یکشنبه با شاهنامه فردوسی: نوذر- بخش 4؛ سپیده چو از کوه سر برکشید / نبرد ایران و توران، شجاعت، فداکاری، مرگ قهرمانانه + متن صوتی و معنی اشعار

به گزارش سرویس فرهنگ و هنر سرویس ساعدنیوز، یکی از بزرگترین حماسههای منظوم جهان، کتاب شاهنامه فردوسی، اثر ابوالقاسم فردوسی است. این اثر شامل حدود 50,000 تا 61,000 بیت است و به اساطیر، حماسهها و تاریخ ایران از آغاز، تا حملهی اعراب میپردازد. شاهنامه در سه بخش اسطورهای، پهلوانی و تاریخی نگاشته شده و تأثیر عمیقی بر فرهنگ و ادبیات کهن فارسی داشته است. این کتاب به بسیاری از زبانهای زندهی جهان نیز ترجمه شده است.
دربارهی کتاب شاهنامه فردوسی
یکی از بزرگترین و مهمترین آثار ادبیات کهن فارسی و یکی از شاهکارهای حماسی جهان، کتاب شاهنامه فردوسی (Shahnameh) است که توسط حکیم ابوالقاسم فردوسی (Ferdowsi)، شاعر بزرگ ایرانی، در حدود هزار سال پیش سروده شده است. شاهنامه به معنای «کتاب شاهان» است و داستانهای آن به تاریخ و اساطیر ایران باستان میپردازد. این اثر عظیم که بیش از 50,000 بیت شعر را در بر میگیرد، به زبان فارسی دری نوشته شده است.
نکوداشتهای کتاب شاهنامه فردوسی
محمدعلی فروغی، شاهنامه فردوسی را از گرانقدرترین و بزرگترین آثار موجود در تاریخ ادبیات فارسی میدانست و معتقد بود که این اثر نهتنها هویت ملی ایرانیان را زنده نگاه داشته، بلکه زبان فارسی را نیز از فراموشی نجات داده است. او فردوسی را به خاطر زنده نگاه داشتن تاریخ ملی و ادبیات کهن فارسی، بسیار مورد تقدیر قرار میداد.
محمدتقی بهار بر این باور بود که ابوالقاسم فردوسی با شاهنامهی خود، قدرت وعزتنفس را به ایرانیان بازگرداند. او معتقد بود که این اثر، ریشهی ایرانیان را قوی و آنان را در راه مردی، مردانگی و غیرت استوار ساخته است.
مجتبی مینوی معتقد بود که زبان فارسی وسیلهای برای استحکام اتحاد و ارتباط ایرانیان است و شاهنامه فردوسی این زبان را چنان غنی و محکم کرده که از فراموشی و نابودی در امان مانده است. او بر این باور بود که شاهنامه، نقش مهمی در حفظ و تقویت هویت ملی ایرانیان ایفا کرده است.
حبیب یغمایی بر این باور بود که اگر تمام ثروت ایران از عصر غزنوی تاکنون در یک کفهی ترازو قرار گیرد و شاهنامه فردوسی در کفهی دیگر، شاهنامه ارزش بالاتری خواهد داشت. او معتقد بود که این اثر ارزش و اهمیت بینظیری دارد که با هیچ ثروتی قابل مقایسه نیست و جایگاه ویژهای در تاریخ و فرهنگ ایران دارد.
بدیع الزمان فروزانفر، فردوسی را بهخاطر اخلاق شایسته و پاکی سخن، برتر از دیگر شعرا میدانست. او معتقد بود که فردوسی وطنپرست بوده و به ایران، عشق بسیاری داشته است. این عشق و شور در آثار او آشکار است و نشاندهندهی تعهد و وفاداری این شاعر به میهن و فرهنگ ایرانی است. فروزانفر بر این باور بود که ابوالقاسم فردوسی با شاهنامهی خود، ارزشهای والای انسانی و ملی را به نسلهای آینده منتقل کرده است.
