«عشق ابدی»؛ هشداری درباره عادیسازی فحشا در جامعه/ هدف کانون خانواده است

در دنیایی زندگی میکنیم که به قول ژیل دلوز نه تنها باورمان به جهان کمرنگ شده بلکه به رخدادهای بنیادینی، چون عشق و مرگ نیز بیاعتنا شدهایم؛ وقایعی که زمانی روح را به لرزه درمیآوردند اکنون در مواجهه با آنها، بدنهایمان خنثی، ذهنهایمان بیتفاوت و واکنشهایمان سطحی شدهاند. این انجماد احساسی، شاید یکی از ریشههای عمیق پدیدهای است که این روزها در جامعه ما به شکل گستردهای نمود یافته: تب تماشای برنامهای مستهجن و شرکت کنندگانی که همگی مریض جنسیاند؛ موسوم به «عشق ابدی».
برنامهای که در بستر فضای مجازی و توسط فردی منحرف، روان پریش و مریض جنسی همچون پرستو صالحی اجرا میشود. با این حال بازدیدها، نقل قولها، شوخیها و حتی نقدهای تند و تیزش همگی گواهی می دهند بر آنکه این محتوا، مخاطب و دنبالکننده دارد.
ما تماشاگران مشتاقِ سقوط هستیم
این روزها در مترو، اتوبوس، مهمانی، تاکسی و حتی در محافل فرهنگی، صحبت از «عشق ابدی» است. سؤالی اساسی در این میان مطرح میشود: چرا؟ چرا محتوایی که اساس آن بر نمایش برهنگی، تحریک جنسی و تقلیل مفهوم عشق به بازیهای تن و بدن است، اینچنین دیده میشود؟ اگر جامعه به عشق باور دارد، پس چرا به تماشای محتوایی مینشیند که عشق را به عرصه رقابت جنسی و «تصاحب معشوق» تقلیل میدهد؟ و اگر باور ندارد، چرا همچنان خود را درگیر روایتی از عشق میکند، هرچند مبتذل و تحریفشده؟
این تنها یک برنامه نیست؛ نشانهای است از روندی آسیبزا که در آن، مرز میان سرگرمی و انحطاط فرهنگی، به سادگی درهم شکسته شده است. برنامه مستهجن «عشق ابدی» یادآور بازیهایی است که پیشتر در جامعه بهظاهر بیخطر وارد شدند، مانند بازی مافیا؛ اما بعید نیست که بهزودی به یک الگوی رفتاری غلط و منحرف در جامعه بدل گشتند، تا جایی که ساختار ارتباطات جمعی، نوع محافل و حتی طراحی فضاهای تفریحی را دگرگون کردند.
نسل جدید، عشق را چگونه خواهد فهمید؟
حال تصور کنید، نوجوانی که «عشق ابدی» را با تلفن همراهش در کلاس، مترو یا خانه تماشا میکند، در آینده چه درکی از رابطه، عشق، وفاداری و خانواده خواهد داشت؟ آیا او نیز عشق را همانند بازیگران این برنامه به مثابه رقابتی میبیند که باید در آن، معشوق را از دیگری ربود؟ و آیا در آینده، درخواست قرض دادن پارتنر – ولو در قالب شوخی – به امری عادی بدل نخواهد شد؟
برنامههای رسمی، مخاطب را تحویل نمیگیرند
بحران فرهنگی، اغلب از ناحیه فقدان تولید محتوای باکیفیت آغاز میشود. اگر جامعه در عطش معنا، ارتباط انسانی و مفهوم عشق است، اما آنچه از رسانه رسمی میبیند، تکرار شعارها و روایتهای مصنوعی است، طبیعیست که به سمت آنچه زندهتر، هرچند سطحیتر است، تمایل یابد. برنامهای مانند «عشق ابدی» به مخاطب چیزی میدهد که رسانههای رسمی از او دریغ کردهاند: هیجان، کنجکاوی، شهوت و البته شکستن تابو.
اما آیا نمیتوان برنامههایی ساخت که همین عناصر جذابیت را با مفهومی والاتر، محتوایی انسانیتر و روایتی تأملبرانگیزتر عرضه کنند؟ بیتردید میتوان. مشکل، نه در میل مردم به دیدن، بلکه در فقدان تولیدکنندگانیست که بتوانند پاسخ درخوری برای این میل ارائه دهند.
قربانی نیستیم، بلکه انتخابمان بیمار است
مخاطب امروز، قربانی نیست؛ او انتخاب میکند، اما انتخابش معلول شرایط فرهنگی، اقتصادی و روانی جامعه است. وقتی فرد از سر کار خسته به خانه بازمیگردد، وقتی امیدی به تغییر اجتماعی ندارد، وقتی شور جوانیاش در بیمعنایی غوطهور شده، محتوایی مانند «عشق ابدی» برای او نه فقط یک سرگرمی، بلکه نوعی فرافکنی روانیست؛ تجربه زیست یک هیجان کاذب که در واقعیت زندگیاش محلی از اعراب ندارد.
مخاطب تشنه است؛ اما آب کجاست؟
جامعه ما نیازمند آسیبشناسی فرهنگی هستیم. لازم است درباره اینکه چرا و چگونه این نوع محتوا، به بخشی از زیست روزمره مردم تبدیل شده، بهطور جدی بحث شود. چرا برنامههای فاخر، فیلمهای معناگرا و آثار ادبی تاثیرگذار، سهمی از ذهن و زبان جمعی ندارند؟ چرا هیاهو، جای تأمل را گرفته و شهوت، جای شور اصیل انسانی را؟
در نهایت، شاید بیش از آنکه «عشق ابدی» را نقد کنیم، باید خودمان را بنگریم؛ مردمی که در برابر مهمترین تجربههای انسانی – عشق، مرگ، رنج – بیتفاوت شدهاند. ما دیگر نمیپرسیم چرا میمیریم یا چرا دوست میداریم. تنها میپرسیم: «قسمت بعدی کی میاد؟»
انتهای پیام/