ماجراجویی های فلفل، همستر کوچولو در اتوبوس مدرسه

ماجراجویی های فلفل، همستر کوچولو در اتوبوس مدرسه

 داستان جذاب و کودکانه همستر کوچولویی که در اتوبوس مدرسه گم شد و ماجراهای هیجان انگیزی را تجربه کرد.

داستان کودکانه همستر کوچولویی در اتوبوس مدرسه تصویری

ظهر بود و مدرسه تموم شده بود. بچه ها از کلاس بیرون رفته بودند. خانم معلم می خواست از کلاس بیرون بره که ناگهان چشمش به قفس فلفل افتاد . فلفل یک همستر کوچولوی بامزه بود که مال یکی از بچه ها به اسم یاسمین بود. یاسمین اون روز فلفل رو برای کلاس علوم به مدرسه برده بود . ولی انگار یادش رفته بود که فلفل رو با خودش برگردونه !

ماجراجویی های فلفل، همستر کوچولو در اتوبوس مدرسه

خانم معلم نزدیک قفس رفت و گفت:” اوووه تو چرا هنوز اینجایی؟ احتمالا یاسمین فراموش کرده تو رو ببره! ” فلفل با خودش فکر کرد چطور امکان داره کسی منو فراموش کنه؟!”

ماجراجویی های فلفل، همستر کوچولو در اتوبوس مدرسه

خانم معلم گفت: “شاید بتونم بهش برسم ..” بعد با عجله قفسی که فلفل توش بود رو برداشت و به طرف سرویس مدرسه دوید و از آقای راننده پرسید:” یاسمین توی این اتوبوسه؟” راننده سرش رو تکون داد و گفت بله اینجاست..

ماجراجویی های فلفل، همستر کوچولو در اتوبوس مدرسه

خانم معلم قفس فلفل رو به آقای راننده داد و گفت:” لطفا این رو به یاسمین بدید، اون فراموش کرده که فلفل رو ببره ..”

ماجراجویی های فلفل، همستر کوچولو در اتوبوس مدرسه

آقای راننده قفس رو گرفت و روی صندلی خالی که جلوی اتوبوس بود گذاشت و گفت:” وقتی که یاسمین خواست از اتوبوس پیاده بشه قفس رو بهش میدم تا غافلگیر بشه ، حتما خیلی خوشحال میشه !”

ماجراجویی های فلفل، همستر کوچولو در اتوبوس مدرسه

بعد هم اتوبوس رو روشن کرد و راه افتاد .. دختری که کنار قفس فلفل نشسته بود با دیدن قیافه بامزه فلفل واقعا هیجان زده شده بود و دلش می خواست فلفل رو از توی قفس در بیاره .. اون به آرومی فلفل رو از قفسش بیرون آورد و گفت:” دوست داری یه آب نبات چوبی بخوری همستر کوچولو؟” فلفل با خودش فکر کرد آب نبات چوبی دیگه چیه؟

ماجراجویی های فلفل، همستر کوچولو در اتوبوس مدرسه

بعد با زبون کوچیکش به آب نبات لیس زد. اووه ظاهرا خیلی خوشمزه بود فقط خزهای فلفل نوچ و چسبناک شده بود.. اتوبوس ایستاد و دختر فلفل رو به بچه هایی که پشت سرش نشسته بودند داد و گفت :” من اینجا باید پیاده بشم ، خداحافظ همستر کوچولو !”

ماجراجویی های فلفل، همستر کوچولو در اتوبوس مدرسه

پسرها با هیجان فلفل رو گرفتند. اونها مشغول بازی کردن با یک تیکه خمیر اسلایم بنفش بودند. یکی از پسرها یک تیکه خمیر به فلفل داد و گفت :” بیا تو هم خمیر بازی کن همستر کوچولو!” اونها به فلفل نشون دادند که چطوری خمیر رو بین دستهاش فشار بده … اووه پنجه های فلفل بنفش شده بود. فلفل با خودش فکر کرد:” این دیگه چیه مثل یه تیکه ژله سرد می مونه ..”