شاهنامه فردوسی: نوذر - بخش 4
فایل صوتی شاهنامه فردوسی؛ نوذر - بخش 4
خلاصه شاهنامهٔ فردوسی؛ نوذر - بخش 4
در سپیدهدم، دو لشکر پانزده کیلومتری هم بودند و آماده نبرد بودند. سرداری تُرک به نام بارمان تصمیم گرفت بیدار بماند و لشکر ایرانیان را نگریست و سپس به سالار توران نشان داد. او خواستار نبردی شد و از شاه دستور گرفت که خود به میدان نبرد برود. اغریرث، فرماندهای خردمند، هشدار داد که اگر بارمان آسیب ببیند، دل مرزبانان شکسته میشود؛ اما شاه تُرک این هشدار را نادیده گرفت و بارمان را به نبرد فرستاد. بارمان وارد میدان جنگ شد و در حالی که از لشکر نوذر تقاضای مبارز کرد، تنها قباد، پیرمردی دلاور از میان سپاهیان، به نبرد او پاسخ داد. سالار سپاه قارن نسبت به این درخواست قباد واکنش نشان داد و به او گفت که جنگ را به جوانترها بسپارد ولی قباد که سالهایی در خدمت منوچهر بود، تأکید کرد که مرگ اجتنابناپذیر است و آماده نبرد شد. او زیر علم قارن به میدان آمد و با بارمان به نبرد پرداخت. در نهایت، بارمان موفق به شکست قباد شد و با افتخار به نزد افراسیاب بازگشت. پس از این شکست، نوذر که برادر قباد را از دست داده بود، به قارن تسلیت گفت و دلجویی کرد. قارن تصمیم گرفت تا از میدان نبرد بازگردد و لشکر را به سمت دهستان هدایت کرد. او در اندیشه انتقام و ادامه نبرد علیه دشمنان بود.
برگردان به زبان ساده
# سپیده چو از کوه سر برکشید
طلایه به پیش دهستان رسید
هوش مصنوعی: وقتی سپیدهدم از بلندیهای کوه نمایان شد، نشانههای صبحگاهی به دهستان رسید.
# میان دو لشکر دو فرسنگ بود
همه ساز و آرایش جنگ بود
هوش مصنوعی: در فاصله دو لشکر دو فرسنگ وجود داشت و همه چیز برای جنگ آماده و سازماندهی شده بود.
# یکی ترک بد نام او بارمان
همی خفته را گفت بیدار مان
هوش مصنوعی: یک ترک بدنام به کسی که خوابش برده بود، گفت: "بیدار شو!"
# بیامد سپه را همی بنگرید
سراپردهٔ شاه نوذر بدید
هوش مصنوعی: سپه از دور به تماشا ایستاد و چشمش به چادر شاه نوذر افتاد.
# بشد نزد سالار توران سپاه
نشان داد ازان لشکر و بارگاه
هوش مصنوعی: سپاه به نزد سالار توران رفت و از لشکر و بارگاه خود نمایش و تقدیم کرد.
# وزان پس به سالار بیدار گفت
که ما را هنر چند باید نهفت؟
هوش مصنوعی: سپس به رهبری آگاه گفت که ما چه تعداد مهارت باید پنهان کنیم؟
# به دستوریِ شاه من شیروار
بجویم ازان انجمن کارزار
هوش مصنوعی: من به خاطر فرمان شاه به دنبال جمعی از دلاوران میگردم تا در میدان جنگ حاضر شوم.
# ببینند پیدا ز من دستبُرد
جز از من کسی را نخوانند گُرد
هوش مصنوعی: هیچکس جز من نمیتواند از من چیزی را بردارد و اگر کسی جرات بررسی وجود من را داشته باشد، آن را خواهد دید.
# چنین گفت اغریرث هوشمند
که گر بارمان را رسد زین گزند
هوش مصنوعی: اغریرث هوشمند بیان میکند که اگر مشکلات و سختیها به ما برسد، باید با آنها مواجه شویم و از تواناییهایمان بهره ببریم.
# دل مرزبانان شکسته شود
برین انجمن کار بسته شود
هوش مصنوعی: دل سربازان حاکم در این جمع به خاطر این کار آسیب میبیند و امور در اینجا مختل میشود.
# یکی مرد بینام باید گزید
که انگشت ازان پس نباید گزید
هوش مصنوعی: باید یکی را انتخاب کرد که معروف نیست، زیرا پس از او دیگر نباید به کسی اشاره کرد.
# پرآژنگ شد روی پور پشنگ
ز گفتار اغریرث آمدش ننگ
هوش مصنوعی: روی پور پشنگ به شدت زیبا و پرزرق و برق شده است، اما از صحبتهای اغریرث، شرم و ننگی بر او وارد شده است.
# بروی دژم گفت با بارمان
که جوشن بپوش و به زه کن کمان
هوش مصنوعی: به دژم گفتند که زره بپوشد و کمان را به تیر آماده کند.
# تو باشی بران انجمن سرفراز
به انگشت دندان نیاید به گاز
هوش مصنوعی: اگر تو در جمع دوستان حاضر باشی و با عزت و شایستگی در جمع بدرخشی، هیچ کس به تو و تواناییهایت، به سادگی و بیتوجهی نمینگرد.
# بشد بارمان تا به دشت نبرد
سوی قارن کاوه آواز کرد
هوش مصنوعی: بار دیگر به دشت نبرد رفتند و کاوه با صدای بلند فریاد زد.
