وقتی ارثِ صدها سال هنر و خاطره، چشم به راهِ نفسِ تازه میماند
آفتابِ سوزانِ کویر که بر منارههای خِفّتگرفتهٔ نیشابور میتابد، هر روز سایهای غبارآلود بر گنجینهای میاندازد که نامش میراث فرهنگی شرق ایران است؛ گنجینهای که از زمزمهٔ دوتار خراسان گرفته تا سوزندوزی بلوچ، هنوز در تپش است اما شریانِ حمایت را جستوجو میکند.
استانهای خراسان رضوی، شمالی و جنوبی، گلستان و سیستانوبلوچستان با بیش از ششهزار اثر ثبتشدهٔ ملی و جهانی، همچون طلای نهفته زیر خاک، در انتظارِ دستی هستند که آنها را از گوشهٔ ویترینهای فراموشی بیرون بکِشد و پیش روی مشتاقان جهان به نمایش بگذارد.
در این میان، مشهدِ پرشکوه، نهتنها قلب تپندهٔ زیارت بلکه آیینهای از هویتِ ریشهدار ایرانی اسلامیست. شهری که با لهجهٔ شیرین و منحصر بهفرد مردمانش، طنین گرم خراسان را در گوش تاریخ نجوا میکند. مشهد، با آن خانههای خشتی با حیاطهای مرکزی، با پنجرههای چوبی و طاقهای نیمدایره، تا همین چند دهه پیش تصویری زنده از همزیستی انسان و خاک بود؛ اما امروز زیر فشار ساختوسازهای بیهویت و توسعههای بیریشه، آرامآرام خاطراتش محو میشود.
معماری حرم مطهر امام رضا (ع)، با کاشیهای لاجوردی و مقرنسهای خیالانگیزش، با آن گنبد طلایی که همواره چون خورشید بر فراز خراسان میدرخشد، نهفقط یک مکان مذهبی، که میراثی هنری، معنوی و تاریخی است؛ زبانی بیکلام برای روایت اصالت این خطه. اما آیا ما به اندازه درخشندگی این نگین، برای حراست از آنچه در اطرافش در حال نابودیست، دغدغه داریم؟
با اینهمه، هر روز که چرخ کارگاههای قالی ترکمن کندتر میچرخد و نای دوتارنوازان قوچانی در هیاهوی صدای ماشین خاموشتر میشود، حلقهٔ محاصرهٔ بیتوجهی تنگتر میگردد؛ تا جایی که هنرمند بلوچ، نخهای رنگین سوزندوزیاش را به دست باد میسپارد و راهی دیار بیگانگان صنعت میشود.
در سرزمینِ پُرآوازهٔ فیروزهٔ نیشابور و ابریشمِ گلستان، نبودِ بازارچههای دائمیِ فروش، ضعف در بستهبندیهای صادراتپسند و کمبود زیرساختهای گردشگری، همچون تیشهای به ریشه میزند؛ ریشهای که اگر خشک شود، صدای تاریخ در تاریکی دفن خواهد شد.
تقویت بیمه و وامهای کمبهره برای صنعتگران، احیای بازارچههای مرزی بهویژه در میرجاوه و دوغارون، برگزاری جشنوارههای فصلی در کاروانسراهای جادهٔ ابریشم، و آموزش بازاریابی نوین به جوانان بومی، میتواند نقش مرهمی باشد بر زخمهایی که سالهاست بر تنِ صنایع دستی شرق جا خوش کرده است.
وقت آن رسیده مسئولانِ میراث، گردشگری و همچنین بخش خصوصی، با نگاهی فراتر از آییننامهها، دست به کار شوند؛ چراکه اگر امروز از فیروزهٔ نیشابور، قالیچهٔ ترکمن، نِینوازی سیستان و سوزندوزی بلوچ صیانت نکنیم، فردا تنها قابهای خالیِ موزههایمان باقی خواهد ماند و حسرتِ فرصتهای از دسترفته.
شرقِ ایران، تشنهٔ رونق است؛ تنها کافیست ارادهای از جنسِ کاروانهای کهن در رگهای مدیریت بدود تا دوباره صدای کوبههای کاروانسرای زوزن، فریادِ حیات را در دل کویر طنینانداز کند و گردشگران، مسحورِ رنگ، نقش و روایت، راهی جادههای کمعبور این دیار شوند.
اما اگر دیر بجنبیم، اگر همین امروز کاری برای رونق گردشگری و احیای صنایع دستی و پاسداشت میراث فرهنگی شرق ایران نکنیم، فردا بسیار دیر خواهد بود. آنچه امروز با بیتوجهی به باد میسپاریم، فردا به آه بدل میشود. بیشک اگر یکی از کشورهای اروپایی تنها یکی از ظرفیتهای شرق ما را در اختیار داشت، آن را چون نگینی بر پیشانی فرهنگ خود مینشاند، برایش صدها جشنواره، دهها شبکهٔ جهانی، هزاران صفحهٔ تبلیغاتی و پروژههای فرهنگی به راه میانداخت و چشم دنیا را خیره میکرد.
ما با هزاران ظرفیت، هنوز درگیرِ مقدمات ابتداییِ حفظ و معرفیِ گنجینهای هستیم که جهان را میتواند به تحسین وادارد. مشهد با هویت ریشهدارش، نیشابور با خاطرهٔ خراسان کهن، سیستان با اسطورههای باد و آب، گلستان با قالیهای خیالانگیز و بندر ترکمن با اسبهای اصیلش، همه و همه آلبوم زندهایست از ایرانِ اصیل.
ما وارث شکوهی هستیم که میتواند افق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی شرق کشور را دگرگون کند؛ اگر و تنها اگر امروز، نه فردا، تصمیم بگیریم.
از دل زخمهای خاموش تاریخ، صدای بلندی میآید: برخیز! پیش از آنکه آنچه داری، نداشته شود. پیش از آنکه آنچه امروز خاک میخورد، فردا در حسرتِ نگاهِ جهانیان، برای همیشه مدفون شود.
*حسین زوارزاده، روزنامه نگار
انتهای پیام/