داستان کودکانه جیرجیرک و شب تابک

داستان کودکانه جیرجیرک و شب تابک
 قصه دو دوست کوچولو که شب ها بیدار می مانند و با نور و آواز خود به دیگران کمک می کنند.

قصه کوتاه جیرجیرک و شب تابک برای کودکان

توی یک باغ پر از گل و سبزه دو تا دوست کوچولو بودند که روزها می خوابیدند و شبها با همدیگه بازی و تفریح می کردند..
کوچولوهای من.. عزیزای نازنین؛ حتما تعجب کردین وقتی گفتم شبها بازی میکنند و روزها میخوابند .. درسته؟..
اما عزیزای من درست شنیدین ..
چون خدای مهربون بعضی از حیوانات و حشرات را طوری آفریده که فقط در شبها میتونن بیدار بمونن .. مثل جغدها، خفاش ها و جیرجیرکها و شب تاب ها..

داشتم می گفتم. شب تابک که یک کرم شب تاب کوچولویه، شبها همیشه با خودش چراغ داره یعنی خدای مهربون اون رو طوری آفریده که شب ها همیشه نورانیه و میتونه اطرافش رو هم روشن کنه و اینطوری همه از نورش استفاده میکنند.
جیرجیرک هم یه حشره خیلی کوچولو و خوشگله که هم میتونه بپره و هم صدای خیلی خوبی داره و شبها آواز میخونه.

اون شب جیرجیرک و شب تابک دوتایی داشتند با هم بازی میکردند که یکدفعه عنکبوت سیاه از لونش اومد بیرون و گفت: (( چه خبرتونه؟ من می خوام بخوابم . اما نور و صدای شما دو تا نمیزاره بخوابم. از اینجا برین. جیرجیرک تو حق نداری دیگه آواز بخونی، شب تابک تو هم نورت رو خاموش کن ))

جیرجیرک خیلی ناراحت شد و گفت: (( باشه من دیگه آواز نمی خونم.))
شب تابک هم گفت: (( منم نورم رو خاموش می کنم. تا شما بتونید بخوابید.))
آقای عنکبوت با ناراحتی و غرور نگاهشون کرد و رفت که بخوابه.
جیرجیرک و شب تاب کوچیک هم که حسابی ناراحت شده بودن، رفتن یه گوشه باغ و ساکت نشستند.
حالا دیگه باغ ساکت شده بود . نه صدای آوازی بود و نه نور شب تاب.
آخه حشرات و جانوران عادت داشتن به صدای آواز جیرجیرک و نور شب تابک.
چون باعث می شد اونا از تاریکی نترسند و آروم خوابشان ببرد..

اون شب خاله سوسکه و آقا موشه و خرگوشی و کفشدوزک خانم هم بیدار شده بودند و خوابشون نمی برد..

خاله کفشدوزک از لونه اش اومد بیرون و دید همه همسایه ها هم بیرون ایستادن.
گفت : (( چه خبر شده؟ چرا همه جا تاریک و ساکته؟ جیرجیرک و شب تابک کجان؟))قصه کودکانه

خاله سوسکه گفت: (( نمیدونم، وای… .اینجا چقدر ترسناک شده..))
هر کدوم یه چیزی می گفتن. تا اینکه آقا خرگوش دانا که از همه عاقل تر بود گفت: (( بهتره همگی با هم صداشون کنیم. شاید پیدا بشن. نکنه اتفاقی براشون افتاده باشه..))
و شروع کردن با صدای بلند ..…جیرجیرک …….شب تابک…. کجایین…..

شب تابک و جیرجیرک از دور صدای اونها رو شنیدند. بعد دوتایی تصمیم گرفتند تا جواب بدن.
شب تابک گفت : (( جیرجیرک من چراغم رو روشن میکنم . توهم آواز بخون. اینطوری اونا ما را پیدا می کند.))
وقتی جیرجیرک شروع کرد به آواز خوندن و شب تابک هم چراغش رو روشن کرد، همه حشرات و حیوانات باغ اونا رو دیدن به کنارشون رفتن و دورشون جمع شدند.
وقتی فهمیدن که عنکبوت باعث شده تا جیرجیرک نخونه و شب تابک نتابه خیلی ناراحت شدند.
آقا خرگوشه گفت: (( شما اشتباه کردید. نباید به حرف عنکبوت بدجنس گوش می کردید.حالا بیان تا با هم بریم سراغ عنکبوت تا با اون صحبت کنیم.))
بعد همگی به سراغ عنکبوت سیاه بدجنس رفتند.
آقاخرگوشه گفت: ((هی عنکبوت بدجنس از لونه ات بیا بیرون.. تو حق نداری این حرفا رو بزنی. شب تابک باید نور پخش کنه و جیرجیرک هم باید آواز بخونه . اینطوری دیگه باغ ما تاریک و ترسناک نمیشه .))
عنکبوت که حالا فهمیده بود چه کار بدی کرده و خدای مهربون هر چیزی را به یک دلیل مهم آفریده و حق نداره به خاطر خودخواهی خودش جلوی کار شب تابک و جیرجیرک رو می گرفت، از جیرجیرک و شب تابک عذرخواهی کرد و به لونش برگشت.
از اون شب به بعد جیرجیرک هر شب آواز میخوند و شب تابک هم چراغش رو روشن میکرد تا همه در آرامش بخوابند و از هیچ چیز نترسند.

separator line

دانلود قصه صوتی جیرجیرک و شب تابک

separator line

 

 منبع خبر

قیمت روز طلا، سکه و ارز

جدیدترین ها