روایت انبارلویی از روحانیت و روحانیون مبارز:‌ «یت» و «یون» چگونه شکل گرفت؟(۳)

روایت انبارلویی از روحانیت و روحانیون مبارز:‌ «یت» و «یون» چگونه شکل گرفت؟(۳)

 تهران- ایرنا- کاظم انبارلویی، سردبیر اسبق روزنامه رسالت می‌گوید: وقتی روحانیون مبارز از روحانیت مبارز جدا شد به آنها می‌گفتند دو جریان یت و یون. آن‌هایی که طرفدار آقایان موسوی و هاشمی بودند شدند روحانیون و جریان مقابل همان روحانیت ماند. در زمان آقای خاتمی این‌ها شدند اصلاح‌طلب و اصول‌گرا.

کاظم انبارلویی در بخش های اول و دوم گفت و گو با «پروژه تاریخ‌شفاهی روزنامه‌نگاری و رسانه ایران» از شروع فعالیت و فعالیت خود در روزنامه رسالت سخن گفت. در بخش سوم و پایانی این گفت و گو، مصاحبه شونده به مواردی چون استعفای آقای آذری قمی از روزنامه رسالت، آغاز به کار روزنامه سلام، مصاحبه جنجالی مهدی حائری در روزنامه همشهری و غیره می پردازد.

ماجرای جدایی آذری قمی

آیت‌الله خامنه‌ای روزهای چهارشنبه جلساتی را در بیت رهبری داشتند که در این جلسات فقهای بزرگ از جمله فقهای شورای نگهبان شرکت می‌کردند. از آقای آذری قمی هم دعوت کرده بود که بیاید و در آنجا بحث‌های عمیق فقهی مطرح کند اما ایشان نرفت.

از سویی بعد از رحلت امام (ره) آقای آذری قمی گفت آقای خامنه‌ای هم رهبر و هم فقیه هستند ولی با مرجعیت آیت‌الله خامنه‌ای مخالفت می‌کرد. حتی می‌گفت ایشان نباید به استفتاها پاسخ دهد. آقای راستی کاشانی که دوست آقای آذری بود به ایشان می‌گفت مگر شما ایشان را به عنوان فقیه قبول ندارید، خب وقتی شخصی فقیه است چطور می‌تواند به استفتاها و سوالاتی که از او می‌شود پاسخ ندهد؟ وقتی هم این سوالات به حد معینی می‌رسد این فقیه دیگر مرجع تقلید به حساب می‌آید. یعنی کسی که مثلاً دوهزار سوال فقهی از او پرسیده شده و به آنها پاسخ داده است، پس حتماً عده‌ای می‌خواهند از او تقلید کنند و دیگر این فرد مرجع تقلید است.

آیت‌الله خامنه‌ای هم از روز اول نگفتند من مرجع هستم. اما فقاهتش را همه علما از جمله آقای آذری قمی تأیید می‌کردند. آقای آذری قمی هم بعد از فوت امام (ره) و مراجعی چون آیت الله مرعشی و آیت‌الله گلپایگانی ادعای مرجعیت داشت. حتی به خود من می‌گفت وقتی اسم مرا در رسالت می‌نویسی بنویس آیت‌الله العظمی. من هم گفتم نمی‌نویسم. اصلاً اختلاف من با ایشان به عنوان فردی که اخبار ایشان را ویرایش می‌کرد این بود که عظمی را به لقب ایشان اضافه نکردم. گفتم ما اصلاً به آیت‌الله خامنه‌ای هم عظمی نمی‌گوییم و به همه مراجع آیت‌الله می‌گوییم. اگر بخواهیم به فقیهی عظمی بگوییم یعنی اینکه این آدم از دیگر مراجع برتر است. بعد از فوت امام (ره) که به تدریج همه فقها فوت کردند ایشان ماند و آقای شبیری زنجانی. آقای آذری می‌گفت آقای شبیری از نظر فقهی از من اعلم است اما چون فهم سیاسی ندارد پس من اعلم هستم.

ایشان رفت و در ده کهک اطراف قم امام جمعه شد و خطبه خواند. خطبه‌هایش را هم هر هفته برای من می‌فرستاد و من هم آن را در رسالت چاپ می‌کردم ولی آقای آذری قمی در حد مرجعیت نبود. علاوه بر آقای شبیری زنجانی، آیت الله مکارم شیرازی و آیت‌الله نوری همدانی هم بودند. جامعه مدرسین بیانیه‌ای صادر کرد که مردم می‌توانید از این ۷ نفر تقلید کنید که یکی از آنها آیت‌الله خامنه‌ای بود.

آقای آذری قمی اختلافش از اینجا با ما و جامعه مدرسین شروع شد و می‌گفت آیت‌الله خامنه‌ای مرجع نیست. آقای راستی می‌گفت اگر تو این ادعا را داری من شهادت می‌دهم که فهم فقهی آیت‌الله خامنه‌ای اگر از مراجع فعلی بیشتر نباشد کمتر هم نیست. اگر می‌گویی نه، بیا به جلسه فقهی چهارشنبه‌های ایشان برویم تا سطح علمی ایشان روشن شود. در آن جلسات وقتی یک نظریه فقهی مطرح می‌شود ما نظر می‌دهیم، ایشان هم نظر می‌دهند و آنجا سطح علمی ایشان مشخص می‌شود. ولی آقای آذری قمی گفت من نمی‌آیم.

