حکایتهای خواندنی/ خری در پوست شیر؛ داستان فوق جذاب و آموزنده کلیله و دمنه

به گزارش سرویس جامعه ساعد نیوز، سالهای زیاد برای انسانهای مختلف کار کرده بود. انسانهای بارهای سنگینی روی دوش خر میذاشتن و مدام اون رو با شلاق کتک میزدن. بعد هم که دیگه از کار افتاد خر رو از روستا انداختن بیرون. خر بدون اینکه صاحبی داشته باشه در جنگل پرسه میزد. حتی حیوانات هم اون رو مسخره میکردن و مدام مورد تحقیر قرار میگرفت. گاهی اوقات هم حیواناتِ وحشی بهش حمله میکردن. خر با سختی تلاش میکرد از دست اونا فرار کنه. خلاصه که روزگارش در جنگل هم فرقی با زندگی در روستا نداشت. نه قدرتی داشت که بتونه از خودش دفاع کنه و نه هوشی داشت که بتونه بتونه بینِ حیوانات خودش رو اثبات کنه. اون همیشه آرزو میکرد که ای کاش هیچوقت یک خر نبود. ای کاش به جای خر، یک حیوان قوی و پر هیبت مثلِ شیر بود. اونوقت دیگه همه ازش حساب میبردن. یک روز خر در حالیکه مشغول درحالیکه مشغولِ گشت و گذار در جنگل بود ، به طورِ اتفاقی چشمش به لاشهی یک شیر میافته. مثلِ اینکه شکارچیها این شیر رو شکار کرده بودن، پوستش رو کنده بودن و گوشتش رو بردن. این پوست بدونِ استفاده همونجا افتاده بود. خر با دیدنِ این پوست، فکرِ شیطنت آمیزی به ذهنش رسید. اون با خودش گفت: « اگه این پوست رو تنم کنم، اونوقت میتونم خودم رو جای شیر جا بزنم! بعدش همهی حیوونا ازم میترسن و دیگه کسی جرات نمیکنه بهم توهین کنه» با هیجان پوست رو برداشت و روی بدنش انداخت. پوست شیر اونقدر بزرگ و زخیم بود که کاملا بدنش رو میپوشوند. خر با آهستگی چند قدمی برداشت تا خودش رو به برکه برسونه. اون میخواست در آبِ برکه تصویرِ خودش رو ببینه. دل و دلش نبود ببینه چه شکلی شده. وقتی به آبِ برکه رسید از تعجب دهنش باز موند. در انعکاسِ آب ، دیگه اون خرِ ترسو و بیچاره رو نمیدید، بلکه حیوانی با ظاهری با شکوه و پر ابهت رو مشاهده میکرد. تصمیم گرفت با همین ظاهر با ابهت، قدمی در جنگل بزنه. خر در هیبتِ شیر، دل به حنگل زد. همینکه واردِ جنگل شد، حیوونا یکی پس از دیگری از وحشت پا به فرار میذاشتن. آهو ها از بین درختها پا به فرار میذاشتن، خرگوشها خودشون رو در سوراخ پنهون میکردن، و حتی گرگها و شغالها که قبلا بزرگترین تهدید برای خر بودن، حالا از دیدنش وحشت میکردن و بهش نزدیک نمیشدن. خر با دیدنِ این صحنهها اعتماد به نفسِ عجیبی پیدا کرد. اون با خودش گفت: « پس داستان این طوریه! فقط کفیه شبیه به شیر باشی تا همه ازت وحشت کنن» خر روزهای بسیار زیادی رو در جنگل با شکوه و عظمت سپری کرد. در گذشته همیشه طعمهای برای حیواناتِ وحشی بود اما حالا هیچکس جرات نمیکرد بهش نزدیک بشه. شکارچیها هرزگاهی به جنگل سر میزدن اما از دور یک شیر بزرگ و با ابهت رو میدیدن، به همین دلیل کسی جرات نمیکرد حتی به فکرِ شکار کردنش بیافته. همهی حیوونا ازش حساب میبردن و خر از این زندگی جدیدش لذت میبرد. مدتها گذشت و خر دیگه باورش شد که یک شیرِ واقعیه. انگار که از گذشته هم شیر بوده و اصلا خری وجود نداشه. اون با غرور در جنگل قدم میزد. کاملا در نقشِ جدیدش غرق شده بود. اما روزگار همیشه به همین شکل قرار نیست ادامه پیدا کنه. روزی اتفاقی افتاد که همه چیز رو تغییر داد. در یک روزِ آفتابی خر روی یک تپهای وایساده بود. از بالا به جنگل نگاه میکرد. احساسِ قدرتِ عجیبی داشت. ناگهان از شدتِ خوشحالی و غرور بدونِ اینکه خودش بفهمه ، از تهِ دل، شروع به عرعر کرد. چند ساعتِ تموم با صدای بلند همینطور عر میزد. جوریکه این صدا به گوشِ همهی اهالی جنگل و حتی بعضی از شکارچیها هم رسید. یکی دو تا از حیوونا به بالای تپه رفتن تا ببینن داستان از چه قراره. دیدن شیر بالای تپه وایساده و داره صدای خر در میاره. مسلما چنین چیزی برای اونا باور کردنی نبود. اونا فهمیدن کاسهای زیرِ نیم کاسهست حیوونا خودشون رو به خر رسوندن با هر زوری که شده ، پوستِ شیر رو از روی خر پایین انداختن. حقیقت بر ملا شد. خر دیگه نمیتونست برای حیوونا نقش بازی کنه. از فردای اون روز دوباره همه داشتن خر رو تحقیر میکردن. خر تنها شد و با ناراحتی در جنگل پرسه میزد. در نهایت هم به ضربِ تیرِ یک شکارچی، زندگیش به پایان رسید. داستان خر در پوستِ شیر یکی از داستانهای جذاب و پر مغزِ کلیله و دمنه ست . این داستان با زبانی ساده اما مفهومی عمیق به مسئله فریبکاری و عواقبِ اون میپردازه. این داستان نشون میده که هرچند ممکنه کسی با ظاهر و نیرنگ بتونه برای مدتی جایگاه بالایی داشته باشه ، اما در نهایت حقیقت یک روزی آشکار خواهد شد و فردِ فریبکار رو به شدت مجازات خواهد کرد.
منبع ویدیو: یوتیوب deep stories