همشهری آنلاین: کامشاد به لطف عمر بلندی که کرد شاهد عینی بسیاری از رخدادهای مهم تاریخی بود، خصوصا اینکه خودش هم در جوانی زندگیاش با نفت و حزب توده گره خورد و با رخدادها و شخصیتهای مهم این دو پدیده اثرگذار بر زندگی ایرانیان از نزدیک برخورد داشت.
این عمر دراز را در چند سطر خلاصه کردن کار دشواری است، اما از کودکیاش باید بدانیم که به رغم خواست پدر که میخواست از او تاجر پوست و روده بسازد، خودش دوست داشت مثل داییاش که روزنامهنگار بود روزگاری روزنامهنگار شود. با پادرمیانی همین دایی از سر هنرستان صنعتی که آلمانها راه انداخته بودند درآورد. اما آدم صنعت و فن هم نبود. پس بیاطلاع پدر رفت دبیرستان ادب. سال ششم متوسطه و برای گرفتن دیپلم آمد تهران که برود کالج شبانهروزی البرز، اما آنجا زیاد طاقت نیاورد. تقدیر این بود که برگردد اصفهان و سال ششم ادبی را در شهر مادریاش بخواند. در دبیرستان صارمیه با کسی برخورد کرد که برای باقی عمرش یار غارش شد؛ شاهرخ مسکوب. البته قبلا در مسابقات فوتبال بین مدارس شاهرخ را دیده بود، اما در دبیرستان صارمیه با او همکلاس شد و مسکوب تاثیر مهمی بر علایق و درک ادبی کامشاد گذاشت. به گفته کامشاد، مسکوب او را با ادبیات کهن فارسی آشنا کرد و باعث شد که نوشتن و ادبیات برایاش جدی شود.
سال ۱۳۲۴ وارد دانشکده حقوق شد و بعد که مسکوب به حزب توده پیوست، او هم به دنبال رفیقش سر از حزب درآورد. شرح ماجراهای او را در حزب توده باید در کتاب «حدیث نفس» خواند. اما جز حزب توده، در جوانی پایش به شرکت نفت هم باز شد و در آنجا با ابراهیم گلستان آشنا شد. وقتی حرف کامشاد است، معمولا بر تاثیر مسکوب بر او تأکید میشود که کاملا بجا و بحق است، اما گلستان هم با اینکه با مسکوب رفیق جانی نبودند، کم در حقش محبت نکرد. به واسطه گلستان بود که در سال ۱۳۳۳ که حزب توده زیر فشار حکومت وقت بود، عازم انگلستان شد، آن هم برای تدریس در دانشگاه کیمبریج. به قول فروغی بسطامی، «کسی است صاحب بخت بلند و عمر دراز/ که دست بر سر آن زلف خم به خم دارد». گویا کامشاد هم دست بر سر آن زلف خم به خم داشت که در مهلکه بگیر و ببند حزب توده، راهش کج شد سمت انگلستان. از انگلستان برگشت ایران و دوباره مسیرش افتاد به شرکت نفت و باز گلستان به کمکش آمد و ماجراهایی را از سر گذراند که باز برای آگاهی از آنها باید رفت سر وقت کتاب خاطراتش.
کامشاد مترجمی بود که قبل از انقلاب دو سه کتاب بیشتر از دستش درنیامد. اشتغال به کار اداری و سفرهای مختلف بیشتر وقتش را میگرفت. یکی از معروفترین کتابهای کامشاد که قبل از انقلاب ترجمه کرد «تاریخ چیست؟» بود که خود کامشاد در خاطراتش میگوید افراد مختلفی از دکتر عباس امانت تا طلبههای شاگرد شهید مطهری از خوانندگان آن بودند.
بعد از انقلاب با تغییر اوضاع، کامشاد بیشتر ترجمه کرد. از مهمترین ترجمههای بعد از انقلابش یکی «دنیای سوفی» بود که هنوز که هنوز است بازچاپ میشود و خواننده دارد و برای تازهکاران در فلسفه متنی خواندنی و آموختنی است. کتاب مشهور دیگرش که به پیشنهاد ابراهیم گلستان دست به ترجمهاش برد، «تاریخ بیخردی» باربارا تاکمن است که کتابی تاریخی است و تاریخ همیشه دغدغه کامشاد بود. ترجمه کتاب مهم عباس امانت، استاد تاریخ دانشگاه یل، یعنی «قبله عالم» هم دستپخت کامشاد بود.
کامشاد جز ترجمههایش، خودش با کتاب مهم «پایهگذاران نثر فارسی» یکی از مهمترین پژوهشها درباره تاریخ ادبیات ایران را به سرانجام رساند. اما دیگر کار مهم او، جز نوشتن و ترجمه کردن، کاری بود که در حق دوست ۶۱ سالهاش یعنی شاهرخ مسکوب کرد و او را به جوانان شناساند. کامشاد یادداشتهای مسکوب در باب شاهنامه و روزنوشتهای خواندنی و پرخون و عاطفه و حساسیت مسکوب را به دست نشر سپرد و میراثی را که از دوست عزیزش به او رسیده بود، در نهایت دقت و وسواس با کسانی سهیم شد که مسکوب را با این روزنوشتها بیشتر از هر اثر دیگرش میشناسند.
ظرف ۱۰۰ سال اتفاقات زیادی رقم میخورد. آدمها میآیند و میروند؛ ملتها شکست میخورند و کمر راست میکنند؛ حکومتها جابهجا میشوند؛ تاریخ ورق میخورد و اگر کسی شانس این را داشته باشد که جز دیدن این وقایع، سهمی در برخی لحظات آن داشته باشد، زندگی خوبی را زیسته است. کامشاد خوب زیست و حالا به یار دیرینش شاهرخ مسکوب پیوسته است. روحش شاد.