یکی دو مسأله دیگر هم پیش آمد و آقای آذری قمی به مخالفت و معاندت با آیت‌الله خامنه‌ای برخاست. خانه ایشان کنار خانه آقای منتظری بود. آن موقع که بحث آقای منتظری خیلی بالا گرفت ایشان از آقای منتظری دفاع می‌کرد. بعد هم شنیدیم که پسر آقای منتظری، با ایشان خیلی مراوده داشت. دیگر آن دیدگاه‌های رادیکال آقای آذری قمی که با ما همگرایی داشت به سمت آقای منتظری گرایش پیدا کرده بود و به این دلیل آمد بیرون.

آقای راستی گفت الان که ما دیگر در رسالت نیستیم اصلاً صاحب‌ امتیازی را برداریم، صاحب امتیازی معنا ندارد. همین مدیر مسئول کفایت می‌کند و مدیر مسئولی را به آقای نبوی بدهیم. آن وقت اگر آقای آذری قمی مثلا فوت می‌کرد همه این اموال روزنامه رسالت به ورثه‌اش می‌رسید.

آقای آذری قمی سرطان گرفت و برای درمان خواست به آلمان برود. گفتیم چون شما دارید برای درمان می‌روید اگر اتفاقی برایتان بیفتد تمام اموال رسالت به ورثه شما می‌رسد. گفت من هیچ ادعایی ندارم و از صاحب امتیازی رسالت کنار رفت. خودش هم یک مصاحبه کرد. مصاحبه را هم در صفحه اول چاپ کردیم که حرف و حدیثی نباشد.

ما اعضای هیأت‌امنا در اساسنامه نوشتیم چون ما از روز ابتدا هدف‌مان از تأسیس رسالت دفاع از کیان اسلام و ولایت فقیه بوده است بعد از فوت‌مان این اموال برسد به ولی فقیه تا به تشخیص ایشان تعیین تکلیف شود.

ایشان سرطان گرفت. پزشکان هم گفتند سرطان ایشان قابل معالجه است به شرطی که از امور استرس‌زا مثل سیاست دوری کند. اما ایشان هم دنبال مسائل سیاسی بود و اصلاً نمی‌توانست دخالت نکند. این را بگویم که برخی روان‌شناسان به بعضی سیاستمداران ما گفته‌اند اصلاً اخبار تلویزیون را نبینید و روزنامه‌ها را نخوانید. سیاستمدارانی که الان سر کار هستند را می‌گویم.

امام خمینی (ره) هم به یکی از علمایی که در مجلس بود و اهل کرمان، گفتند من اصلاً به شما می‌گویم وارد سیاست نشوید، یا یک‌بار به آقای منتظری گفتند شما در سیاست دخالت نکنید. این البته یک توصیه فقیهانه بود اما روانشناسان اولین توصیه‌شان به سیاست‌مداران این است که زندگی‌تان به هم می‌ریزد. بنابراین وقتی آقای آذری قمی از آلمان برگشت از نظر روحی تغییر کرد؛ زود عصبانی می‌شد و قضاوت می‌کرد.

ایشان کلی مساله داشت. قرار شد در جلسه هیأت‌امنا مطرح نشود، فقط من و آقای راستی برویم منزل‌شان توضیح دهیم. چون ایشان تهران نمی‌آمد به قم رفتیم. آقای راستی توضیح هم می‌داد و استدلال فقهی هم می‌کرد، ایشان قبول نمی‌کرد؛ بنابراین جدایی ما از ایشان قبل از فوتش هم به خاطر این قضایا بود.

فلسفه سلام

روزنامه سلام چند سال پس از رسالت، تأسیس شد و مقابله نظری با ما را نمایندگی می‌کرد. در رأس سلام آقای موسوی خوئینی‌ها بود که خودش مقاله یا سرمقاله نمی‌نوشت و شاید در سراسر عمر سلام دو سه مقاله بیشتر ننوشت. بلکه کار را به آقای عباس عبدی و سعید حجاریان سپرده بود. این‌ها روشنفکران سکولار بودند که چون رسالت در مقام معارضه با سکولاریسم و غرب‌گرایی برآمده بود سلام را تأسیس کردند. مهمترین وجه ممیزه ما با آنها دفاع از ولایت فقیه بود. آنها ابتدا از ولایت مطلقه فقیه پایین آمدند و بعد از آن برخلاف سیره فقها و علما که معتقد بودند ولایت فقیه انتصابی است نه انتخابی، ولایت فقیه انتخابی را ترویج کردند.

ما در رسالت سلسله مقالات آقای آذری قمی در دفاع از ولایت مطلقه فقیه را منتشر کردیم که بعدها به شکل کتاب درآمد. آقای آذری قمی بیان کرده بود ولایت فقیهی که امام (ره) الان می‌گوید در صدر اسلام بوده است. آقای آذری قمی باهمت از مبانی فقهی و نظری ولایت فقیه دفاع کرده بود.

