آیا واقعاً مقصر بودم؟ بازی خطرناک شریک خودشیفته با ذهن تو


این شک ظاهرا ملایم، اما مداوم، نشانهای از پدیدهای روانی به نام «تحریف واقعیت به وسیله شریک خودشیفته» است.
وقتی با فردی خودشیفته (Narcissist) در رابطه هستید، ممکن است بهمرور تواناییتان در اعتماد به ذهن و حافظهٔ خود تحلیل برود. این افراد با بازنویسی اتفاقات و جابجایی نقشها، نهتنها شما را گیج میکنند، بلکه از این تردید سود میبرند.
در این مقاله، سه دلیل اصلی را بررسی میکنیم که چرا چنین شریکی عمداً کاری میکند که شما در واقعیات ساده زندگیتان شک کنید.
۱. برای اینکه خود را بیگناه و مظلوم نشان دهد
اولین هدف یک شریک خودشیفته از ایجاد تردید در ذهن شما این است که خود را در موقعیت «بیگناهی» و حتی «قربانی بودن» قرار دهد. او با تحریف جزئیات ماجرا، خودش را از زیر بار مسئولیت بیرون میکشد و شما را بهعنوان مقصر جلوه میدهد. نتیجه این میشود که شما، علیرغم خاطرهای روشن، شروع به بازبینی ذهنی ماجرا میکنید و حتی گاهی بابت چیزی که مرتکب نشدهاید، عذرخواهی میکنید.
برای نمونه، تصور کنید که رامین و راحله برای قدمزدن سگ رامین به پارک رفتهاند. سگ چند بار میایستد تا چیزی را بو بکشد و راحله که از توقفهای مکرر کلافه شده، قلاده را با شدت میکشد؛ سگ نالهای میکند. رامین شوکه میشود و قلاده را میگیرد. اما راحله، با خونسردی، شروع به صحبت درباره محل کارش میکند و وانمود میکند که چیزی اتفاق نیفتاده. وقتی در خانه، رامین رفتار او را به چالش میکشد، راحله بهجای پذیرش خطا، او را مقصر معرفی میکند: «تو خیلی تند راه میرفتی، من و سگ عقب افتاده بودیم، مجبور شدم قلاده را بکشم. تازه، سگ به خاطر تو جیغ زد، نه من! چون پایش را لگد کردی.»
در چنین حالتی، فرد قربانی (رامین) به خودش شک میکند. آیا من چیزی را اشتباه دیدم؟ نکند واقعاً من باعث شدم؟ تردید از همین نقطه آغاز میشود. خودشیفته با جایدادن خودش در نقش قربانی، احساس گناه و بار مسئولیت را بر دوش شما میاندازد و خودش را تبرئه میکند.
۲. برای اینکه بهجای خودت، به دیدگاه او اعتماد کنی
دومین فایدهای که یک شریک خودشیفته از ایجاد تردید در واقعیت تو میبرد، کسب برتری شناختی و تسلط روانی است. او میخواهد کاری کند که قضاوتهای خودت را ناکافی، ناقص یا حتی خطرناک بدانی، تا در تصمیمگیریها و تفسیر وقایع، کاملاً به دیدگاه او تکیه کنی. در چنین حالتی، رابطه از حالت گفتوگو خارج میشود و به حالتی یکطرفه بدل میگردد؛ جایی که فقط یک نفر تفسیر نهایی را ارائه میدهد: خود او.
