فهرست محتوا
  • زبان فرم و رنگ در فضای زیستی
  • بازتاب سنت و هویت در چهره معاصر هنر
  • هنر به مثابه تجربه زیستن
  • زن ایرانی و خلاقیت‌های تجسمی
  • پیوند میان سواد بصری و آموزش عمومی
  • چشم‌اندازی فراتر از قاب‌ها
  • نتیجه‌گیری

به گزارش رکنا، هنرهای تجسمی که طیف گسترده‌ای از رسانه‌ها و شیوه‌های بیانی را دربرمی‌گیرد ــ از خوشنویسی و نقاشی تا طراحی گرافیک، مجسمه‌سازی، تصویرسازی، عکاسی و هنر دیجیتال ــ دیگر فقط در قاب گالری‌ها یا کتاب‌های درسی محصور نیست، بلکه به متن زندگی جاری مردم پیوسته است. در واقع، هنرهای تجسمی امروز بیش از آن‌که آذینی بر دیوار باشند، بخشی از زبان دیداری جامعه و سازنده‌ی ادراک جمعی‌اند.

زبان فرم و رنگ در فضای زیستی

نگاه به شهرهای ایران، آکنده از فرم‌هایی است که حاصل دست و ذهن طراحان و هنرمندان‌اند: از پوسترها و بیلبوردها گرفته تا بسته‌بندی کالاها، فرم ساختمان‌ها، رنگ دکور مغازه‌ها، و چیدمان شهری. گرافیک دیزاین، به‌عنوان هنر/دیزاین تصویرمحور قرن حاضر، بیش از هر هنر دیگری توانسته است در زندگی روزمره نفوذ کند. اما این نفوذ، اگرچه گسترده، گاه بی‌ریشه و منفعلانه است؛ چراکه تربیت دیداری جامعه هنوز با کاستی‌های جدی روبه‌روست.

هنگامی که کودک ایرانی از نخستین سال‌های مدرسه، با نقاشی صرفاً به‌مثابه زنگ تفریح روبه‌رو می‌شود، نه ابزار ادراک، نه تمرین تفکر، و نه زبان دیدن، چگونه می‌توان انتظار داشت که در بزرگ‌سالی، شهر و زیست خود را با چشم بصری نقاد ببیند؟ گرافیک محیطی، بسته‌بندی کالا، تصویرگری کتاب‌ها، همه و همه فقط زمانی به ابزار آگاهی بدل می‌شوند که مخاطب بتواند آن‌ها را بفهمد، بخواند و معنا کند.

بازتاب سنت و هویت در چهره معاصر هنر

یکی از پدیده‌های قابل توجه در هنرهای تجسمی امروز ایران، بازگشت آگاهانه به سنت‌های تصویری و نوشتاری ایرانی است. بسیاری از هنرمندان معاصر، به جای تقلید صرف از سبک‌های جهانی، تلاش می‌کنند با تکیه بر خوشنویسی، نگارگری، نقوش معماری و رنگ‌شناسی سنتی، بیانی امروزی از ریشه‌های تصویری خود ارائه دهند.

در این میان، نقاشی‌خط به‌عنوان یکی از جریان‌های نوظهور اما ریشه‌دار، توانسته است مرز میان سنت و مدرنیته را بازتعریف کند. این گرایش نه‌فقط در آثار گالری‌پسند، بلکه در دیزاین بسته‌بندی، لوگوتایپ‌ها، پوسترهای فرهنگی، و حتی هنر دیجیتال نیز بازتاب یافته است. پیوند میان «حرف» و «نقش» که قرن‌ها در هنر ایرانی جاری بود، اکنون در هیئتی نو دوباره زاده شده است.

هنر به مثابه تجربه زیستن

اگر تا چند دهه پیش، هنر امری لوکس یا اشرافی تلقی می‌شد، امروز بیش از پیش با مفهوم «تجربه» پیوند خورده است. پروژه‌های عمومی، نقاشی‌های خیابانی، هنر مفهومی در فضاهای شهری، نمایشگاه‌های روباز و کارگاه‌های تعاملی، همگی تلاش‌هایی‌اند برای گشودن دیوار میان هنر و مردم.

هنر دیگر فقط «تماشا» نیست، بلکه لمس، مشارکت، بازتاب و آگاهی است. شهروند ایرانی وقتی بر دیواری در کوچه‌اش شعری خوشنویسی‌شده می‌بیند، یا تابلویی از حافظ بر سردر نانوایی می‌نگرد، بی‌آن‌که بداند، در فرآیند ادراک زیبایی مشارکت کرده است.

زن ایرانی و خلاقیت‌های تجسمی

نقش زنان در حیات هنرهای تجسمی معاصر، اگرچه گاه در آمار رسمی یا رسانه‌های رسمی منعکس نمی‌شود، اما در واقعیت روزمره بسیار پررنگ است. از تصویرگران کتاب‌های کودک گرفته تا طراحان لباس، سوزن‌دوزان محلی، نقاشان معاصر، عکاسان اجتماعی و خوشنویسان زن، همه نشان می‌دهند که هنر، برای زن ایرانی نه‌فقط زبان بیان، که ابزاری برای حضور اجتماعی است.