فلسفه وجودی روزنامه سلام این بود که به هر چه در این زمینه تولید کنیم حاشیه‌ای بزند. ما از سال ۶۴ مبانی نظری ولایت فقیه را در رسالت مطرح می کردیم و اینها زیر میز ولایت فقیه زدند.

روایت انبارلویی از روحانیت و روحانیون مبارز:‌ «یت» و «یون» چگونه شکل گرفت؟(۳)
آیت الله موسوی خوئینی‌ها

تیراژ ما پس از ظهور روزنامه سلام نه‌تنها کاهش نیافت؛ بلکه افزایش هم یافت. چون مردم سلام را می‌خواندند بعد می‌آمدند و می‌خواستند ببینند روزنامه رسالت جواب آن را چه داده است. یا ما می‌نوشتیم و آنهایی که طرفدار سلام بودند می‌آمدند ما را می‌خواندند. یعنی سلام و رسالت نماینده دو جریان فکری بودند و افکار عمومی ما را پیگیری می‌کردند. روزنامه‌های دوم خردادی که منتشر شدند، هم ما و هم سلام مقداری از نظر تیراژ افت کردیم. مثلاً صبح امروز رکوردی در تیراژ به جا گذاشت که سلام فراموش شد.

سرمقاله‌ای خطاب به خاتمی

من همان موقع سرمقاله‌ای خطاب به رئیس‌جمهور نوشتم که آقای خاتمی این مطالب دارد در وزارت کشور مطرح می‌شود این‌ها را قبول دارید یا خیر؟ این‌ها می‌گویند جامعه مدنی یک جامعه سکولار است. آقای خاتمی هم سخنرانی کرد و گفت جامعه مدنی مد نظر من همان مدینه النبی است.

جا دارد این جا از آقای امیر محبیان یاد کنم که سلسله مقالاتی درباره جامعه مدنی نوشت. ‌آقای محبیان را به جلسات وزارت کشور دعوت کرده بودند. ایشان از جلسه دوم در آن جلسات شرکت کرده بود. در هر جلسه بحث‌های جلسه قبل مکتوب می‌شد و به اعضا داده می‌شد. آقای محبیان هم این مکتوب‌ها را به من می‌داد. نقل قول‌هایی که من از بشیریه و حجاریان می‌کردم مستند به این جزوات بود. این جلسات ۴ جلسه طول کشید و بعد آنها را جمع‌بندی کردند.

کتاب جنجالی مهدی حائری و روزنامه همشهری

روزنامه همشهری هم وقتی پدید آمد با ما رقابت می‌کرد. این روزنامه اولین روزنامه تمام‌رنگی کشور بود. قبل از آن همه روزنامه‌ها سیاه و سفید بودند. سرریز کسانی که فضایی برای حیات سکولاریسم در کشور پدید آورده بودند به همشهری رفتند.

آن سال‌ها در حوزه سیاسی کتابی توسط آقای شیخ مهدی حائری یزدی فرزند آیت‌الله حائری بنیان‌گذار حوزه علمیه قم در لندن چاپ شده بود. البته قبل از آن داده بود وزارت ارشاد گفته بودند باید یک عبارتش را حذف کنید تا مجوز انتشار بدهیم. در آن عبارت نظریه ولایت فقیه را به شدت نقد کرده بود. اسم کتابش هم «حکمت وحکومت» بود.‌ این کتاب را از وزارت ارشاد گرفتم. نمی‌دادند ولی گفتم برای آیت‌الله راستی کاشانی می‌خواهم که مدیر حوزه علمیه قم است. سرانجام نامه‌ای از ایشان بردم و به این ترتیب کتاب را گرفتم. تابستان بود، در سفری که به مازندران داشتم آن را خواندم و نقدی هم بر آن نوشتم ولی منتشرش نکردم.

روز قبل از آن که این کتاب در لندن چاپ شود، روزنامه همشهری مصاحبه‌ای با آقای شیخ مهدی حائری کرده بود و ایشان هم خلاصه‌ای از این کتاب را در آن مصاحبه بیان کرده بود.

روایت انبارلویی از روحانیت و روحانیون مبارز:‌ «یت» و «یون» چگونه شکل گرفت؟(۳)
مهدی حائری یزدی

‌همان روزی که کتاب ایشان در لندن چاپ شد، آقای حائری در لندن با بی‌بی‌سی علیه ایران و بیان سانسور کتاب در ایران مصاحبه‌ای کرد. من هم سه سرمقاله در سه روز پشت سر هم در رسالت نوشتم و گفتم روزنامه شهرداری می‌تواند خیلی چیزها را برای مردم تبیین کند اما فلسفه سیاسی حکومت را نمی‌تواند. قبلاً آیت‌الله جوادی آملی دیدگاه آقای حائری را در کتاب خود نقد کرده بود و نظریه‌های مختلفی که ولایت فقیه را رد می‌کنند به چالش کشیده بود، من هم در سه سرمقاله مواضع کتاب آقای حائری را نقد کردم. آیت‌الله خامنه‌ای خیلی این سه سرمقاله رت پسندیده بودند و برخی بزرگان حوزه که پیش ایشان رفته بودند گفته بود نباید یک جوان این کار را بکند، بلکه شما بزرگان باید پیش‌قدم می‌شدید.

