قصه کودکانه: ماجرای آرین و خواهر کوچولوش

قصه کودکانه: ماجرای آرین و خواهر کوچولوش

 قصه تصویری کوتاه درباره رابطه آرین و خواهرش آیدا و چگونگی بهبود رابطه آنها با مهربانی و صبر.

داستان تصویری ماجرای آرین و خواهر کوچولوش

پسرک قصه ما اسمش آریان بود. آریان زرنگ و خوش اخلاق بود و امسال به پیش دبستانی می رفت. اون همه کارهاش رو خودش به تنهایی انجام میداد و توی کارهای خونه به مامانش هم کمک می کرد. ظاهرا همه چیز خوب و رو به راه بود به جز : رابطه آریان و خواهر کوچولوش یعنی آیدا !

متاسفانه آریان و آیدا بیشتر وقتها در حال جر و بحث کردن با همدیگه بودند ..اونها سر کوچکترین مسایل هم با همدیگه بحث می کردند. مامان و بابا همیشه از هردوی اونها می خواستند که با هم مهربون تر باشند و کمتر با هم بحث کنند.. آیدا 4 سالش بود و 2 سال از آریان کوچیکتر بود. همه چیز برای آیدا جالب و سوال بر انگیز بود. اون از صبح که از خواب بیدار می شد دوست داشت حرف بزنه و سوال بپرسه .. در مورد اینکه چرا گلها این رنگی هستند؟ چرا باید غذا بخوریم؟ چرا گربه ها میو میو می کنند ؟ و هزار تا چیز دیگه ..

آریان خیلی وقتها از این همه حرف زدن و سوال پرسیدن آیدا کلافه می شد. اما آیدا کوچولو بود و کنجکاو و دوست داشت همه اتفاقها رو کشف کنه ! اون حتی موقع غذا خوردن هم دست از سوال کردن بر نمی داشت، آریان از اینکه آیدا همش داره با مامان و بابا حرف می زنه و سوال می پرسه کلافه میشد و با خودش فکر می کرد مغزش از این همه حرف زدن خسته شده و کاش می شد کاری بکنه که آیدا کمتر حرف بزنه!

قصه کودکانه: ماجرای آرین و خواهر کوچولوش

یکی دیگه از کارهایی که آریان رو کلافه و ناراحت می کرد این بود که اون فکر می کرد که آیدا همه کارهای اون رو تقلید می کنه ! آریان اصلا دوست نداشت که هر کاری می کنه آیدا هم همون کار رو بکنه ! مامان و بابا همیشه به آریان می گفتند :” آریان جان ، خواهر کوچولوت تو رو دوست داره و دوست داره که شبیه تو باشه .. برای همین کارهای تو رو تکرار می کنه.. این نشون میده که اون تو رو خیلی دوست داره !”

قصه کودکانه: ماجرای آرین و خواهر کوچولوش

یک روز صبح مثل همیشه بابا به اتاق آریان و آیدا رفت تا اونها رو بیدار کنه که به مدرسه و مهدکودک برن.. بابا با صدای بلند با خنده گفت:” پاشین بچه ها .. خورشید خانوم هم دیگه بیدار شده .. داره دیرتون میشه ..”

آریان از زیر پتو تکونی خورد و در حالیکه چشمهاش بسته بود گفت:” من خوابم میاد.. میشه امروز نرم مدرسه !” آیدا هم در حالیکه زیر پتو بود با خواب آلودگی گفت:” پس منم نمی خوام برم مهدکودک!!”

قصه کودکانه: ماجرای آرین و خواهر کوچولوش

آریان با شنیدن این حرف پتوش رو کنار زد و توی تخت نشست و با عصبانیت گفت:” چرا هر کاری من می کنم رو تکرار می کنی؟!! تو مخصوصا این کارو می کنی تا منو اذیت کنی!”

آیدا با ناراحتی ابروهاش رو در هم کشید و گفت:” نخیر.. من خوابم میاد برای همین نمی خوام برم مهدکودک” آریان با صدای بلند گفت:” نه تو خوابت نمیاد! تو فقط می خوای ادای من رو در بیاری..”

