«پیرپسر» قهرمانی که نمیخواهد کلیشه بماند

فیلم پیرپسر به نویسندگی و کارگردانی اکتای براهنی محصول سال 1400 است. این فیلم به مانند التهاب داستان نهفته در آن فراز و فرود بسیاری را تا اکران عمومی تجربه کرد. فیلمی که در دورهای از رواج فیلمهای کمدی به گیشه راه یافت اما توانست در لیست پرفروشها قرار گیرد.
لیلا حاتمی، حامد بهداد و حسن پورشیرازی سه ستاره این فیلم توانستند در بیست و سومین دوره جشنواره بینالمللی فیلم ترانسیلوانیا تقدیر بهترین عملکرد و اجرای بازیگران را از آن خود سازند.
اما این درخشش به حدی است که مخاطب در طول سه ساعت فیلم اختلاف خود با بازیگر را از دست داده و خود را در داستان تصور میکند. او میداند که تمامی ماجرا یک فیلم است اما تمامی نماها و صحنهها را گویی زیسته است.
پیرپسر با انتخاب عنوانی به جا، از معضلاتی که شاید هیچ کس جرئت طرح آن را ندارد اما هر روز با آن مواجه است، پرده برمیدارد و به همین دلیل است که مخاطب نمیتواند تا دقیقه پایانی از آن دست بکشد.
رعنا، زنانگی قربانی هوسهای زودگذر
براهنی در این فیلم ما را با زندگی پدر و دو فرزند پسرش همراه میکند. مواجهه شخصیتهای داستانی با یکدیگر در کنار صحنه پردازی قابل توجه از همان ابتدا تضادی را فریاد میزند که مختص یک خانه و یک خانواده نیست.
براهنی بیپرده میگوید که بر خلاف کلیشهها ممکن است پدر یک جانی بالفطره باشد و در مقابل فرزندان او چه آن پسری که از مادری تحصیل کرده به دنیا آمده و چه پسری که در انتهای داستان پتک غیرمشروع بودن بر سرش کوفته میشود، میتوانند خوب باشند و دغدغهشان نجات از نکبت فقر و بیکاری و بیچارگی باشد.
اما از نقطههای قوت داستان براهنی استفاده از بازی لیلا حاتمی است. او نقش رعنا را بازی میکند. زنی مطلقه که به دنبال خانه است. خانهای که شاید به خاطر دلسوزی صاحبخانه به قیمت پایینتر به او اجاره داده شود. اما کدام گرگی دلسوزیش را بیمطالبه باقی میگذارد.
حالا رعنا وارد خانهای شده که این مرد با دو پسر خود زندگی میکنند و هر سه برای تصاحبش رقابت میکنند.
حسن پورشیرازی که نقش غلام باستانی و پدر خانواده را بازی میکند در این اثر سینمایی بازی ماندگار و متفاوتی دارد. پیشتر ما او را در فیلمهای مختلف به عنوان پدری دلسوز و شاید کمی بیخیال دیدهایم اما در پیرپسر فریاد میزند: «شیطان رجیم خود منم.»
او باید حس ناامنی زن بیپناه در جامعه را با درخواستهای مکرر خود از رعنا به مخاطب بازگو کند اما به همان اندازه که وقاحت او را پایانی نیست و حاضر است برای تمنای خود در مقابل عشق پسرش و رعنا بایستد لازم است رعنا نیز بیپناهی و رهاشدگی زنانی که در باتلاق مشکلات گرفتارند را به خوبی باز کند و بازی میکند.
غلام میگوید هیچ مردی به هیچ زنی بی نظر نیست و فارغ از مشکلات مالی این مسئله تلخترین ناامنی برای زنان را در سطح جامعه فراهم میسازد.
رعنا روزگار خود را در هراس و تلاشهای ناکام سپری میکند و وقتی از او میپرسند چه میخواهی میگوید: «میخواهم زندگی کنم.» زندگی که به واسطه ظلمهایی که در زندگی گرفتار آن شده از او ربوده شده است و هیچ کس حتی ذرهای به این حقانیت وقعی نمینهد.
