معنی ضرب المثل فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه + داستان ضرب المثل

معنی ضرب المثل فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه چی میشه، معنی و همچنین داستان ضرب المثل فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه چی میشه.
شاید بارها ضرب المثل فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه به گوش شما خورده باشد اما دقیقا معنی آن را ندانید، در این مطلب به معنی این ضرب المثل معروف میپردازیم.
معنی ضرب المثل فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه
معنی ضرب المثل فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه، گاهی ممکن است فردی اندام کوچکی داشته باشد، اما در عوض از هوش، زیرکی و توانایی زیادی برخوردار باشد. این مفهوم را میتوان به فلفل تشبیه کرد که گر چه اندازه ای کوچک دارد، اما تندی و طعم تیز آن را نمی توان نادیده گرفت. این نکته ما را به این نتیجه می رساند که نباید افراد را صرفا از روی ظاهرشان قضاوت کرد؛ بلکه برای شناخت واقعی آنها، باید از نزدیک با شخصیت و رفتار شان آشنا شد.
داستان کوتاه فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه
در گوشه ای از دشتی پهناور، موش کوچکی به نام فلفلی خانه ای کوچک برای خود ساخت و با خیال راحت مشغول زندگی اش شد. او مطمئن بود که زمستان را در آرامش سپری خواهد کرد. اما یک روز، گاوی تنومند برای استراحت وارد همان دشت شد و بدون توجه، درست روی لانه موش دراز کشید.
فلفلی که خانه اش را در خطر دید، با صدایی آرام اما قاطع گفت: «آقای گاو، لطفاً از روی خانه من بلند شو، ممکن است خراب شود.»
گاو نگاهی به موش انداخت و با پوزخند گفت: «تو خیلی کوچکی که به من دستور بدهی! مگر می دانی من چقدر قوی هستم؟ بهتر است بروی دنبال کارت و مزاحم من نشوی.»
موش چندین بار دیگر خواهش کرد، اما گاو هیچ توجهی نکرد. فلفلی که دید گفتگو فایدهای ندارد، تصمیم گرفت از روش دیگری استفاده کند.
او بی سرو صدا به گاو نزدیک شد و ناگهان از دم او بالا رفت. بعد، با تمام قدرت گوش گاو را گاز گرفت! گاو با نعره ای بلند از جا پرید و سعی کرد با تکان دادن سرش، موش را بیندازد، اما فلفلی سریع روی زمین پرید و در سوراخ کوچکی مخفی شد.
گاو که حسابی عصبانی شده بود، دوباره سر جایش دراز کشید، اما هنوز چند لحظه نگذشته بود که موش به سراغش آمد و این بار پایش را گاز گرفت! گاو از شدت درد سرش را به زمین کوبید و به این طرف و آن طرف دوید. اما موش چابک تر از آن بود که گیر بیفتد.
در نهایت، گاو که متوجه شد این موش کوچک دست بردار نیست، نفس نفس زنان گفت: «چطور ممکن است این موجود ریزه میزه بتواند مرا شکست دهد؟!» و با ناراحتی به دنبال جای دیگری برای استراحت رفت.
موش که از پیروزی اش خوشحال بود، لبخندی زد و به خانه اش برگشت. از آن روز به بعد، هیچ حیوانی جرأت نداشت روی لانه فلفلی پا بگذارد!
بیشتر بخوانید: