یادداشت| امام کاظم(ع) و هدایتگری جامعه تشیع

به گزارش خبرگزاری تسنیم از قم، حضرت امام موسی الکاظم علیه السّلام در هفتم صفر سال 128 یا 129 هجری قمری در «ابواء» محلی میان مکه و مدینه متولد شدند و بنابر قول مشهور در 25 رجب سال 183 ه.ق. در بغداد در زندان هارون الرشید و بهدستور وی به شهادت رسیدند.
پس از شهادت حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام با نص صریح آن حضرت، فرزندش موسیبن جعفر علیه السّلام در سن بیستسالگی به امامت رسید و مدت سی و چهار یا سی و پنج سال، رهبری امت اسلامی را عهدهدار شد.
بعد از امام ششم سردرگمی عجیبی میان شیعیان نسبت به رهبری آینده پدیدار گشت و این در حالی بود که شبهه جانشینی اسماعیل فرزند بزرگ امام صادق علیه السّلام در زمان حیات ایشان مطرح بود و به همین دلیل آن حضرت بهمناسبتهای مختلف، مسئله جانشینی اسماعیل را بهشدت نفی میکرد و حتی هنگامی که اسماعیل در زمان حیات امام از دنیا رفت، آن حضرت علیرغم اینکه بهشدت از مرگ فرزندش متأثر شده بود، اصرار داشت رواندازی که بر پیکر مطهر اسماعیل بود برداشته شود تا مردم مرگ او را بهچشم خود ببینند.
شیخ مفید رحمة الله علیه مینویسد: امام صادق علیه السلام در مرگ فرزندش اسماعیل، بهشدت متأثر شد و حزن و اندوه بر وی سایه افکند و چندین بار دستور داد تابوت وی را بر زمین نهند و هر بار صورت او را گشود و نگاه کرد، امام علیه السّلام با این کار میخواستند کسانی که اسماعیل را جانشین پدر میپندارند، به مرگ وی یقین کنند. (الارشاد، ج2، ص216)
با این حال شیعیان که در شهرهای دور و نزدیک پراکنده بودند، پس از وفات امام صادق علیه السّلام به 6 فرقه منشعب شدند؛
فرقه اول کسانی بودند که به «مهدویت» امام صادق علیه السّلام معتقد شدند و آن حضرت را آخرین جانشین پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و قائم آلمحمّد صلّی اللّه علیه و آله دانستند.
فرقه دوم آنان که بر مهدویت اسماعیل اصرار میکردند و مرگ وی را باور نداشتند.
فرقه سوم به مرگ اسماعیل اذعان کردند و فرزندش محمد را به امامت برگزیدند.
فرقه چهارم گروهی بودند که «عبداللهبن جعفر» فرزند دیگر امام صادق علیه السّلام را که به «افطح» معروف بود، امام دانستند و به «فطحیه» مشهور شدند.
فرقه پنجم محمدبن جعفر فرزند زیبای امام صادق را که به «محمد دیباج» معروف بود، پیشوای خود نامیدند.
فرقه ششم که گروه اکثریت را تشکیل میدادند، به امامت حضرت موسیبن جعفر علیهما السّلام گرویدند. (فرق الشیعه، ص78 ـ 74، الارشاد، ج2، ص209)
امام هفتم در چنین موقعیت اسفبار و ناهنجار فرهنگی اجتماعی، رهبری شیعیان را بهعهده گرفت و توانست کشتی طوفانزده امت اسلامی را از گزند حوادث، رهایی بخشد و به ساحل نجات برساند.
هشامبن سالم میگوید: «پس از رحلت امام صادق علیه السّلام بههمراه مؤمن الطاق در مدینه بودیم، گروهی را مشاهده کردیم که بر در خانه «عبدالله افطح» گرد آمده بودند؛ ما نیز نزد عبدالله رفته برای آزمودن وی مسئلهای درباره زکات و نصاب آن مطرح کردیم؛ ولی پاسخ درستی از وی نشنیدیم، با نگرانی از خانه وی بیرون آمدیم، متحیر و سرگردان بودیم که از میان فرقههای موجود کدام یک را برگزینیم، ناگهان پیرمردی از دور به ما اشاره کرد، نخست پنداشتیم که از جاسوسان «منصور دوانیقی» است که بهمنظور شناسایی و دستگیری شیعیان گماشته شده است؛ آنها اگر کسی را دستگیر میکردند، گردنش را میزدند، به رفیق خود که همراه من بود، گفتم که از من دور شود و جان خود را نجات دهد و خودم آماده مرگ شدم، اما بهخلاف انتظاری که داشتم، آن شخص مرا به خانه موسیبن جعفر علیهما السّلام راهنمایی کرد، وقتی نزد ایشان رسیدم پیش از هر سخنی فرمود؛ «لا إلی المرجئة و لا إلی القدریة و لا إلی الزیدیة و لا إلی الخوارج، إلیّ إلیّ»، نه بهسوی قدریه بروید و نه معتزله و نه خوارج و نه زیدیه، بلکه بهسوی من بیایید.» (اصول الکافی، ج1، ص351ـ352)
نویسنده: حجت الاسلام مهدی عبداللهی عضو هیئت علمی مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران
انتهای پیام/+