا ببری، چند شرط را باید به جا بیاری. اول اینکه چاهی را که سال‌های سال پاک نشده، یک روزه پاک کنید.

لک لجن خور فوری دست به کار شد و یک روزه لجن چاه را کشید بالا. شاه دید که رو دست خورده و این‌ها آدم‌هایی نیستند که به این آسانی میدان را خالی کنند. فکری کرد و گفت: آب حمامی را پنج شبانه روز می‌جوشانیم، یکی از شما باید برود و ساعتی آنجا باشد و موقعی که بیرون می‌آید، بگوید سردم است.

این هم کاری نداشت. سرماخور رفت تو حمام و ساعتی آنجا ماند و با لرز بیرون آمد. پادشاه گلیم گوش ناراحت شد و کلک تازه‌ای رو کرد و خواست که نامه‌ای را به کشور همسایه برسانند و جوابش را هم در عرض پنج ساعت بیاورند. شلنگ انداز هم راه افتاد و پادشاه را از رو برد.

پادشاه دیگر عقلش به چیزی قد نمی‌داد. دید آن‌ها همه‌ی شرط‌ها را به جا آورده‌اند. وانمود کرد که دختر را به آنها می‌دهد. ولی می‌خواست کلکی بزند و به جای دخترش کنیزی بفرستد که گوش گیر حرف‌شان را شنید و تیر پادشاه باز هم به سنگ خورد. از سر ناچاری دختر را داد. وقتی کچل و دختر به شهر رسیدند، یک راست به قصر پادشاه رفتند. پادشاه دختر را که دید، دیگر در پوستش نمی‌گنجید.

چند روزی گذشت، اما وزیر که هنوز از دست کچل کلافه بود، باز رفت تو پوست شاه و تحریکش کرد که کچل را بفرستد به آن دنیا تا از پدر و مادرشان که مرده بودند، خبری بیاورد. شاه وسوسه شد و کچل را احضار کرد و چیزی را که وزیر یادش داده بود، به کچل گفت. کچل به خانه رفت و از دختره راهنمایی خواست.

دختره دویست عمله آورد و نقبی از قصر شاه تا قبرستان کند و تو نقب هم هیزم چید و روی هیزم‌ها روغن چراغ ریخت. کچل پیش شاه رفت و از شاه و وزیر خواست که با او به دیدن پدر و مادرشان بروند. کچل آنها را داخل نقب برد و وقتی به ته نقب رسیدند، کچل از راه مخفی فلنگ را بست و هیزم‌ها را آتش زد. وزیر و شاه هر دو سوختند و از بین رفتند. کچل هم شد پادشاه.

 

 منبع خبر

قیمت روز طلا، سکه و ارز

جدیدترین ها

از بین اخبار