# کزین لشکر نوذر نامدار
که داری که با من کند کارزار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که از لشکر نامدار نوذر که با من در میدان نبرد میآید، چه کسی را میشناسی که میتواند با من جنگ کند؟
# نگه کرد قارن به مردان مرد
ازان انجمن تا که جوید نبرد
هوش مصنوعی: قارن به مردان حاضر در آن جمع نگاه کرد تا ببیند چه کسی آماده نبرد است.
# کس از نامدارانش پاسخ نداد
مگر پیرگشته دلاور قباد
هوش مصنوعی: هیچکس از کسان مشهور به او پاسخ نداد، جز پیرمرد دلیر قباد که پاسخ داد.
# دژم گشت سالار بسیار هوش
ز گفت برادر برآمد به جوش
هوش مصنوعی: سالار باهوش به شدت ناراحت شد و از صحبتهای برادرش به شدت تحریک شد.
# ز خشمش سرشک اندر آمد به چشم
از آن لشکر گشن بد جای خشم
هوش مصنوعی: از شدت خشم او اشک در چشمانش ظاهر شد، به خاطر آن لشکر گرسنه که جایش را پر کرده بود.
# ز چندان جوان مردم جنگجوی
یکی پیر جوید همی رزم اوی
هوش مصنوعی: از آنجا که جوانان مدافع و جنگجو زیادی وجود دارند، یک پیرمرد نیز به دنبال آن است که در نبردها شرکت کند و از مهارتهای او بهرهمند گردد.
# دل قارن آزرده گشت از قباد
میان دلیران زبان برگشاد
هوش مصنوعی: دل آزرده و ناراحت شد، چون قباد در میان دلیران سخن گفت و حرف خود را بیان کرد.
# که سال تو اکنون به جایی رسید
که از جنگ دستت بباید کشید
هوش مصنوعی: سالی که به آن رسیدهای، زمان مناسبی است که باید از جنگ و جدال دست بکشی.
# تویی مایهور کدخدای سپاه
همی بر تو گردد همه رای شاه
هوش مصنوعی: تو محبوب و مورد احترام فرمانده قبیله هستی و همه نظرها به سوی تو معطوف میشود.
# بخون گر شود لعل، مویی سپید؛
شوند این دلیران همه ناامید
هوش مصنوعی: اگر لبخند او به گونهای باشد که به رنگ قرمز درآید و موهایش سفید شود، آنگاه تمامی این دلیران ناامید خواهند شد.
# شکست اندرآید بدین رزمگاه
پر از درد گردد دل نیکخواه
هوش مصنوعی: اگر در این میدان جنگ دچار شکست شویم، دل کسانی که نیکوخواه ما هستند پر از درد و اندوه خواهد شد.
# نگه کن که با قارن رزم زن!
چه گوید قباد اندران انجمن:
هوش مصنوعی: به آنچه که قارن در میدان نبرد انجام میدهد توجه کن! چه نظری دارد قباد در مورد آن جمع و اجتماع؟
# «بدان ای برادر که تن مرگ راست
سر رزم زن سودن ترگ راست
هوش مصنوعی: ای برادر، بدان که بدن مرده است، و در میدان جنگ، تنها باید بر دشمن حمله کرد و نه بر خود.
# ز گاه خجسته منوچهر باز
از امروز بودم تن اندر گداز
هوش مصنوعی: از زمان خوشایند منوچهر، امروز دوباره احساس گرمی و سوزی در وجودم دارم.
# کسی زنده بر آسمان نگذرد
شکارست و مرگش همی بشکرد
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند به راحتی از آسمان عبور کند، چرا که او شکار شده و مرگ او در کمین است.
# یکی را برآید به شمشیر هوش
بدانگه که آید دو لشگر به جوش
هوش مصنوعی: فردی با هوش و شجاعت میتواند در زمانی که دو گروه در حال نبرد هستند، برتری پیدا کند.
# تنش کرگس و شیر درنده راست
سرش نیزه و تیغ برنده راست
هوش مصنوعی: تنش پر از قدرت و شجاعت است، و او در دستش نیزه و شمشیری برنده دارد.
# یکی را به بستر برآید زمان
همی رفت باید ز بن بیگمان
هوش مصنوعی: زمانی که یکی به بستر میرود، میتواند نشاندهنده لحظهای باشد که باید از ریشه و بنیاد خود به حرکت درآید، بدون هیچگونه تردیدی.
# اگر من روم زین جهان فراخ
برادر به جایست با برز و شاخ
هوش مصنوعی: اگر من از این دنیا بروم، برادرم در جایی دیگر به جای من خواهد بود و به زندگی ادامه خواهد داد.
# یکی دخمهٔ خسروانی کند
پس از رفتنم مهربانی کند
هوش مصنوعی: پس از رفتن من، شخصی در پناهگاه شاهانه محبت و مهربانی نشان خواهد داد.