ماجراجویی های فلفل، همستر کوچولو در اتوبوس مدرسه

یه کم بعد اتوبوس ایستاد . پسرها خمیر اسلایمشون رو جمع کردند و داخل قوطی گذاشتند و فلفل رو به دختری که پشت اونها نشسته بود دادند و گفتند:” خداحافظ همستر کوچولو” و از اتوبوس پیاده شدند.

ماجراجویی های فلفل، همستر کوچولو در اتوبوس مدرسه

دختر با خوشحالی فلفل رو گرفت و عینک آفتابیش رو روی صورت فلفل گذاشت و با خنده گفت:” اووه چقدر بامزه و خوش تیپ! درست مثل بازیگرها شدی!”

ماجراجویی های فلفل، همستر کوچولو در اتوبوس مدرسه

بعد فلفل رو کنار پنجره گرفت تا بیرون رو ببینه .. چند تا از بچه ها که توی اتوبوس کناری بودند برای فلفل دست تکون دادند. فلفل هم درست مثل بازیگرهای واقعی برای بچه ها دست تکون داد ..

ماجراجویی های فلفل، همستر کوچولو در اتوبوس مدرسه

اتوبوس دوباره ایستاد . دختر عینک آفتابیش رو برداشت و فلاتی رو به جلوی اتوبوس برد و به آقای راننده داد . وقتی که خواست پیاده بشه اقای راننده گفت:” صبر کن مگه این همستر برای تو نیست یاسمین؟ خانم معلم گفت اون رو به تو بدم !” دختر با تعجب گفت” بله من یاسمین هستم ولی فلفل برای من نیست ..حتما برای اون یکی یاسمینه که توی کلاس کناری ماست ..” آقای راننده گفت:” اوه چه اشتباهی کردم باید فامیلی یاسمین رو می پرسیدم !”

ماجراجویی های فلفل، همستر کوچولو در اتوبوس مدرسه

دختر از اتوبوس پیاده شد. راننده و فلفل به هم نگاه کردند. هر دو می دونستند که اشتباه بزرگی رخ داده !

ماجراجویی های فلفل، همستر کوچولو در اتوبوس مدرسه

راننده به فلفل گفت:” اشکالی نداره من می دونم خونه یاسمین کجاست ..” بعد فلفل رو در جیبش گذاشت و با سرعت راه افتاد..

ماجراجویی های فلفل، همستر کوچولو در اتوبوس مدرسه

راننده پشت چراغ قرمز ایستاد. اما ناگهان موتور اتوبوس صدای غیژ غیژی داد و خاموش شد.

ماجراجویی های فلفل، همستر کوچولو در اتوبوس مدرسه

اوووه از این بدتر نمیشد. کمی بعد یک یدک کش به کمک اتوبوس اومد.

ماجراجویی های فلفل، همستر کوچولو در اتوبوس مدرسه

راننده و فلفل سوار یدک کش شدند و راه افتادند. فلفل با خودش فکر کرد چه هیجان انگیز! تا حالا سوار یک یدک کش نشده بودم!

ماجراجویی های فلفل، همستر کوچولو در اتوبوس مدرسه

اونها وارد یک تعمیرگاه شدند. مکانیک از راننده پرسید که مشکل چیه و آقای راننده توضیح داد که موتور اتوبوس صدای عجیبی داده و خاموش شده .

ماجراجویی های فلفل، همستر کوچولو در اتوبوس مدرسه

آقای مکانیک کاپوت رو باز کرد و شروع به چک کردن موتور کرد.

ماجراجویی های فلفل، همستر کوچولو در اتوبوس مدرسه

راننده به کنار کاپوت اومد و خم شد تا داخل موتور رو ببینه که ناگهان فلفل از جیبش افتاد داخل موتور !

ماجراجویی های فلفل، همستر کوچولو در اتوبوس مدرسه

فلفل جیغی زد و سعی کرد یک میله رو بگیره .. اما میله چرب بود و اون نمی تونست خودش رو نگه داره ! بعد سعی کرد یک سیم رو بگیره که اون هم روغنی و چرب بود .

