حقیقت وحشتناک پشت داستانهای کودکانه قدیمی/ قابل توجه دهه شصتیها! وقتشه بدونین چرا در قصههای کودکانه همیشه یکی بود که آدمارو میخورد

به گزارش سرویس فرهنگ و هنر ساعد نیوز، داستان از این قراره. روزی روزگاری در آلمان خانوادهای فقیر زندگی میکردن. این خانواده یک پسر و یک دختر بچه داشتند. خانواده بیپول بود و بچهها گرسنه بودن. مادر از پدر خواست تا بچهها رو به جنگل ببره و همونجا رها کنه.
چون فکر میکرد بچهها همونجا توسطِ حیواناتِ درنده خورده میشن. زن به شوهرش گفته بود: اگر بچهها اینطوری بمیرن بهتر از اینه که از گرسنگی تلف بشن. پدری با بیمیلی و از سرِ ناچاری قبول میکنه.
اما هانسِل که پسرِ خانواده بود متوجه این گفت و گو میشه. فردا صبح، هانسل و گرتل رو به جنگل میبرن. در طول مسیر هانسل یواشکی یه سری سنگ ریزه روی زمین میندازه تا مسیرِ برگشت به خونه رو پیدا کنه. چون فهمیده بود که پدر و مادرش میخوان اونا رو تو جنگل رها کنند. پدر و مادر تو یه نقطهای وایسادن از بچهها خواستن همینجا بمونن و واسه خودشون آتیش روشن کنند.
والدین به بچهها گفتن ما میریم تا یکمی چوب بیاریم. اونا رفتن یکمی بعد هوا تاریک شد و خبری از پدر مادر نشد. نیمههای شب هانسل و گرتل ، مسیرِ سنگ ریزهها رو دنبال کردن و به خونه برگشتن. پدر از دیدنشون خوشحال شد اما مادر اصلا تمایلی نداشت این دو تا رو ببینه. خیلی زود ، باز هم غذا نایاب شد و خانواده از پسِ خرج بچهها بر نمیومد.
دوباره مادر اصرار کرد که بچهها رو رها کنند. والدین بچهها رو به علفزاری بردن. اینبارم هانسل یک نشونهای درست کرد که بتونه مسیرِ خونه رو پیدا کنه. اون تکههای نون رو بر روی زمین مینداخت. ولی ایندفعه مثلِ دفعهی قبل نبود و نشونه خیلی زود از بین رفت. پرندهها اومدن و این تکههای نون رو خوردن. به مدت سه روز هانسل و گرتل در جنگل گم شده بودن. در این جنگلِ تاریک یک کلبه پیدا کردن که از کیک ساخته شده بود. بچهها به قدری گرسنه بودن که میخواستن این خونه رو بخورن. اما همون لحظه یک پیرزن از کلبه اومد بیرون. پیرزن با مهربانی بچهها رو به داخلِ خونه دعوت میکنه. تو این کلبه، اونا شکلات و شیرینی و کیک میخورن. اونقدر میخورن که از حال میرن و خوابشون میبره. مشخص میشه که این پیرزن یک جادوگره. این پیرزن از همین خونهی خوشمزه استفاده میکنه، بچهها رو به اونجا میکشونه و بعد هم بچهها رو میخوره. جادوگر هانسل رو در یک قفس پرنده زندانی میکنه. بعد هم از خواهرش میخواد که به زور به هانسل شیرینی و شکلات بده. تا هانسل بخوره و چاق بشه و جادوگر بتونه این پسر تپل و مپل رو یک لقمهی چپش کنه.
گرتل که میدونست جادوگر چه نقشهی شومی داره به دنبال راهی میگرده تا خودش و برادرش از اونجا فرار کنن. یک روز گرتل به جادوگر میگه که یک تکه نون داخلِ تنور افتاده اگه میشه برو چک کن ببین چیه. جادوگر میره چک کنه ببینه چیه؟ همون لحظه گرتل ، جادوگر رو به داخل آتیش پرت میکنه. جادوگر در آتش میسوزه و فریاد میزنه تا اینکه بالاخره میمیره. هانسل و گرتل تمامی جواهرات و لوازم گرونقمیت جادوگر رو میدزدن و از اون خونه فرار میکنن. اونا میرن پیشِ پدرشون. متوجه میشن که مادرشون چند روز قبل مرده. هانسل و گرتل به همراه پدر، با اون طلا و ثروتی که به دست آورده بودن در رفاه و آرامش با همدیگه به زندگیشون ادامه میدن. قبل از اینکه به طور خلاصه داستان رو تعریف کنیم یک مقدار از برادرانِ گریم بگیم. نویسندگان داستان. برادرانِ گریم نویسندههایی اهلِ آلمان بودن. اونا داستانهای فولکورِ اروپا رو جمعآوری میکردن. زمانیکه خیلی جوون بودن، ناپلئون بناپارت به آلمان حمله میکنه و با پیروزی به خاکِ این کشور پا میذاره. برادران گریم حس میکنن که این اشغالگری میتونه برای آینده آلمان خطرناک بشه. مخصوصا برای فرهنگِ نسلهای بعد. اونا شروع به جمعآوری افسانههای محلی میکنن. هدفشون این بود که فرهنگِ آلمان رو برای نسلهای بعدی زنده نگه دارند. خودشون هم نمیخواستن که مخاطبها فقط کودکان باشن. یعنی حتی به دنبالِ این بودن که افرادِ بزرگسال هم از این داستانها استفاده کنند تا فرهنگِ غنی آلمان از بین نره. شاید به همین دلیل بود که بدونِ هیچ ترسی از صحنههای ترسناک و تاریک تویِ داستانشون استفاده میکردن. هر چی بود که هر دو برادرِ کلِ عمرشون رو روی جمعآوری افسانههای قدیمی گذاشتن.
گفته میشه صدها تا هزاران داستان رو تونستن جمعآوری کنن و بعضیاشون رو به رشته تحریر درآوردن. یکی از اونا داستانی بود به اسمِ هانسل و گرتل. این دو برادر داستان رو از یک دختر جوون میشنون همین دختر تبدیل به همسرِ یکی از این برادرها میشه. در طول سالها خودِ برادرانِ گریم ، اِلِمانهای بیشتری به داستان اضافه کردند. خیلی از این اِلِمانها مربوط به مذهب مسیحیت میشد. از این داستان صدها ورژن وجود داره، ولی کلیت داستان تغییرِ خاصی نکرده و همهشون دارن یک قصه رو تعریف میکنند. ما در اینجا ورژنِ برادرانِ گریم رو تعریف میکنیم. اینا فقط چند نمونه بودن. در ادبیات کهنِ غرب چندین مثال وجود داره که به احتمال زیاد هانسل و گرتل از همینها الهام گرفته شده. کاملا مشخصه که هانسل و گرتل یک داستان واقعی نیست. اما داره یک دنیای تاریک رو نشون میده دنیایی که مربوط به زمانِ نگارشِ داستان میشه. به قول معروف حقیقت همیشه تلخه، اما بدون شک همیشه جذاب هم هست.
منبع ویدیو: ;کانال یوتیوب deep stories