# سرم را به کافور و مشک و گلاب
تنم را بدان جای جاوید خواب
هوش مصنوعی: سرم را با عطرها و خوشبوکنندهها میآرایم و بدنم را در مکانی آرام و همیشه دلپذیر قرار میدهم.
# سپار ای برادر تو پدرود باش
همیشه خرد تار و تو پود باش»
هوش مصنوعی: ای برادر، همیشه به یاد داشته باش که خرد و دانایی مثل تار و پود زندگی هستند؛ همیشه با آنها زندگی کن و از آنها بهره ببر.
# بگفت این و بگرفت نیزه به دست
به آوردگه رفت چون پیل مست
هوش مصنوعی: او این را گفت و نیزه را به دست گرفت و به سوی میدان نبرد رفت، مانند فیل مست.
# چنین گفت با رزم زن بارمان
که آورد پیشم سرت را زمان
هوش مصنوعی: او به رزمزن بارمان گفت که زمان خوبی است که سرت را به نزد من بیاوری.
# ببایست ماندن که خود روزگار
همی کرد با جان تو کارزار
هوش مصنوعی: باید بمانی، زیرا خود سرنوشت نیز با جان تو در حال نبرد است.
# چنین گفت مر بارمان را قباد
که یکچند گیتی مرا داد داد
هوش مصنوعی: قباد به بارمان گفت که مدتی از زندگیام را در این دنیا سپری کردهام و در این مدت تجربیاتی را کسب کردهام.
# به جایی توان مرد کاید زمان
بیاید زمان یک زمان بیگمان
هوش مصنوعی: هرگاه زمان مناسب فرا برسد، مردانگی و توانایی انسان به میان میآید و در آن زمان، شک و تردیدی وجود نخواهد داشت.
# بگفت و برانگیخت شبدیز را
بداد آرمیدن دل تیز را
هوش مصنوعی: او گفت و شبدیز را به حرکت درآورد و به دل تیز (شجاع) آرامش داد.
# ز شبگیر تا سایه گسترد هور
همی این برآن آن برین کرد زور
هوش مصنوعی: از dawn تا زمانی که سایهها گسترش مییابند، خورشید این سمت را به آن سمت میفرستد و بر این طرف قدرت میگذارد.
# به فرجام پیروز شد بارمان
به میدان جنگ اندر آمد دمان
هوش مصنوعی: در نهایت، پیروزی نصیب ما شد و در میدان نبرد به سرعت وارد شدیم.
# یکی خشت زد بر سرین قباد
که بند کمرگاه او برگشاد
بارمان با یک خشت به سر قباد (شخصیت داستان) ضربهای زد که باعث شد بند کمربند او باز شود.
# ز اسپ اندر آمد نگونسار سر
شد آن شیردل پیر سالار سر
هوش مصنوعی: از اسب پایین آمد و به زمین افتاد، آن شیر دل مسن و فرمانده برتر.
# بشد بارمان نزد افراسیاب
شکفته دو رخسار با جاه و آب
هوش مصنوعی: به درگاه افراسیاب رفتیم و دو چهره زیبا و با عظمت را مشاهده کردیم.
# یکی خلعتش داد کاندر جهان
کس از کهتران نستد آن از مهان
هوش مصنوعی: یکی لباس باارزشی به او داد، زیرا در دنیا کسی از برتران به او نمیرسد.
# چو او کشته شد قارن رزمجوی
سپه را بیاورد و بنهاد روی
هوش مصنوعی: وقتی او کشته شد، قارن، جنگجوی دلاور، سپاه را به میدان آورد و بر سر آن گذاشت.
# دو لشکر به کردار دریای چین
تو گفتی که شد جنب جنبان زمین
هوش مصنوعی: دو گروه به مانند دریای چین به نظر میرسند، گویی زمین در حال تکان خوردن است.
# درخشیدن تیغ الماس گون
شده لعل و آهار داده به خون
هوش مصنوعی: تیغی که از الماس نورانی و درخشان است، به رنگ لعل درآمده و به خون آغشته شده است.
# به گرد اندرون همچو دریای آب
که شنگرف بارد برو آفتاب
هوش مصنوعی: درون تو مانند دریای آبی است که با نور خورشید درخشان میشود.
# پر از نالهٔ کوس شد مغز میغ
پر از آب شنگرف شد جان تیغ
هوش مصنوعی: احساسات و اندوه بسیاری در وجود انسان جاری شده است، بهطوری که مانند مغز یک سنگینبار پر از آب و غم میشود و این درد به شدت به دل او نفوذ میکند.
# به هر سو که قارن برافگند اسپ
همی تافت آهن چو آذرگشسپ
هوش مصنوعی: هر کجا که اسب قارن خود را به جلو میبرد و میتازد، مانند آتش درخشان و پرشور به نظر میآید.