دو هفته بعد هم آیت‌الله یزدی در مسجدی کتاب آقای حائری را نقد کرد. این‌ها زمان ریاست جمهوری آقای هاشمی اتفاق افتاد. مباحث خیلی مفصلی بود که در این‌جا فرصت پرداختن به آن نیست. ما تمام مطالب آقای حائری در کتاب «حکمت و حکومت» را در روزنامه رسالت نقد کردیم. البته بعداً گروه‌های حامی ولایت فقیه در قم حلقه‌های پژوهشی را در نقد «حکمت و حکومت» آقای حائری تشکیل دادند.

آقای مهدی حائری یزدی در زمان آیت‌الله بروجردی به عنوان نماینده ایشان برای تبلیغ اسلام به آمریکا رفت. استاد فلسفه دانشگاه هاروارد و آکسفورد بود. واقعاً هم آدم باسوادی بود. مثلاً تهران که می‌آمد دانشجویان می‌رفتند خانه‌اش وقتی او یک کلمه حرف می‌زد همه می‌نشستند و آن را یادداشت می‌کردند. ‌

یک روز یک نفر از قم به روزنامه رسالت زنگ زد و گفت با انبارلویی کار دارم. گفتم: خودم هستم. گفت: «تو کسی هستی که می‌آیی نظر یک عالم بزرگی مثل آقای شیخ مهدی حائری را نقد می‌کنی؟» و شروع کرد فحش دادن. بعد فکر کرد من گوشی را قطع کردم گفت: «گوش می کنی؟» گفتم: «نه عزیزم! شما اگر حرف‌تان تمام شد بگویید من هم دو کلمه صحبت کنم.» گفت:«حرفم تمام شد.» گفتم: «من سه سرمقاله در نقد این کتاب نوشته‌ام. هر سرمقاله من هم دو صفحه برگه A۴ است، طبق قانون مطبوعات شما می‌توانید دو برابر این مطلب را در پاسخ به رسالت بفرستید. اگر این کار را کردید من دست شما را هم می‌بوسم و جوابیه شما را فردا در روزنامه رسالت چاپ می‌کنم. شما می گویید من چرت گفته‌ام و استدلال‌هایم باطل است».

گفت: «تو کی هستی که من پاسخ تو را بدهم؟» گفتم: «من کسی نیستم و خاک پای شما هم نمی‌شوم. من به قرآن و روایات و به نظرات یک فقیه به نام آیت‌الله جوادی آملی استناد کرده‌ام و نظرات کتاب آقای حائری را نقد کرده‌ام. روی ولایت فقیه هم مصرم. دو برادرم هم به خاطر ولایت فقیه شهید شده‌اند. آقای حائری ولایت فقیه را رد کرده است. من با دست خودم برادرم را در قبر گذاشته‌ام، برادرانی را که در راه ولایت فقیه شهید شده‌اند، حالا آقای حائری می‌آید و می گوید این حکومت نامشروع است. آقای حائری دلایل خود در رد این نظریه را آورده است من هم دلایل خودم را در رد نظرات ایشان آورده‌ام. شما هم دلایل خود را در رد نظرات من بیاورید، قول می‌دهم در رسالت کار کنم.» این شخص نه خودش را معرفی نکرد و نه پاسخی برای سرمقاله من فرستاد.

روایت انبارلویی از روحانیت و روحانیون مبارز:‌ «یت» و «یون» چگونه شکل گرفت؟(۳)

شعار علیه رسالت و کیهان

ما سالی یک بار به اتفاق آقای مرتضی نبوی به روزنامه‌های کیهان و اطلاعات می‌رفتیم تا آقایان حسین شریعتمداری و محمود دعایی را ببینیم. یک سال هم به دیدار آقای مسیح مهاجری در روزنامه جمهوری اسلامی رفتیم. در دیدار با آقایان شریعتمداری و دعایی و مهاجری خیلی بحث‌های سیاسی نمی‌کردیم.

یادم است آن موقع در تظاهرات‌ها می‌گفتند: «کیهان، رسالت، عامل هر جنایت». از نظر فکری با آقای شریعتمداری مشکلی نداشتیم و سرمقالات‌مان جهت فکری مشخصی داشت. با آقای دعایی هم که همه‌اش به شوخی و خنده و یک ناهار مفصل ختم می‌شد. رفاقت بود. نوروز که می‌رسید آقای نبوی می‌گفت هماهنگ کن بریم عید دیدنی، در واقع یک صله‌رحم رسانه‌ای بود. ‌البته مدیران مسئول روزنامه‌ها در جلساتی که در وزارت ارشاد برگزار می‌شد همدیگر را می دیدیم و گرچه با هم تفاوت فکری داشتیم؛ قهر نبودیم. ما با روزنامه کیهان، زمانی که آقای خاتمی مدیرمسئول آن بود رقابت داشتیم اما وقتی آقای مهدی نصیری و بعد آقای شریعتمداری آمد رقابت از بین رفت و هم‌گرایی و هم‌نوایی جای آن را گرفت.