برای نمونه، فرض کنید بهاره و سروش مشغول برنامهریزی برای تعطیلات هستند. سروش پیشنهاد میدهد که به شهری ساحلی بروند، اما بهاره پیشنهادش را بیارزش میخواند و به اتفاقات سال گذشته اشاره میکند: «همهٔ برنامههات فاجعه بودن. یادت رفته چی شد؟»
سروش تلاش میکند به یاد بیاورد. تا جایی که او به خاطر دارد، سفر سال قبل پر از لحظات خوش و خاطرات دلنشین بود. اما بهاره با اطمینان کامل شروع به ذکر «وقایع» ناگوار میکند: «هتل افتضاح بود، رستورانها بد بودند، حتی مسیر را هم گم کردی». اینقدر این حرفها را تکرار میکند که سروش به شک میافتد. آیا من همهچیز را اشتباه به خاطر دارم؟ آیا واقعاً من باعث خراب شدن سفر بودم؟
همین شک کافیست تا سروش دست از مشارکت بکشد و مسئولیت برنامهریزی را به بهاره بسپارد. این واگذاری، از بیرون شاید بهعنوان انعطاف یا مدارا دیده شود، اما در حقیقت، حاصل تضعیف اعتماد به ذهن و خاطرهٔ خود است.
در چنین روابطی، شریک خودشیفته با تحریف واقعیت، جایگاه قدرت را برای خود حفظ میکند. او نهتنها روایت اتفاقات گذشته را در اختیار میگیرد، بلکه تصمیمهای آینده را نیز کنترل میکند.
۳. برای اینکه اعتمادبهنفست را فروبپاشاند
سومین و شاید خطرناکترین هدف شریک خودشیفته از ایجاد تردید در واقعیت، تخریب تدریجی عزتنفس (Self-esteem) توست. وقتی بارها به ذهن خودت شک میکنی، در نهایت، حس ارزشمندیات تحلیل میرود. کمکم توانایی ابراز نظر، گرفتن تصمیم، و حتی پذیرش موفقیتهای شخصیات را از دست میدهی. این وضعیت باعث میشود در موقعیتهای مختلف، بهویژه در کار یا روابط اجتماعی، خودت را دستکم بگیری یا دچار احساس شرم بشوی.
برای مثال، تصور کن که تارا و امیر چند ماهی است با هم در رابطهاند. هر بار که در جمع دوستان یا خانواده هستند، امیر زیرلب یا در لفافه چیزهایی دربارهٔ تواناییهای تارا میگوید: «تارا واقعاً از بازار چیزی نمیفهمه» یا «تارا اصلاً تو حساب و کتاب خوب نیست». تارا این جملهها را میشنود، اما چیزی نمیگوید تا آبرویش جلوی دیگران حفظ شود. در خلوت، وقتی با امیر درباره این حرفها صحبت میکند، او با قاطعیت انکار میکند: «من هیچوقت چنین چیزی نگفتم. داری حساسیت به خرج میدی!»
پس از چند بار تکرار این الگو، تارا دچار شکذِهنی (Cognitive Dissonance) میشود. آیا واقعاً این حرفها را اشتباه شنیدهام؟ این شکها بهجای حلشدن، تبدیل به حسی سنگین از خجالت و بیلیاقتی میشوند. حتی وقتی به تارا پیشنهاد ارتقاء شغلی داده میشود، او این پیشنهاد را رد میکند، چون باور دارد توانایی رهبری یک تیم را ندارد.
شریک خودشیفته، اگرچه گاهی وانمود میکند از موفقیت تو خوشحال است، اما در عمل، تنها زمانی تو را تأیید میکند که این موفقیت تحت کنترل خودش باشد. هر لحظهای که تو از محدودهٔ کنترلش خارج شوی، با ابزار تردید، تحقیر و تحریف، تلاش میکند تو را به عقب برگرداند.
جمعبندی
فردی که بهصورت مکرر واقعیت را تحریف میکند، نهفقط برای دفاع از خود، بلکه برای کسب کنترل روانی، تحریف حافظه طرف مقابل، و تضعیف اعتمادبهنفس او دست به این کار میزند. این رفتار ریشه در ناامنی عمیق او دارد، حتی اگر خودش از آن آگاه نباشد. رابطه با چنین فردی، بهمرور باعث فرسایش روانی و شکلگیری حس بیثباتی عمیق میشود. آنچه در ظاهر یک اختلاف ساده یا تفاوت دیدگاه به نظر میرسد، در واقع تلاشی نظاممند برای بر هم زدن بنیادهای ذهنی و عاطفی توست.