# تو گفتی که الماس مرجان فشاند
چه مرجان که در کین همی جان فشاند
هوش مصنوعی: تو گفتی که مروارید با ارزش است، اما من میگویم که مرجان هم در عوض، در زمان کینه میتواند جانش را نثار کند.
# ز قارن چو افراسیاب آن بدید
بزد اسپ و لشکر سوی او کشید
هوش مصنوعی: وقتی قارن افراسیاب را دید، سوار بر اسبش شد و با لشکرش به سمت او حرکت کرد.
# یکی رزم تا شب برآمد ز کوه
بکردند و نامد دل از کین ستوه
هوش مصنوعی: یک مرد جنگجو تا شب از کوه پایین آمد و در حین نبرد، دلش از کینه و احساسی که داشت، خسته و ناامید نشد.
# چو شب تیره شد قارن رزمخواه
بیاورد سوی دهستان سپاه
هوش مصنوعی: زمانی که شب تاریک شد، قارن، جنگجوی شجاع، سپاه را به سوی دهستان هدایت کرد.
# بر نوذر آمد به پرده سرای
ز خون برادر شده دل ز جای
هوش مصنوعی: نوذر که در پرده سرای قرار دارد، به خاطر خون برادرش دلی آشفته و نگران دارد.
# ورا دید نوذر فروریخت آب
ازان مژهٔ سیرنادیده خواب
هوش مصنوعی: نوذر او را دید که از چشمانش، اشک سرازیر شده است، گویی خوابهای ناگفته و غمهایی در دل دارد.
# چنین گفت کز مرگ سام سوار
ندیدم روان را چنین سوگوار
هوش مصنوعی: گفت که هیچگاه مرگ سام سوار را ندیدهام که اینگونه روحش غمگین و حزین باشد.
# چو خورشید بادا روان قباد
ترا زین جهان جاودان بهر باد
هوش مصنوعی: چون خورشید در حرکت است، تو هم به سوی آسمان برو و از این دنیا به جاودانگی دست یاب.
# کزین رزم وز مرگمان چاره نیست
زمی را جز از گور گهواره نیست
هوش مصنوعی: از نبرد و مرگ ما راهی نیست، زمین برای ما جز از گور و زایش دوباره چیزی ندارد.
# چنین گفت قارن که تا زادهام
تن پرهنر مرگ را دادهام
هوش مصنوعی: قارن بیان میکند که از زمانی که به دنیا آمده، برای خود ارزشی بالا قائل بوده و به مرگ با شجاعت و تدبیر نگاه کرده است.
# فریدون نهاد این کله بر سرم
که بر کین ایرج زمین بسپرم
هوش مصنوعی: فریدون تاجی بر سرم گذاشت که به خاطر انتقام ایرج، جانم را در این دنیا فدای زمین کنم.
# هنوز آن کمربند نگشادهام
همان تیغ پولاد ننهادهام
هوش مصنوعی: من هنوز کمربند خود را باز نکردهام و هنوز آن تیغ پولادین را به کنار نگذاشتهام.
# برادر شد آن مرد سنگ و خرد
سرانجام من هم برین بگذرد
هوش مصنوعی: آن مرد که سنگ-hearted شده بود، در نهایت به سرنوشتی رسید. من هم روزی به همین مسیر خواهم رفت.
# انوشه بدی تو که امروز جنگ
به تنگ اندر آورد پور پشنگ
هوش مصنوعی: امروز تو به قدری قدرت و مهارت داری که حتی فرزند پور پشنگ را در جنگ به زحمت انداختهای.
# چو از لشکرش گشت لختی تباه
از آسودگان خواست چندی سپاه
هوش مصنوعی: وقتی لشکر او کمی درهم ریخت و از نیروی آسودهاش درخواست کمک کرد.
# مرا دید با گَرزهٔ گاوروی
بیامد به نزدیک من جنگجوی
هوش مصنوعی: مرا با چوبی که از چرم گاو ساخته شده، جنگجوی نزدیکی آمد.
# به رویش بران گونه اندر شدم
که با دیدگانش برابر شدم
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی او، به سویش رفتم و چنان شدم که انگار با چشمانش همسطح و همتراز شدهام.
# یکی جادوی ساخت با من به جنگ
که با چشم روشن نماند آب و رنگ
هوش مصنوعی: یک نفر جادوگری را به جان من فرستاد که با نگاه زیبا و درخشانش، همهی رنگ و جلای زندگی را از من بگیرد و مرا تحت تأثیر قرار دهد.
# شب آمد جهان سر به سر تیره گشت
مرا بازو از کوفتن خیره گشت
هوش مصنوعی: با آمدن شب، همه جا تاریک شد و من از شدت خستگی و تلاش، دستانم بیحالت و ناتوان شدند.
# تو گفتی زمانه سرآید همی
هوا زیر خاک اندر آید همی
هوش مصنوعی: تو فرمودی زمانی خواهد رسید که نفسها در زیر خاک خواهند بود.