تا جایی که یادم است خبرنگاران رسالت جزو انجمن روزنامه‌نگاران مسلمان بودند و عضویتی در انجمن صنفی روزنامه نگاران نداشتند. انجمن صنفی مال جریان سکولار بود. نگاه خبرنگاران ما به انجمن صنفی روزنامه نگاران این بود که یک جریان نیرومند در دولت که مسئول پروژه سکولاریزاسیون است از این انجمن دفاع می‌کند ولی از جریان فقاهت دفاع نمی‌کند. من در تأسیس انجمن روزنامه‌نگاران مسلمان نقش داشتم. این انجمن چون از نظر صنفی و مالی چیزی نداشت، اساساً شکل نگرفت و فقط یک اسم بود که گاهی بیانیه صادر می‌کرد. اما انجمن صنفی روزنامه‌نگاران از این باب که کمک‌های مالی به اعضا می‌کردند و با تک تک روزنامه‌نگاران ارتباط داشتند، سرپا بود.

همه چیز تمام شد

تلخ‌ترین خبر عمرم رحلت امام (ره) بود. به سمت رسالت آمدم. از کوچه‌ای که متعلق به بنیاد شهید بود رد می‌شدم که کارمندانش همگی زن بودند. صدای هق هق و گریه وحشتناک زنان از آن ساختمان بلند بود. خیلی تکان خوردم. آمدم و سرمقاله‌ای بسیار احساسی نوشتم. تقریباً از مضامین اشعار مولوی استفاده کردم و خطاب به امام نوشتم آنهایی که در فلسطین مبارزه می کنند امیدشان به تو بود و .... الان هم آن سرمقاله را لای یکی از دفاترم نگه داشته‌ام. آمدم و دیدم آقای مرتضی نبوی خیلی متأثر است. گفت برو پیش عسگر اولادی. گفتم بابا بیایید روزنامه را درآوریم.

نبوی گفت همه چیز تمام شد دیگر هیچ کس فکرش کار نمی‌کند.

گفتم یک چیزی نوشته‌ام، حداقل ۲ صفحه روزنامه منتشر کنیم. آن روز تعطیل بود. ساعت ۱۰ صبح آقای نبوی زنگ زد که سرمقاله را بده حتماً چاپ می کنیم. روزنامه را درآوردیم و آن را دستی توزیع کردیم. خیلی روز تلخی بود. روز تشییع هم من نرفتم و در روزنامه ماندم. هر چه گفتند برو تشییع نرفتم و گفتم باید اینجا بمانم و کار کنم.

تلفنی از بی بی سی

همان شب از بی‌بی‌سی زنگ زدند. مجلس خبرگان به طور موقت آیت‌الله خامنه‌ای را به عنوان رهبر انتخاب کرده بود. بی‌بی‌سی هم دنبال این بود که ببیند چه شد. آقای خزعلی که عضو مجلس خبرگان و عضو هیأت‌امنای ما بود طی تماسی به ما از انتخاب آیت‌الله خامنه‌ای خبر داد.

گفتند از بی‌بی‌سی گفته‌اند با انبارلویی می‌خواهیم صحبت کنیم. گفتم بهشان بگویید گوشی دست‌شان باشد. همین‌طور گوشی دست‌شان بود. بعد یک ساعت و نیم به همکارم گفتم برو گوشی را بردار ببین هنوز پشت خط است. رفت و دید هنوز پشت خط است. آخر هم با آنها مصاحبه نکردم. فردا هم تیتر زدیم خبرگان چنین تصمیمی گرفته است منتهی نگفتیم موقت.

همه فکر می‌کردند با رحلت امام (ره) مملکت به هم می‌ریزد در صورتی که در عین تلخی، آرام‌ترین و خوب‌ترین روزها بود. وقتی امواج انسانی را می‌دیدیم که برای قدرشناسی از امامی که ۸ سال جنگ و محاصره اقتصادی و سختی را با رهبری‌اش پشت سر گذاشته بودیم به خیابان‌ها آمده بودند، برای ما شیرین بود. یعنی این تلخی و شیرینی یک امتزاجی را به وجود آورده بود که انسان احساس می‌کرد ما در مسیر درست تاریخ داریم حرکت می‌کنیم. بعدها هم دیدیم که هیچ اتفاقی نیفتاده و به راحتی رهبری تعیین شد و پرقدرت‌تر و با صلابت‌تر از گذشته این انقلاب توسط رهبری آیت‌الله خامنه‌ای ادامه پیدا کرد.

بعد از ۴ دهه کار در روزنامه رسالت اگر به عقب برگردم باز هم از این روزنامه شروع می‌کنم. چون فکر می‌کنم با آن سازه‌های ذهنی و فکری من در قبل و پس از انقلاب در این زمینه می‌توانم موفق باشم و در کارهای دیگر حرفی برای گفتن ندارم.

