داستان کودکانه تمیزکاری بزرگ

قصه کوتاه کودکانه تصویری تمیزکاری بزرگ!
وقتی که پرستار بچه داره چرت میزنه، خواهر بزرگه میگه: قراره کلی به ما خوش بگذره! برادر کوچیکه میگه: اوه آره! ولی قراره چی کار کنیم؟
خواهر بزرگه میگه: ما میخواییم خونه رو برای مامان و بابا تمیز کنیم! برادر کوچیکه میگه: نه این اصلا باحال نیست! من تمیزکاری رو دوست ندارم!
خواهر بزرگه میگه: ولی مامان و بابا حسابی خوشحال میشن! بذار بهت نشون بدم که چقدر میتونیم خوش بگذرونیم!
اول باید اسباب بازی هامون رو جمع و جور کنیم!
حالا باید پله ها رو جارو بکشیم!
حالا باید ظرف ها رو بشوریم!
حالا نوبت به شستن پنجره ها رسیده!
باید زمین رو هم دستمال بکشیم!
شستن لباس ها رو هم نباید فراموش کنیم!
الان باید لباس ها رو پهن کنیم تا خشک بشن!
مامان و بابا که از بیرون رسیدن، اونا داد زدن: سوپراااااایز!
پرستار بچه گفت: من تموم مدت داشتم اونا رو نگاه میکردم!!!!! اونا مثل دو تا فرشته بودن!