# ببایست برگشتن از رزمگاه
که گرد سپه بود و شب شد سیاه
هوش مصنوعی: باید از میدان جنگ بازگشت، زیرا گرد و غبار سربازان همه جا را گرفته و شب تاریکی فرا رسیده است.
داستان کامل پادشاهی نوذر
پادشاهی نوذر هفت سال طول کشید . وقتی سوگ پدرش به پایان رسید بر تخت شاهی تکیه زد و بار عام داد و به سپاه دینار و درم داد و بزرگان به پابوسی او آمدند .مدتی از این ماجرا نگذشته بود که شاه طریقه بیدادگری پیش گرفت و رسمهای پدر را به هم زد و با موبدان و آزادگان دشمنی کرد و دلش اسیر حرص و آز شد و به همین خاطر در پهنه فرمانرواییش بزرگان دست به طغیان زدند و شورش در گوشه و کنار مملکت به پا شد .نوذر شاه ترسید و به سام نامه نوشت که : دلگرمی من به توست . در پادشاهی من آشوب به پا شده است و به تو نیاز دارم .
وقتی سام به ایران آمد بزرگان به استقبالش آمدند و از بیداد نوذر سخن راندند و از سام خواستند که به جای نوذر بر تخت شاهی نشیند . سام گفت : این پسندیده نیست که او را که از نژاد کیان است کنار بگذاریم حتی اگر بعداز منوچهر دختری جانشین او می شد من باز هم از او اطاعت می کردم. درست است که مدتی بیدادگری کرده است اما می توان او را به راه آورد. من نصیحتش می کنم و شما بزرگان هم بیایید و طریق دوستی پیش گیرید و او را تنها نگذارید . بزرگان پذیرفتند . وقتی سام به نزد شاه رفت نوذر او را در آغوش کشید و شاد شد . سام به او گفت : تو از فریدون به جا مانده ای پس چنان باش که همه از تو به نیکی یاد کنند . نباید به این جهان دل ببندی که پایدار نیست. سام بسیار او را نصیحت کرد و نوذر پذیرفت و از اعمال گذشته اظهار پشیمانی کرد پس سام او را با بزرگان آشتی داد و به سوی مازندران رفت .
پادشاهی نوذر
به توران خبر رسید که منوچهر مرده است . پشنگ تصمیم گرفت به ایران سپاه گسیل کند . بزرگان لشگر از جمله ارجاسب و گرسیوز و بارمان و گلباد جنگی و ویسه و فرزند پهلوانش افراسیاب را فراخواند .پشنگ ابتدا از تور و سلم یاد کرد و گفت : برکسی پوشیده نیست که ایرانیان با ما چه کردند و امروز زمان کینخواهی فرا رسیده است . افراسیاب از سخنان پدر منقلب شد و آماده نبرد گشت و به پدر گفت :اگر پدرت زادشم آن زمان تیغ می کشید ما اینطور خوار نمی شدیم. اکنون من مهیای جنگ هستم و به خونخواهی تور و سلم می روم.
اغریرث فرزند دیگر پشنگ به نزد پدر آمد و گفت : اگرچه منوچهر مرد اما سام نریمان زنده است و بزرگانی چون گرشاسپ و قارن نیز هستند . تو خوب می دانی که از دست آنان بر سلم و تور چه رفت . نیای من زادشم حق داشت که جنگ پیشه نکند . ما نیز باید از عقل پیروی کنیم. پشنگ ناراحت شد و گفت : افراسیاب در فکر خونخواهی است و تو اینچنین سخن می گویی؟ وظیفه توست که به کمک برادرت روی . اگر منوچهر بر سلم و تور پیروز شد به خاطر سپاهیان زیادش بود و شما هم باید چنان سپاهیانی بسازید . حالا که منوچهر مرده است من از نوذر واهمه ای ندارم چون جوان و خام است .بنابراین سپاهی از ترکان چین آماده شدند و وقتی لشکر نزدیک جیحون رسید نوذر خبردار شد پس سپاهیانش را به سپهداری قارن گسیل کرد .
افراسیاب در میان دلیران دو سپاهی گرد به نامهای شماساس وخزروان انتخاب کرد و سوارانی را به آنها سپرد و آنها را روانه زابلستان کرد . خبر رسید که سام نریمان مرده است پس بسیار شاد شد و به سپاهیانش نگریست که حدود چهارصد هزار نفر بودند و در مقابل سپاه نوذر صدوچهل هزار نفر می شدند که در برابر آنها به شمار نمی آمدند . پس نامه ای به پشنگ نوشت که پیروزی از آن ماست .وقتی سپیده سر زد دو لشکر در برابر هم قرار گرفتند و صف آرایی کردند ترکی به نام بارمان نزد افراسیاب رفت و گفت : تا کی صبر کنیم من می خواهم هرچه زودتر بجنگم. اغریرث دانا گفت : اگر به بارمان گزندی برسد لشکریان مایوس می شوند پس یک مرد گمنام را باید فرستاد اما افراسیاب از سخن اغریرث ننگش آمد و بارمان را فرستاد .