درخواست خاتمی از عسگراولادی

پدیده تکثر مطبوعات در زمان آقای خاتمی به خاطر این بود که این‌ها گفتمان جدیدی را بر اساس فرهنگ غرب و جامعه مدنی و سکولاریزاسیون مطرح کردند. تیراژ بالای مطبوعات دوم خردادی هم به این دلیل بود که بخش زیادی از مردم می‌خواستند بدانند چه می‌گویند.

این‌ها آخرین فراورده ‌های فکری غرب را می‌آوردند و مقداری دست‌مالی می‌کردند و در مطبوعات خود عرضه می‌کردند. دولتی هم که سر کار بود مؤید این حرکت آنها بود. یادم می‌آید آقای عسگراولادی می‌گفت آقای خاتمی خیلی اصرار می‌کند من ملاقاتی با سعید حجاریان داشته باشم و می‌گوید من هر موقع حجاریان حرف می‌زند مسحور صحبت‌هایش می‌شوم.

آقای خاتمی یک ایدئولوگ نبود بلکه از نظر فکری وابسته به تئوری‌های علوی تبار، حجاریان و تاجزاده و سروش بود. تنها جریانی هم که مقابل آنها مقاومت کرد جریان روزنامه رسالت و کیهان بود.

مخصوص سنین بالا

الان دیگر روزنامه‌نگاری نداریم و خبرگزاری‌نگاری جای روزنامه‌نگاری را گرفته است. قبلاً وقتی از مقابل دکه‌های روزنامه‌فروشی رد می‌شدید ارتفاع روزنامه‌ها اول صبح اندازه قد آدم بود اما الان از پرتیراژترین روزنامه‌ها ۱۰ نسخه بیشتر روی دکه‌ها نیست. آیا این به معناست که مردم روزنامه نمی‌خوانند. خیر مردم می‌خوانند. آن موقع مخاطب مجبور بود ساعت ۸ صبح برود روزنامه را از دکه بخرد ولی الان ساعت ۵ صبح می‌توانند در خانه بنشیند و همه روزنامه‌های کشور را در گوشی تلفن همراهش بخواند. علاوه بر این قادر است همه خبرگزاری‌های داخلی و خارجی را هم به این روش بخواند. روزنامه‌های مکتوب الان مختص به افراد بالای ۶۰ سال شده و زیر ۶۰ سال مطبوعات را در فضای مجازی می‌خوانند.

یت و یون

وقتی روحانیون مبارز از روحانیت مبارز جدا شدند به آنها گفتند دو جریان یت و یون. آن‌هایی که طرفدار آقایان موسوی و هاشمی بودند شدند روحانیون و جریان مقابل همان روحانیت ماند. در زمان آقای خاتمی این‌ها شدند اصلاح‌طلب و اصول‌گرا. چون روحانیون مبارز داشت متلاشی می‌شد و آقای کروبی با این که دبیرکل روحانیون مبارز بود، حزب اعتماد ملی را تشکیل داد. در دسته بندی جدید این‌ها دیگر از خط امام (ره) فاصله گرفتند.

فرق با اصلاح‌طلبان

ما با اصلاح‌طلبان یک تفاوتی داریم. معتقدیم دموکراسی یک روش معین برای رسیدن به نتایج نامعین است. وقتی انتخابات برگزار می‌شود آنچه از صندوق رأی بیرون می‌آید لزوماً ممکن است مطلوب ما نباشد. شیرینی دموکراسی هم به همین است. اما آنها می‌گویند دموکراسی به شرط چاقو و دموکراسی روش معین برای رسیدن به نتایج معین است. یعنی باید پیروز شویم. شگردهای زیادی هم در سال ۷۶ به کار بردند. تا سال ۷۶ انتخابات خیلی رقابتی نبود و آقای هاشمی یا آیت‌الله خامنه‌ای رقیب جدی نداشتند. ولی از ۷۶ که رقابت جدی شد جریان رسانه ‌ای غرب آمد و از یک طرف حمایت کرد و آن نتایج به دست آمد. ما بلافاصله نتایج را به رسمیت شناختیم. آیت‌الله خامنه‌ای هم آن را حماسه دانست و تبریک گفت. آقای ناطق‌نوری هم تبریک گفت. اما در سال ۸۴ که آقای احمدی‌نژاد برنده شد آقای هاشمی آن را تبریک نگفت و با اکراه نتیجه را پذیرفت. این خیلی سنت بدی بود در حکمرانی دموکراتیک.

روایت انبارلویی از روحانیت و روحانیون مبارز:‌ «یت» و «یون» چگونه شکل گرفت؟(۳)
انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۷۶

کوی دانشگاه

من همان پای صندوق فهمیدم آقای خاتمی پیروز می‌شود. وقتی فضای رأی‌دهندگان را دیدم گفتم این‌ها کسانی نیستند که به آقای ناطق رأی دهند. حس من این بود که خاتمی پیروز می‌شود. آن‌ها می‌گفتند درود بر سه سید حسینی/ خامنه‌ای‌، خاتمی و خمینی.