علی، آیینه هزاران کتابخوان بیکار
رعنا بعد از ورود به خانهای که بوی ماندگی، نیستی، کپکزدگی عقیده و به حال خود رهاشدگی را میدهد، نوری را در وجود علی پسر بزرگتر خانواده مییابد. حامد بهداد در نقش علی، مستندسازی است که دست از ساخت مستند کشیده است. اهل مطالعهای است که از کتابفروشی اخراج میشود و در ادامه نیز عاشقی است خوش قلب. او به مرگ هیچ کس راضی نیست اما صبوری و خونسردی کسی که پیرپسر داستان است، میتواند پدرش غلام را دیوانه کند. زمانی که رعنا به عنوان نقطه رقابت او با پدر در داستان جا خوش میکند، تمامی التهابهای فکری و روحی علی عیان میشود. او میخواهد خوب بماند. مؤدب باشد. خوش قلب باشد و وفادار. اما چوب تمامی فضایل اخلاقی به سرش کوفته میشود. بیکار میشود و مینشیند به انتظار چراغ سبزی از رعنا.
مواجهه خیری که او باشد با شری که پدرش است بهانهای میطلبیده و حالا رعنا نماد این بهانه است. غلام میگوید دنیا را آدمهای بد ساختهاند و علی ناامیدانه فریاد میزند: «نه. اینطور نیست.پس تکلیف قهرمانها چیست.» او قهرمانی است با صدای سکوت. اما در آخرین لحظه مجبور به انتخاب میشود. کشتن برای نجات دادن. نجاتی که بیحاصل است و برادر کوچکترش رضا به دست پدر کشته میشود. محمد ولی زادگان هرچند در محاصره ستارههای سینما نقش رضا را بر عهده دارد اما به خوبی از عهده ایفای آن برآمده و خبری از اکتهای اضافی و تصنعی در بازی او نیست.
علی ستون سلامت خانوادهای است در حال فروپاشی. به تمسخر گرفته میشود چرا که تمسخر و توهین و تهدید بهترین ابزار تخریب و مطیع کردن است. پدر با بیخیالی در دنیای اعتیاد به انواع مخدرها و الکل و روابط جنسی هیچ ارادهای برای حمایت از فرزندان خود ندارد و حتی میتوان گفت در جاهایی مانع از شکوفایی آنها میشود.پدر به دنبال خوشی لحظهای خود آینده علی و رضا و حتی رعنا را به خون میکشاند.
غلام، دیوانهای خفته در کنج هر خانه
مگر آدمها از زندگی چه میخواهند جز زندگی؟ اما در کنج هر خانه و هر جمعی و اجتماعی هستند کسانی که مغایر این مسئله کلی میاندیشند. حسن پورشیرازی که نقش پدر خانواده یعنی غلام را بر عهده دارد، یکی از این دیوانهها است که میگوید: «در زندگی هیچ کاری نباید کرد فقط باید نشست و منتظر ماند.» این استیصال و وانهادگی با روحیه پسران جوان او که میخواهند خود را به جایی برسانند، در تضاد است. او حاضر نیست خانهای که به زور از چنگ این و آن درآورده را بفروشد تا به پسرانش سهمی بدهد. آنها را واداشته تا در کثافت و تیرگی واماندگی زندگی کنند.
افکارش به مانند جسمش و ریتم زندگیاش بوی ماندگی و خباثت میدهد. به واقع باستانی است. آن زمان که برای تصاحب زنی رقص شمشیر میکند گویی هزاران سال از زمانه خود عقبتر ایستاده است. اما توصیف جالبی از خود دارد. میگوید: «من رندم.» او هر آنکه را در جامعه و در طول حیات خود توانسته قربانی خواستههای خود کرده است. نماد انسانی است که به شیطان تبدیل شده است. رفتارهای غلام در فیلم بدون اغراق به حدی زیبا کارگردانی شده که میتواند مخاطب را منزجر کند و او را بترساند. غلام قدرت تخریب اندیشه، زیبایی و عشق را دارد. او میتواند زیبایی را به منجلاب بکشاند و میتواند حتی نزدیکان خود را بیهیچ تاسفی به قتل برساند و برگردد و در رخت خوابش تا صبح راحت بخوابد. بازی پورشیرازی در این نقش کاملاً متمایز از سایر آثار اوست و دلهرهای که قادر به خلق آن است مخاطب را شگفتزده میکند.
ما هر روز شاهد قتل، تجاوز، دزدی، دعواهای خانوادگی و فقر و بیکاری هستیم. اما زاویه نگاه براهنی و تیم اجراییاش به آنچه در ظاهر زندگی و در باطن مردگی است در ذهن مخاطب حک میشود. به همین دلیل است که پیرپسرتنها بعد از یکبار تماشا دیگر فراموش نمیشود.