تبدیل هنرهای سنتی زنان به محصولات هنری/تجاری در قالب صنایع خلاق، یکی از مسیرهایی است که در سال‌های اخیر توجه بیشتری یافته است. این فرآیند، اگر با احترام به اصالت و پرهیز از مصرف‌گرایی صرف همراه شود، می‌تواند زمینه‌ساز اقتصاد مقاومتی فرهنگی نیز باشد.

پیوند میان سواد بصری و آموزش عمومی

درک و شناخت عناصر بصری، همان‌قدر که به ذوق و تجربه وابسته است، به آموزش و پرورش نیز گره خورده است. سواد بصری، نه دانشی لوکس، بلکه ضرورت زندگی در عصر تصویر است؛ عصری که در آن پیام‌ها بیش از آن‌که نوشتاری باشند، تصویری‌اند. از صفحات مجازی تا شبکه‌های اجتماعی، از بسته‌بندی کالاها تا تابلوهای شهری، همه با زبان تصویر سخن می‌گویند. اگر مخاطب این زبان را نشناسد، درکی سطحی، تقلیدی و منفعل از پیام‌های دیداری خواهد داشت.

آموزش و پرورش رسمی ایران، هنوز نتوانسته است سواد بصری را به‌عنوان یک ضرورت بنیادین بپذیرد. درس هنر در مدارس، اغلب به تمرین مهارت‌های دستی یا سرگرمی محدود می‌شود و معلمان هنر، در بسیاری از مناطق، نه آموزش‌دیده‌اند و نه ابزار کافی در اختیار دارند.

این کمبود، موجب می‌شود نسل‌هایی تربیت شوند که نسبت به فضای بصری پیرامون خود بی‌تفاوت یا ناآگاه باشند.

راهکار، گنجاندن واحدهای مشخص سواد بصری در برنامه‌های درسی، تربیت معلمان متخصص، و ایجاد پیوند میان نظام آموزشی با بدنه هنرمندان و طراحان معاصر است. کودک و نوجوان، باید بتواند میان فرم و معنا، رنگ و حس، تصویر و محتوا، رابطه برقرار کند و بیاموزد که تصویر نه‌فقط ابزار زیبایی، بلکه ابزار تفکر و نقد است.

افزون‌بر آن، لازم است تا مفاهیم بنیادی گرافیک دیزاین، تصویرسازی، هنر مفهومی و فلسفه‌ی بصری، در چارچوبی ساده و کارآمد به مخاطب عمومی انتقال یابد. باید میان تصویر و متن، نوعی هم‌نشینی تحلیلی برقرار کرد؛ به‌گونه‌ای که کودک بتواند بفهمد چرا پوستر تبلیغاتی فلان محصول او را بیشتر جذب می‌کند، یا چرا لوگوی یک برند احساس اعتماد را منتقل می‌کند. این آموزش، نه فقط جنبه فرهنگی، بلکه ابعاد اقتصادی و اجتماعی نیز دارد.

همچنین می‌توان با بهره‌گیری از رسانه‌های عمومی، همچون صدا و سیما، شبکه‌های اجتماعی، جشنواره‌های دانش‌آموزی و نمایشگاه‌های سیار، نوعی نهضت سواد بصری به راه انداخت؛ نهضتی که نه در حرف، بلکه در عمل، شهروند آگاه تربیت کند. جامعه‌ای که بتواند تصویر را بخواند، در برابر سیل تبلیغات تجاری، پیام‌های سطحی و رسانه‌های جهت‌دار، ایستادگی و گزینش خواهد داشت.

چشم‌اندازی فراتر از قاب‌ها

در عصر تصویر، هنرهای تجسمی بیش از هر زمان دیگری قدرت نفوذ یافته‌اند. اما این نفوذ، الزاماً به معنای ژرفا نیست. باید دید که آیا جامعه توانسته است با این سیل تصویر کنار بیاید؟ آیا مردم ما صرفاً مصرف‌کننده تصویرند، یا قادرند آن را بخوانند، نقد کنند و بازتولید نمایند؟

برای رسیدن به چنین مرحله‌ای، راهی جز آموزش هنر از پایه، ترویج سواد بصری، حمایت از هنرمندان مستقل، و گشودن فضاهای گفت‌وگوی هنری وجود ندارد. هنر اگر از کالای تجملی به زبان زندگی بدل شود، آن‌گاه است که جامعه از درون دگرگون خواهد شد.

نتیجه‌گیری

هنرهای تجسمی در ایران معاصر، نه در حاشیه که در متن زندگی‌اند. اما این متن، گاه بی‌نقطه‌گذاری، بی‌تأمل و بی‌تربیت باقی مانده است. هنر اگر از حالت تزئینی به زبان زیستن تبدیل شود، آن‌گاه می‌توان از جامعه‌ای سخن گفت که نه فقط می‌بیند، بلکه می‌فهمد.

در جهان پرتصویر امروز، هنرهای تجسمی به‌مثابه الفبای نوشتار معاصر ما عمل می‌کنند؛ اگر خواندن این الفبا را بیاموزیم.

حسین نوروزی