یعنی از این طریق رأی متدینین را داشتند و از آن طرف هم رأی سکولارها را داشتند. آقای خاتمی در منطقه ۱۲ تهران که منطقه متدینین بود بیشترین رأی را به دست آورد.

در جریان کوی دانشگاه عمدتاً خبرنگار می‌فرستادیم تا ببینیم شعارهای کلیدی و اصلی این‌ها چی است.

تا ۲۱، ۲۲ تیر اوج قضیه بود و ۲۳ تیر با قیام مردم تهران ماجرا تمام شد. شبی که در کوی دانشگاه متحصن شدند دیگر مصوبه شورای عالی امنیت ملی بود. این‌ها را از داخل دانشگاه تهران جمع کردند و برخورد سختی هم با آنها صورت گرفت. ۲۳ تیر قرار بود آقای هاشمی یا آقای مهندس موسوی بیاید سخنرانی کند که نپذیرفتند و آقای روحانی آمد و صحبت خیلی خوبی کرد. روحانی آن موقع دبیر شورای عالی امنیت ملی بود. بعد از آن هم شاهد شرارت خیابانی نبودیم.

جلسات هیأت امنا/کادرسازی برای روزنامه‌های اصولگرا

قبلاً باید به نیروهای کادر حقوق زیاد می‌دادیم. در تحریریه مستقر می‌شدند و مطلب می‌نوشتند. اما الان حق التحریر می‌دهیم. شخص می‌نویسد، تایپ و برای ما واتساپ یا ایمیل می‌کند. حق‌التحریر به او می‌دهیم. ما همان را چاپ می‌کنیم. قبلا ده‌ها حروفچین نیاز داشتیم ولی الان یک حروفچین هم نداریم. قبلاً حرفچینی سربی بود و کلی زمان می‌برد. ‌الان تحریریه ما کمتر از ۱۰ عضو دارد و اصلاً عکاس نداریم. قبلاً ولی لابراتوار عکاسی داشتیم که یک مسئول داشت و ۵ عکاس. مثلاً وقتی امام (ره) یا رهبری سخنرانی می‌کردند حتماً عکاس می‌فرستادیم. اما الان وقتی رهبری صحبت می‌کند دو سایت متعلق به رهبری تصاویر مربوطه را منتشر می‌کنند و ما از همان‌ها برمی‌داریم. یا هر عکس دیگری بخواهیم از خبرگزاری‌ها برمی‌داریم. یا وقتی مسئولی صحبت می‌کند ده‌ها خبرنگار آنجا می‌رود پس دیگر چه نیازی است خبرنگار ما آنجا باشد؟

ما دو جلسه داشتیم یکی جلسه هیأت امنا که بنیان‌گذاران روزنامه آن را اداره می‌کردند و در آن خط مشی روزنامه تعیین می‌شد، دیگری جلسه تحریریه. جلسه هیأت امنا هفته‌ای یک بار و روز چهارشنبه‌ها برگزار می‌شد. اما جلسه تحریریه هر روز بود. آقای پرورش هم جلسات هیأت‌امنا و هم جلسات تحریریه را اداره می‌کرد. ‌بعد از آقای پرورش، آقای سرافراز سردبیر شد و بعد هم من. پس از من آقای پیرهادی سردبیر شد. من الان بازنشسته و عضو تحریریه هستم و مقاله برای روزنامه می‌نویسم.

دوره‌های رسالت را از نظر محتوا نمی‌شود تفکیک کرد. مسیر رسالت از بدو تأسیس تا کنون حرکت در خط ولایت فقیه است و هیچ دگرگونی و دگردیسی در گفتمان رسالت ایجاد نشده است. افراد آمده‌اند و رفته‌اند ولی این راه تغییر نکرده است. مثلاً آقای آذری قمی در یک مقطعی بنا را بر بی‌مهری گذاشت اما رسالت مسیر خود را طی کرد. چه در زمان پرورش و چه در زمان سرافراز و چه در زمان من و چه اکنون که آقای محسن پیرهادی مدیرمسئول و آقای مسعود پیرهادی سردبیر است. هیچ دگردیسی در نوع تفکر فلسفه وجودی رسالت به وجود نیامد. حتی اگر سردبیران و کادرهای روزنامه انحراف یا مشکلی داشتند تأثیری در روند رسالت نگذاشت. بسیاری خبرنگاران و گزارش‌نویسان ما هم بعداً مجری تلویزیون یا روزنامه‌نگاران خبرگزاری‌های فارس و تسنیم و غیره شدند. یعنی ما برای دیگر رسانه‌های اصول‌گرا هم کادرسازی کردیم.

کیهان از ما جلو زد

رسالت در آغاز شکل‌گیری تا ۱۰ سال بیش از ۲۰۰ نفر نیرو داشت. از تحریریه گرفته تا چاپ و توزیع. چون آن موقع چاپ و توزیع دست خودمان بود. بعد از پدیده اینترنت، همکاران ما به خبرگزاری‌هایی که تأسیس شده بود کوچ کردند. از آن به بعد تولیدات خبری رسالت متوقف شد.

