به گزارش همشهری آنلاین، در میدان امام ایستاده بودم، تصمیم گرفتم یکبار ذهنم را خالی کنم از اینکه هنرهای زیادی را دیدهام و در یک نمایشگاه آثار هنری و باستانی به بزرگی شهر اصفهان زندگی کردهام، چشمانم را بستم و آرام باز کردم، فکر کردم جهانگردی هستم که برای نخستین بار به این شهر رویایی سفر کردهام، چقدر همه چیز جذاب و زیبا است.
نور طلایی غروب بر کاشیهای فیروزهای گنبد مسجد شیخ لطفالله میتابید و هزاران نقش اسلیمی را روشن میکرد، ناگهان چشمم به تابلویی در ویترین یک مغازه افتاد: نگارهای از «لیلی و مجنون» با رنگهایی چنان زنده که گویی داستان عاشقانهاش را زمزمه میکرد، «این همان سبکی است که روی دیوارهای کاخ عالیقاپو دیدهام».
فروشنده با شنیدن این جمله لبخندی زد و گفت: درست حدس زدید، مینیاتور اصفهان فقط روی کاغذ نیست، بلکه در قلب این شهر نفس میکشد، اگر بخواهید میتوانید کارگاه استاد نگارگر را ببینید؛ او سالهاست که در این هنر فعالیت میکند.
نشانی را گرفتم و به راه افتادم، کارگاه استاد در حوالی میدان امام، در ساختمانی قاجاری قرار داشت، هنگام ورود، صحنهای تماشایی دیدم؛ استادی هفتادساله با عینک ذرهبینی، مشغول کار روی بخشی از یک طرح مینیاتوری بود که دقیقاً شبیه نقوش دیوارهای عالیقاپو به نظر میرسید.
سلام کردم و ایستادم، بوی کاغذهای کهنه و رنگهای گیاهی فضایی قدیمی را تداعی میکرد، روی میز چوبی، برگههایی پر از نقشهای ریز و پرجزئیات به چشم میخورد، آدمهایی با چشمان بادامی، پرندههای افسانهای و باغهایی که گویی از دل شعر حافظ بیرون آمده بودند، مردی با قلممویی نازک، با حرکتی چنان ظریف روی کاغذ کار میکرد که نفس را در سینه حبس کردم.
«این مینیاتور اصفهانه، دخترجان!» صدای استاد کارگاه مرا از خلسه بیرون آورد، دستش را روی نقشی از یک شاهزاده صفوی گرفت که بر اسبی سفید سوار بود و ردای طلاییاش زیر نور چراغ، واقعاً میدرخشید، «هر خط، هر رنگ، یه دنیا راز تو خودش داشت...»
نگاهم به جعبه رنگهایش افتاد، آبی لاجوردی که گویی از آسمان شب جدا شده، سبز زمردی که یادآور باغهای بهشت بود و طلایی که انگار با آفتاب اصفهان آمیخته شده، با کنجکاوی پرسیدم: «استاد، این طرح را از کجا آوردهاید؟»
استاد گفت: بسیاری از بناهای تاریخی اصفهان، از کاخهای صفوی تا خانههای قاجاری، با این هنر تزیین شدهاند، به تصویری روی دیوار اشاره میکند، آن تصویر را ببینید؛ نمونهای از مینیاتورهای اصلی است که در ایوان چهلستون وجود دارد و صحنهای از پذیرایی شاه عباس از پادشاه هند را نشان میدهد.
گفتم: یعنی این هنر فقط محدود به تابلوهای موزهای نیست؟
استاد گفت: اصلاً چنین نیست! در معماری اصفهان، مینیاتور زنده است، در کتیبههای مسجد امام، در طاقنمای بازار قیصریه، حتی در خانههای قدیمی محله جلفا، اما زیباترین نمونهها را میتوان در کاخ چهلستون دید؛ جایی که دیوارها داستانهای تاریخی را روایت میکنند.
پرسیدم: چرا مینیاتور اینقدر با معماری اصفهان عجین شده است؟
گفت: در فرهنگ ما، هنر باید در خدمت زندگی باشد، وقتی معماران صفوی میخواستند بهشت را روی زمین تجسم کنند، از مینیاتور کمک گرفتند، آن نقوش پرنده و گل و فرشته که در طاقهای عالیقاپو میبینید، همانها هستند که در تابلوهای مینیاتور میکشیم.
آیا امروز هم از این هنر در معماری جدید استفاده میشود؟
بله! اگر به هتلهای سنتی اصفهان سری بزنید، یا حتی برخی ساختمانهای جدید در خیابان چهارباغ، نمونههای مدرنی از تلفیق مینیاتور و معماری را میبینید، البته متأسفانه برخی از این نقوش در مرمتهای غیراصولی از بین رفتهاند.
استاد توضیح میدهد:
- سروهای کاشیکاری شده در مسجد شیخ لطفالله = همان درختان زندگی در مینیاتورها
- گلهای شاه عباسی در کاخ چهلستون = الهام گرفته از نقوش مینیاتوری
- فرشتههای بالدار در عالیقاپو = مشابه نگارههای بهشت در مینیاتور
حتی رنگآمیزی کاشیها هم بر اساس همان فلسفه مینیاتور است: آبی=آسمان، طلایی=نور الهی، سبز=رستگاری.
هنگام غروب، در حالی که از کاخ چهلستون خارج میشوم، این بار با چشمانی جدید به دیوارنگارهها نگاه میکنم، حالا میفهمد که چرا این شهر را نصف جهان مینامند؛ چون در هر گوشهاش، هنری به قدمت تاریخ وجود دارد که هم روی کاغذ و هم در سنگ جاودانه شده است، یادم آمد استاد هنگام خداحافظی گفته بود: دفعه بعد که به اصفهان آمدی، به موزه هنرهای معاصر سری بزن، آنجا میبینی که چگونه هنرمندان جوان، این نقوش قدیمی را با معماری مدرن تلفیق کردهاند.
در دفترم نوشتم: امروز یاد گرفتم که در اصفهان، هنر فقط یک اثر نیست؛ روشی برای زندگی است، از نگارگری روی کاغذ گرفته تا کاشیکاری مساجد، همه پیامی واحد دارند: زیبایی، جاودانگی است، روی پل خواجو رفتم، زایندهرود آرام زیر پاهایم جاری بود.
و دوباره به یاد جملهای از استاد کارگاه افتادم: «ما ایرانیها هنر رو با خون خود قاطی کردیم.» حالا میفهمم چه گفته بود، از شعر حافظ تا نگارگری رضا عباسی، از فرشبافی تا خوشنویسی، هنر برای ما تنها زیبایی نیست، بلکه زبانی است برای گفتن ناگفتهها، از عشق، از مقاومت، از ایمان و من با دلی پر از رنگهای لاجوردی و طلایی، فهمیدم که ایران را باید با چشم هنر دید.