ماجراجویی های فلفل، همستر کوچولو در اتوبوس مدرسه

تا چشمش به یک سیم که شبیه به یک طناب بود افتاد و اون رو گرفت و آروم آروم خودش رو بالا کشید تا بالاخره سرش رو از داخل موتور چرب و چیلی بیرون آورد و گفت:” من اینجام ..”

ماجراجویی های فلفل، همستر کوچولو در اتوبوس مدرسه

مکانیک گفت:” اووه ممنونم همستر کوچولو، تو تسمه ی فن که پاره شده بود رو پیدا کردی ! حالا می تونم موتور اتوبوس رو درست کنم !”

ماجراجویی های فلفل، همستر کوچولو در اتوبوس مدرسه

راننده فلفل رو برداشت و گفت:” خوشحالم که پیدات کردم همستر کوچولو، کارت حرف نداشت” فلفل با خودش فکر کرد درسته کار کثیفی بود ولی بالاخره یکی باید این کار رو می کرد!

ماجراجویی های فلفل، همستر کوچولو در اتوبوس مدرسه

آقای مکانیک یک تسمه جدید گذاشت و موتور درست شد. وقتی که کارش تموم شد دیگه وقت شام بود. آقای راننده و راننده یدک کش و مکانیک که حسابی گرسنه بودند تصمیم گرفتند پیتزا سفارش بدن و همونجا شام بخورند. اقای مکانیک رادیوش رو روشن کرد و صدای آهنگ داخل تعمیرگاه پیچیده شد.

ماجراجویی های فلفل، همستر کوچولو در اتوبوس مدرسه

فلفل شروع به بالا و پایین پریدن و رقصیدن کرد.

ماجراجویی های فلفل، همستر کوچولو در اتوبوس مدرسه

ظاهرا اون از این اتفاقهای هیجان انگیز خیلی خوشحال بود. وقتی پیتزا رسید فلفل که خیلی گرسنه بود روی یک تیکه پیتزا شیرجه زد و شروع به جویدن کرد..

ماجراجویی های فلفل، همستر کوچولو در اتوبوس مدرسه

بعد از خوردن پیتزا وقت رفتن رسیده بود. راننده فلفل رو برداشت و بعد از خداحافظی سوار اتوبوس شد. فلفل برای آقای مکانیک و یدک کش دست تکون داد.. اتوبوس راه افتاد.

ماجراجویی های فلفل، همستر کوچولو در اتوبوس مدرسه

در راه رفتن به خانه یاسمین ،فلفل به ماجراهای امروز فکر کرد. به لیس زدن به آب نبات چوبی ، به فشار دادن خمیر اسلایم بنفش، به عینک آفتابی و بازیگر شدن.. به اینکه سوار یدک کش شده بود و کمک کرده بود تا اتوبوس مدرسه درست بشه .. فلفل سس قرمزی که به پاش مالیده بود رو لیس زد و با خودش فکر کرد که عجب روز خوبی بود و بهتر از این نمیشد!

ماجراجویی های فلفل، همستر کوچولو در اتوبوس مدرسه

اتوبوس جلوی خانه یاسمین ایستاد. راننده زنگ رو زد و یاسمین در رو باز کرد و با صدای بلند گفت:” اوووه فلفل بیچاره ..” راننده اتوبوس به فلفل چشمکی زد و رو به یاسمین گفت:” نگران نباش حالش خوبه ..خداحافظ همستر کوچولو”

ماجراجویی های فلفل، همستر کوچولو در اتوبوس مدرسه

یاسمین فلفل رو به داخل برد. محکم بغلش کرد و گفت:” اووه متاسفم فلفل که تو رو توی کلاس جا گذاشتم .. الان با آب گرم حمامت می کنم ، بهت سیب و هویج می دم و توی تخت گرم و نرمت می خوابونم ، حتما روز خیلی بدی داشتی همستر کوچولوی گمشده من !”

ماجراجویی های فلفل، همستر کوچولو در اتوبوس مدرسه

فلفل در حالیکه زیر پتوی گرم و نرم رفته بود لبخند زد و با خودش فکر کرد اتفاقا امروز یکی از بهترین روزهای زندگیم بود..

ماجراجویی های فلفل، همستر کوچولو در اتوبوس مدرسه

separator line

 

 منبع خبر