قصه کودکانه: ماجرای آرین و خواهر کوچولوش

آیدا با ناراحتی زد زیر گریه و گفت:” نه!! اصلا اینطور نیست..” آیدا در حالیکه گریه می کرد پیش بابا رفت و ماجرا رو تعریف کرد. بابا گفت:” آریان ، لطفا با خواهرت مهربونتر رفتار کن ..” آریان با عصبانیت گفت:” اون همیشه ادای منو در میاره و کارهای من رو تکرا می کنه! اون نباید دیگه این کارو بکنه !”

قصه کودکانه: ماجرای آرین و خواهر کوچولوش

بابا که از بحث های همیشگی اونها خسته و کلافه شده بود گفت:” هر دوی شما باید راهی پیدا کنید تا با دوستی و مهربونی با هم حرف بزنید و همدیگه رو اذیت نکیند.. شما نباید هر روز صبحتون رو با بحث و دعوا شروع بکنید.. آریان حالا لطفا به خواهرت کمک کن تا وسایلش رو جمع کنه و به مهد کودک بره ”

قصه کودکانه: ماجرای آرین و خواهر کوچولوش

بابا درست می گفت اونها هر روز صبح رو با بحث و ناراحتی شروع می کردند و این اصلا خوب نبود .. موقع صبحانه آریان گفت:” مامان جون میشه برام وافل درست کنی؟ ” همون موقع آیدا هم سریع با هیجان گفت:” منم وافل می خوام ، منم وافل می خوام..” مامان خندید و با مهربونی گفت:” برای هر دوتون وافل درست می کنم .. فقط لطفا بحث کردن رو تموم کنید!”

قصه کودکانه: ماجرای آرین و خواهر کوچولوش

آریان با خودش فکر کرد:” اووووه … اون باز هم ادای من رو میاره! هر چیزی که من می خوام رو اون هم می خواد! این واقعا کلافه کننده است.. ”

صبح روز بعد آریان با خودش فکر کرد ” شاید مامان و بابا درست می گن! ما نباید هر روز صبح رو با جر و بحث و دعوا شروع کنیم.. اینطوری تا آخر روز کسل و بی حوصله می مونیم ..باید فکری کنم تا تا هر روز این اتفاق نیفته .. اووووم شاید اگه ازش بپرسم دوست داره صبحانه چی بخوره ، بعد هم کمکش کنم تا در کنار هم صبحانه مورد علاقه مون رو درست کنیم اوضاع بهتر بشه !

قصه کودکانه: ماجرای آرین و خواهر کوچولوش

اون روز آریان با مهربونی از آیدا پرسید که دوست داره برای صبحانه چی بخوره ؟ آیدا اولش خیلی تعجب کرد.بعد یه کم فکر کرد و با هیجان گفت :” اووووم غلات توی شیر ..” آریان گفت:” عالیه ! پس بیا در کنار هم صبحانه مون رو درست کنیم ” اونها در کنار هم صبحانه شون رو درست کردند و با آرامش خوردند. انگار فکر آریان جواب داده بود و اوضاع بهتر شده بود.

صبح روز بعد وقتی آریان از خواب بیدار شدو سر میز صبحانه اومد و با لبخند به آیدا صبح به خیر گفت. آیدا هم با خنده جواب داد. بعد دوباره آریان به آیدا کمک کرد تا صبحانه اش رو آماده کنه .. مامان و بابا از دیدن رابطه خوب و دوستانه آریان و آیدا خیلی خوشحال شده بودند و با لذت به اونها نگاه می کردند.

قصه کودکانه: ماجرای آرین و خواهر کوچولوش

اون روز همگی در آرامش در کنار هم صبحانه خوردند و دیگه خبری از جر و بحث های همیشگی نبود. آریان فهمیده بود که اگر با صبر و حوصله بیشتری با خواهر کوچیکش رفتار کنه همه چیز خیلی رو به راه میشه.. فقط کافیه که به خواهرش توجه بیشتری می کرد و با مهربونی توی کارهاش کمکش می کرد . از اون روز به بعد دیگه همگی با لبخند و آرامش روزشون رو شروع می کردند..

خب بچه ها جونم ببینم شما هم حواستون به خواهر و برادر کوچیکترتون هست؟ بهشون توجه می کنید و با مهربونی باهاشون رفتار می کنید؟ مطمینم که همه شما هم مثل آریان با صبر و حوصله و محبت با خواهر و برادرهای کوچولوتون رفتار میکنید..

separator line

 

 منبع خبر

قیمت روز طلا، سکه و ارز

جدیدترین ها