رضاشاه چگونه می خواست روحانیت را دور بزند؟

به گزارش تابتاک، دوره پهلوی اول و نوع مواجهه او با سنت ها و نهادهای دیرپای جامعه ایرانی هنوز آنچنان که باید مورد توجه و تحقیق صاحبنظران و تحلیلگران قرار نگرفته است، بر خلاف آنچه که در تبلیغات مرسوم آمده است، رضاشاه سیاست پیجیده ای در قبال مذهب و روحانیت داشت.
رضاشاه پهلوی، با رویکردی اقتدارگرایانه و در راستای مدرنیزاسیون کشور، سیاستی دوگانه در قبال روحانیت شیعه در پیش گرفت: از یک سو تلاش کرد نفوذ این نهاد سنتی و قدرتمند را محدود کند و از سوی دیگر، با استفاده از جایگاه مذهبی روحانیت، مشروعیت رژیم خود را در میان تودههای مردم تقویت کند.
یکی از اقدامات برجسته او در این مسیر، تأسیس «مؤسسه وعظ و خطابه» در سال ۱۳۱۵ بود که به ظاهر برای آموزش روحانیون ردهپایین طراحی شده بود، اما در باطن ابزاری برای مهار و مدیریت سازمان روحانیت به شمار میرفت.
در سال ۱۳۱۵، همزمان با اجرای قانون اتحاد شکل که پوشیدن لباس متحدالشکل را برای مردان اجباری میکرد، رضاشاه به فکر ساماندهی روحانیون افتاد. او که روحانیت را به دلیل نفوذ اجتماعی و استقلال فکریاش تهدیدی برای برنامههای نوسازی خود میدید، دستور تأسیس مؤسسه وعظ و خطابه را صادر کرد. این مؤسسه، وابسته به اوقاف، قرار بود روحانیونی را که در سطح مرجعیت یا اجتهاد نبودند، تحت آموزش قرار دهد و به آنها گواهی «محدثی» اعطا کند تا اجازه پوشیدن لباس روحانیت داشته باشند.
اما هدف اصلی، دولتی کردن روحانیت بود. رضاشاه میخواست با ایجاد یک ساختار رسمی، روحانیون را به کارمندانی وابسته به رژیم تبدیل کند که تحت نظارت دولت فعالیت کنند. اساسنامه این مؤسسه با عجله تدوین شد و از پختگی لازم برخوردار نبود. روحانیون، گرچه به دلیل فشارهای قانونی ناچار به مراجعه به این مؤسسه بودند، در باطن از آن دلخور بودند و آن را تلاشی برای تضعیف استقلال خود میدانستند.
مؤسسه وعظ و خطابه برنامههای آموزشی متنوعی داشت، از آیین سخنوری و خطابه گرفته تا آموزش احادیث، دستورات بهداشتی، و حتی کلیاتی از علوم جدید. این برنامهها به گونهای طراحی شده بودند که روحانیون را با گفتمان مدرنیته مورد نظر رژیم همسو کنند. اما این تلاش چندان دوام نیاورد. مؤسسه تنها سه سال، تا سال ۱۳۱۷، فعالیت کرد و با کاهش فشارهای رژیم در پی تحولات سیاسی، به حاشیه رفت. پس از حوادث شهریور ۱۳۲۰ و تبعید رضاشاه، روحانیت نه تنها از سیطره دولت خارج شد، بلکه به نهادی مستقل و منتقد حاکمیت تبدیل شد. این استقلال، نقش روحانیون را به عنوان ناقدان قدرت در دهههای بعدی تقویت کرد.
پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، رژیم محمدرضاشاه بار دیگر به فکر احیای این ایده افتاد. در سال ۱۳۳۳، مؤسسه وعظ و خطابه با مدیریت جدید و تحت نظارت دانشگاه تهران فعال شد.
بدیعالزمان فروزانفر، روحانی سابق، ادیب و عارف برجسته، به ریاست آن منصوب شد و سیدمحمدباقر سبزواری، واعظ شناختهشده، مدیریت داخلی را بر عهده گرفت. این بار، مؤسسه برنامهای منظمتر داشت. دورههای سهسالهای برای طلاب طراحی شد که در آنها دروسی مانند سخنوری، حدیث، و علوم روز تدریس میشد. فارغالتحصیلان با مدرک فوقدیپلم میتوانستند بدون آزمون ورودی به دانشکده معقول و منقول (که بعدها به دانشکده الهیات و معارف اسلامی تغییر نام داد) وارد شوند و تحصیلات خود را تا مقطع لیسانس ادامه دهند.
رژیم پهلوی امیدوار بود با این روش، هم روحانیت را تحت کنترل درآورد و هم از جایگاه مذهبی آنها برای مشروعیتبخشی به خود بهره ببرد. اما این تلاش نیز با مقاومت مراجع بزرگ شیعه مواجه شد. آنها مؤسسه را ابزاری برای جذب و انحراف روحانیون توسط دربار میدانستند و با موضعگیری منفی خود، عملاً آن را به شکست کشاندند. در نهایت، مؤسسه با دانشکده الهیات ادغام شد و هویت مستقل خود را از دست داد.
موازی با این اقدامات، رضاشاه در حوزه مناسک مذهبی نیز سیاستی متناقض در پیش گرفت. در سالهای ابتدایی سلطنتش، او با برگزاری مراسمهایی مانند عید مبعث مخالفت میکرد، چرا که آنها را مانعی برای ترویج ملیگرایی و مدرنیزاسیون میدید. خاطرات میرزا محمد نواب رضوی، وکیلالتولیه، به خوبی این تنش را نشان میدهد.
او شرح میدهد که در سال ۱۳۵۲ قمری (۱۳۱۲ شمسی)، روحانیونی مانند آقا محمد و آقا حسن با حالتی شادمان به دیدار نواب وکیل رفتند و از تلگرافی خبر دادند که دولت اجازه برگزاری عید مبعث را صادر کرده بود. این تصمیم پس از آن گرفته شد که حاج زینالعابدین خان، از بزرگان کرمان، به رضاشاه تلگراف زد و برگزاری این عید را «اولین عید اسلام» خواند. رضاشاه، که ابتدا با این مراسم مخالف بود، تحت فشار علما و مردم، ناچار به عقبنشینی شد. نواب رضوی در خاطراتش این تغییر موضع را به اراده امام زمان(عچ) و امتحانی برای شناسایی «مسلمان واقعی» از «منافق» نسبت میدهد و از سقوط افرادی مانند تیمورتاش، که مخالف سرسخت مناسک اسلامی بودند، به عنوان نشانهای از پیروزی دین یاد میکند.
تلاشهای رضاشاه برای مهار روحانیت، چه از طریق تأسیس مؤسسه وعظ و خطابه و چه از طریق کنترل مناسک مذهبی، در نهایت به نتیجه دلخواه او نرسید. روحانیت شیعه، با تکیه بر استقلال فکری و حمایت مردمی، نه تنها از این محدودیتها جان سالم به در برد، بلکه در دهههای بعد به یکی از نیروهای اصلی مخالف رژیم پهلوی تبدیل شد و رضاشاه، با همه اقتدارش، نتوانست روحانیت را دور بزند، و این ناکامی، میراثی ماندگار در تاریخ معاصر ایران به جا گذاشت.