گویی سپیدهدمان این بار نه با چکامهای از رنگ و نور که با نغمهای از جانِ جانان سر برآورد. ذیالقعده آسمان را در سکوتی رازناک فرو برده بود و زمین چشمانتظارِ نوری از ملکوت روزها را در التهاب میگذراند.
در چنین هنگامهای باغ آفرینش میزبان شکوفهای از تبار نبوت شد؛ شکوفهای هشتم از درختی که ریشهاش در بهشت بود و شاخههایش تا عرش گسترده.
سال ۱۴۸ هجری قمری مدینه نه چون همیشه که اینبار چون عرشیان در طواف نوری بیپایان به وجد آمده بود.
و آنگاه که نسیم رحمت پرده از رخسار خورشید برداشت، علی بن موسی الرضا علیه آلاف تحیه و الثنا همچون صبح صادق در دامان امامت شکفت. تولدی نهچندان زمینی که آسمانی زایش نوری از سلالهی پاکی که نامش پیش از آنکه بر زبان خلق جاری شود بر لوح محفوظ نگاشته شده بود.
در آن شب قدسی ماه از حُسن تولدش شرمگین گشت و ستارگان در حیرت یکصدا نغمهی تهنیت سردادند.
او آمد تا حکمتِ خاموشِ هستی به زبان کرامت سخن گوید؛ تا علم در محضر حلم به تعظیم ایستد و عشق در سایهسار ایمان آرام گیرد.
او آمد تا «رضا» باشد؛ نه فقط رضای خالق که مرهم دلهای خسته، مأمن جانهای بیقرار و تکیهگاه زمانهای که در عطش هدایت میسوخت.
در حضورش الفاظ به لکنت میافتند و معانی سر فرود میآورند. چه کس را یارای ستایش خورشیدیست که انوار هدایتش تا امروز خلایق را در پناه خویش گرفته است؟
او که از گهواره تا غربت همه چیزش تجلی «حقیقت ناب» بود. از همان آغاز، نگاه او پنجرهای بود گشوده به آسمان و لبخندش نوید صلحی بیانتها میان خاک و افلاک.
امروز قرنها از آن دم ملکوتی گذشته است و هنوز خراسان خاک را با نام او تطهیر میکند. شهر توس نه شهری خاموش که مَحرمیست به هزار زمزمهی عاشقانه.
هر سال با میلادش زمین جامهی نو میپوشد و زمان لحظهای درنگ میکند تا گوش جان به نغمهی تولدی دهد که هنوز نبض هستی را موزون میسازد.
میلاد امام رضا علیه السلام جشن چراغانی دلهاییست که در کوچه پس کوچههای حیرت دنبال گمشدهای از جنس یقین میگردند.
او آن مونس غریبان است، همان که در غربت، غربت را معنا بخشید و در تنهایی مأوا شد برای خستهترین دلها.
سلام بر تو، ای هشتمین بدرِ تمام!
ای آنکه خراسان، حرمتنشین نام توست و دلها، زائر حرم بیمرز مهرت!
قلم در وصف تو وا میماند و دل تنها در سایهی کرامتت به طمأنینه میرسد.
و چه زیباست که این میلاد، تنها یک روز در تقویم نیست؛ بلکه جاریست در رگهای تاریخ، در خون کلمات، در جان روزگار.
آری، مولودی چنین، نه تکرار است و نه تصادف بلکه موعودیست که در هر طلوع باز متولد میشود در جانِ عاشقان.