بارمان به میدان جنگ رفت و جنگجو طلبید . قارن به مردانش نگاه کرد ولی کسی جرات جنگ با بارمان را نداشت به جز برادرش قباد که پیر شده بود . قارن از بیدلی سپاهیانش به خشم آمد و به قباد گفت که دیگر جنگیدن از تو گذشته اگر بلایی سرت بیاید لشکریان مایوس می شوند .قباد گفت: عاقبت همه ما مرگ است . یکی در بستر می میرد و یکی در جنگ . اگر من بمیرم برادرم پابرجاست. پس از مرگم دخمه ای بساز و سرم را با مشک و کافور بشوی و مرا در آن قرار بده تا من در نزد یزدان ایمن شوم.این سخن بگفت و نزد بارمان رفت .در نهایت پس از کشمکشهای زیاد بارمان پیروز شد و از افراسیاب خلعت دریافت کرد.از سوی دیگر قارن و گرسیوز مهیای جنگ شده و لشکریان در هم آمیختند و بعد از اینکه تعداد زیادی از دو طرف کشته شدند قارن برگشت در حالیکه سوگوار برادر بود .
لشگر کشی پشند
نوذر به گریه افتاد و گفت :پس از مرگ سام اینگونه سوگوار نشده بودم . قارن پاسخ داد تا زنده ام دست از جنگ و حمایت تو نمی کشم اما امروز وقتی با افراسیاب می جنگیدم او جادویی ساخت که در چشم من آب و رنگی نماند و همه جا چون شب تاریک شد و چون هوا تار شد مجبور به بازگشت شدم.روز بعد دوباره جنگ سختی درگرفت و در هر طرف که قارن جنگجو می طلبید آنجا پراز خون می شد . سرانجام نوذر از قلب سپاه برای جنگ افراسیاب آمد تا شب جنگید و افراسیاب چیره شد . ایرانیان که خسته شده بودند فرار کردند .نوذر غمگین طوس و گستهم راصدازد و درد دل کرد و گفت :شما به پارس بروید و شبستان را به کوه البرز ببرید و خود به سپاهان بروید تا شاید از نژاد فریدون یکی دو نفر باقی بماند . شاید دیگر یکدیگر را ندیدیم اگر ما شکست خوردیم ناراحت نشوید که نهایت همین است یکی به خاک می افتد و دیگری به تخت می نشیند .
بعد از دو روز شاه دوباره لشکر را با سختی مهیای جنگ کرد . قارن در قلب لشکر به همراه شاه بود و در چپ تلیمان و سمت راست شاپور بود . از آنسو افراسیاب هم در چپ لشکرش بارمان و در سمت راست گرسیوز را قرار داده بود و خود در قلب سپاه قرار گرفت . جنگ ادامه داشت تا اینکه شاپور کشته شد پس قارن و شاه تصمیم به عقب نشینی گرفتند .افراسیاب به کروخان ویسه نژاد گفت که لشکر را به پارس ببرد .
قارن نگران شبستان و زنان و فرزندان شد ولی شاه گفت که طوس و گستهم را فرستاده است اما سواران ایرانی با نگرانی نزد قارن رفتند و گفتند : ما باید به پارس برویم زیرا آنها زنان و کودکان ما را اسیر می کنند پس شیدوس و کشواد و قارن مشورت کردند و سپاهی آماده کردند و ناامید به دژ سپید رسیدند و در آنجا بارمان و سپاهیانش را دیدند. قارن که از مرگ برادر خشمگین بود برآنها تاخت و او را کشت و سپاهیانش را پراکنده کرد و خود با سپاهش به سوی پارس رفت . وقتی نوذر شنید که قارن رفته است از پس او به راه افتاد تا شاید جان به سلامت ببرد اما افراسیاب فهمید و او را گرفتار کرد و به دنبال قارن میگشت که فهمید او رفته و بارمان را هم کشته است .