قبلاً خبرنگاران را می‌فرستادیم حوزه خبری، خبر تولید می‌کردند و ماهانه حقوق می‌گرفتند. اما الان یک خبر را ۱۰ خبرگزاری پوشش داده‌اند و دیگر نیازی نیست خبرنگار اعزام کنیم. بلکه خبرهای این خبرگزاری‌ها را که با دیدگاه‌های متفاوتی هم به یک خبر پرداخته‌اند، می‌گیریم و مغزش را در می‌آوریم و کار می‌کنیم. تعداد کادر ما به این ترتیب کاهش پیدا کرد. از سویی روزنامه کیهان که در حوزه نقد لیبرالیسم قلم می‌زد به مرور از ما جلو زد. کیهان تبدیل به یک روزنامه رادیکال شد که الان جلوتر از ما حرکت می‌کند. دیگر فلسفه وجودی رسالت از بین رفت. فلسفه ما این بود که حرفی داریم و باید آن را منتشر کنیم. جایی که کیهان دارد خیلی تندتر از ما می‌نویسد و حداقل ۷ روزنامه دیگر هم جلوی ما حرکت می‌کنند دیگر فلسفه وجودی رسالت از بین رفت.

‌ما فلسفه اصلی وجود خود را از دست داده‌ایم. چون آن موقع فقط ۴ تا ۵ روزنامه در تهران بود ولی اکنون فقط در تهران ۴۰۰ نشریه منتشر می‌شود. در شهرستان‌ها هم همین قدر و شاید هم بیشتر. منظور از بین رفتن فلسفه وجودی‌ این است که الان بسیاری از همین روزنامه‌ها دارند همان حرف ما را می‌زنند. یعنی سرمقاله‌های من در رسالت در مطبوعات استان‌ها یا خبرگزاری‌ها نقل و منتشر می‌شود. ما به اهداف خود رسیده‌ایم و تفکرمان را در رسانه‌های سراسر کشور رواج داده‌ایم، وگرنه بیکار هم ننشسته‌ایم. هنوز ما داریم سوزن‌بانی خود را در عرصه رسانه‌ای کشور انجام می‌دهیم. یعنی بسیاری خبرنگاران ما در صدا و سیما و خبرگزاری‌ها هستند. تربیت نیرو کرده‌ایم و کادرهای ما به آنجا رفته‌اند.

گفتند موتلفه باید یک ارگان مطبوعاتی داشته باشد. رسالت هم که ارگانش نیست و خود حزب باید ارگان داشته باشد. جلسه‌ای تشکیل شد. آقای پرورش هم بود. در آن جلسه گفتند اسم این نشریه را چه بگذاریم. آقای پرورش بداهتاً گفت «شما». گفتم شما یعنی چه؟

‌گفت یعنی مخفف شهدای موتلفه اسلامی. الان هم علاوه بر رسالت به هفته‌نامه «شما» هم مقاله می‌دهم.

پرکارترین روزنامه‌نگار اصول‌گرا

اندیشیدن و خواندن و نوشتن جزو خون من است. روزی نمی‌شود که چیزی نخوانم یا ننویسم. البته روزنامه‌نگاران از نظر سواد، سوادشان به اندازه یک اقیانوس کم عمق است. فلسفه، حکمت، روان‌شناسی، تاریخ، شعر و ادبیات می‌خوانم.

من لحظه ای از فکر کردن فارغ نیستم. حتی وقتی به مسجد می‌روم یک خودکار و کاغذ همراهم است. رادیو معارف را هم گوش می‌دهم. حتماً ملزم هستم اخبار ساعت ۱۴ را بشنوم. این ورودی‌های به ذهن من یک خروجی دارد به نام نوشتن. من پرکارترین نویسنده بین نویسندگان اصولگرا هستم. حداقل هفته ای ۲ تا ۳ سرمقاله دارم و این غیر از مصاحبه‌هایی است که انجام می‌دهم.

یک طلبی هم از خدا کرده‌ام که احتیاج مالی پیدا نکنم تا بتوانم این قدمم را در خدمت اسلام و انقلاب و ولایت بردارم. تا الان هم فکر می‌کنم در این مسیر حرکت کرده‌ام.

بی علاقگی فرزندانم به روزنامه نگاری

من ۲ دختر و ۱ پسر دارم. هیچ کدام به روزنامه‌نگاری علاقه ندارند. البته هر کس سلیقه ای دارد. دو دخترم خانه‌دار هستند و پسرم هم در کار هوافضاست و عشق موشک دارد. دهه ۶۰ با هواپیما به مشهد رفته بودیم. از هواپیما که پیاده شدیم پسر من که خیلی کوچک بود باید می رفت در اتوبوس سوار شود. اما دست مرا ول کرد و رفت به سمت انتهای هواپیما. گارد سپاه پرسید کجا می‌روی؟ گفت می‌خواهم دست بزنم به «دمب» هواپیما. الان هوافضا می‌خواند.

گفت و گو از : ناصر غضنفری

 

 منبع خبر

قیمت روز طلا، سکه و ارز

جدیدترین ها