افراسیاب اشفته شد و به ویسه گفت : در مرگ پسرت پایدار باش و به جای پسرت با سپاهیان به دنبالش بروید . ویسه به راه افتاد و در راه پسر غرق در خونش را دید و غمگین شد .وقتی قارن از پارس به هامون رسید دید که از دست راست تورانیان می تازند فهمید که بر سر شاه چه بلایی آمده است.ویسه به او گفت : ما تاج و تخت ایران را به چنگ آوردیم از قنوج تا مرز کابل و از آنجا تا بست و زابل همه در چنگ ماست و تو جایی نداری بروی . قارن گفت : اگر شاه نوذر اسیر شماست همیشه اینگونه نخواهدبود و این بلایی است که سر شما هم خواهدآمد .جنگی درگرفت و بسیاری از جنگاوران کشته شدند و ویسه مستاصل شده بود تا اینکه در جنگ تن به تن با قارن شکست خورد و فرار کرد و گریان از درد پسر خود را به افراسیاب رسانید. ازآنسو سپاهیانی برای تسخیر زابل و سیستان به سرکردگی شماساس و خزروان به هیرمند رسیدند . زال که به خاطر مرگ پدر به مازندران رفته بود در زابل حضور نداشت .
اسارت نوذر
مهراب که از آمدن لشکر افراسیاب با خبر شد کسی را نزد شماساس فرستاد که ما از نژاد ضحاک هستیم و از این پادشاهی خوشدل نیستیم و روی دیدن زال را نداریم و با این حیله از حمله آنان جلوگیری کرد و فورا پیکی به جانب زال فرستاد و ماجرا را بازگفت و خواست تا او سریع خود را به زابل برساند.زال با لشکری جنگجو به زابل آمد و شبانه تیرهایی در جمع سپاهیان انداخت . صبحگاه وقتی تیرها را دیدند فهمیدند این تیر زال است .پس جنگ درگرفت و خزروان و زال درگیر شدند و زال با گرز بر سرش کوبید طوریکه جهان پیش چشمش سیاه شد و شماساس را به کمک طلبید ولی او نبود . از گلباد کمک خواست اما او هم از ترس فرار کرد اما زال تیری به سوی او زد و او نقش زمین شد و مجروح گردید . وقتی شماساس سرافکندگی دو پهلوان سپاهش را دید هراسان شد و به سوی افراسیاب فرار کرد اما در راه با قارن روبرو شد و مجبور به جنگ با او شد و همه لشکریان را از دست داد و گریزان با چند مرد دیگر فرار کرد .
به افراسیاب خبررسید که بسیاری از یلان لشکرش رااز دست داده است با خود گفت : چرا نوذر زنده باشد و یاران من به خواری کشته شوند پس کت بسته با شمشیر سر نوذر را زد و سپس به فکر کشتن بستگان شاه افتاد . اما اغریرث گفت : این سرهای بیگناه را از تن جدا مکن . آنها را به من بسپار تا در غاری زندانی کنم. افراسیاب با کراهت قبول کرد.
کشته شدن نوذر
افراسیاب به سمت ری و ایران آمد و بر تخت تکیه کرد .وقتی خبر مرگ نوذر شاه به طوس و گستهم رسید مویه کنان به زابلستان رفتند و از زال کمک طلبیدند . زال به آنها قول مساعدت داد و سپاهیان را به مرور آماده جنگ کرد. از آنسو ایرانیانی که در زندان اغریرث اسیر بودند از او خواستند که آنها را آزاد کند و گفتند تو می دانی که زال و مهراب در زابل و کابل خود را مهیای جنگ میکنند.برزین و قارن و خراد و کشواد همه سپاه را آماده می کنند تا به خونخواهی نوذر آیند اگر افراسیاب بفهمد از کینه آنها مارا می کشد پس تو مارا آزاد کن . اغریرث گفت :اگر شما را آزاد کنم برادرم از من خشمگین می شود صبر کنید تا زال به ساری بیاید و من شما را به او سپارم .
پس آنها نامه به زال نوشته و شرح ماجرا را گفتند که اگر او تا ساری بیاید اغریرث آنها را آزاد می کند و آمل را به آنان می سپارد و به ری می رود .زال پس از خواندن نامه پرسید: چه کسی حاضر است به ساری برود و آنها را بیاورد ؟ کشواد پذیرفت و وقتی به ساری رسید اغریرث رفته بود و اسرا را جا گذاشته بود .وقتی اغریرث به ری آمد افراسیاب خشمگین شد که آیا نگفتم آنها را بکش؟ اغریرث گفت : باید از شرم آب شد . از خدا بترس و بد مکن . جهان ارزش این را ندارد که به خاطرش حتی موری را آزار دهی. افراسیاب از سخنان برادر برآشفت و او را با شمشیر به دو نیم کرد. وقتی زال خبر مرگ اغریرث را شنید گفت: افراسیاب با این کار تاج و تختش را ویران کرد.بدینسان زال همچنان در تدارک سپاه بود و بالاخره سپاه را به سوی پارس روانه کرد . وقتی افراسیاب شنید که زال با سپاهی مجهز می آید لشکر به سوی ری فرستاد و دو سپاه رودرروی یکدیگر قرار گرفتند .
تصاویر نسخه های قدیمی شاهنامه فردوسی
فانوس خیال
شاهنامهٔ فردوسی - چاپ مسکو