پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : 
سرویس تاریخ «انتخاب»: اسدالله علم (۱ مرداد ۱۲۹۸ بیرجند – ۲۵ فروردین ۱۳۵۷ نیویورک)، یکی از مهمترین چهرههای سیاسی دوران محمدرضا شاه، وزیر دربار از ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۶ و نخستوزیر ایران از سال ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۲ بود.
«انتخاب» هر شب یادداشتهای روزنوشت علم را منتشر میکند.
شنبه ۶ خرداد ۱۳۵۱: صبح شرفیاب شدم. بریده روزنامه اطلاعات را نشان شاهنشاه دادم و عرض کردم: برحسب تصادف روزنامه اطلاعات این یک دفعه اخبار را درست نوشته است، یعنی اگر خبر اعدام را نوشت، خبر عفو ملوکانه را هم نوشته است و در عین حال عکس پاسبان بدبختی هم که کشته شده است گذاشته است. پس اگر شاهنشاه کسی را اعدام می فرمایید، در حقیقت به خونخواهی این بیگناهان است. فرمودند: درست میگویی و این چند نفر را که عفو کرده ام - البته هیچ کدام را نمیشناسم - همانهایی است که پس از رسیدگی معلوم شده خیلی مقصر نبوده اند. عرض کردم: خدا به اعلیحضرت همایونی عمر بدهد. اگر واقعاً دست کسی به خون آلوده نباشد چرا باید کشته شود؟ [برای] صِرف همکاری با محرکین، مجازات اعدام زیادی است، شاهنشاه فرمودند: ولی در قانون محاکمات نظامی اینها هم متهم در آشوب و بلوا هستند و باید اعدام شوند. عرض کردم: درست است، ولی وجداناً صحیح نیست. چه بسا که راه بیایند و بعدها اصلاح شوند. فرمودند: مثل این است که تو هم دیگر پفیوز شده ای. عرض کردم: ممکن است، ولی حقیقت این است که باید به عرض برسانم من از این نظامی ها اطمینان ندارم. میترسم اعلیحضرت همایونی فرموده باشید کلاه بیاورند، برای شما سر بیاورند و آن وقت بی جهت شاهنشاه که واقعاً یک ملائکه هستید، بی جهت به خون بی گناهان آلوده بشوید. فرمودند: من اطمینان دارم که این طور نیست، خیلی رسیدگی کرده اند. عرض کردم: خدا کند این طور باشد. شاهنشاه فرمودند: میدانی اگر اینها روی کار بیایند با امثال تو چه می کنند؟ عرض کردم: کاملاً میدانم، ولی اگر ما هم به این خیال با آنها سخت گیری بکنیم، پس مثل آنها هستیم. شاهنشاه خیلی به این عرض من توجه فرمودند. البته قدری هم خندیدند ولی من متوجه شدم که عرض من مؤثر شد. بنابراین مطلب را رها نکردم و عرض کردم: شاهنشاه چرا یک عده را به کلی مأیوس بفرمایید؟ اینها بالاخره اعضای خانواده هایی هستند. هر وقت هم که لازم شد در دسترس هستند. ولی اگر اعدام شدند، دیگر برگشتنی نیستند. خیلی خیلی توجه فرمودند. بعد عرض کردم: اعلیحضرت همایونی با آن اعتقاد محکمی که به عدالت خداوندی و نظارت خداوندی دارید، البته بیش از من به این مسائل توجه دارید. فرمودند: همین طور است، ولی آخر آنها هم که بی گناه از بین رفته اند، در همین حال هستند. من از حق آنها نمی توانم صرف نظر کنم. عرض کردم: درست است خون را با خون بشویید؟...
یک مطلب مهمی عرض کردم. آن این بود که یک افسر اهل بیرجند برای ماموریتی به غرب رفته بود گزارشات بسیار نامطلوبی از وضع پادگانهای غرب که مایه همه امید ما در دفاع در مقابل عراق است میداد - من به دقت معایب را یادداشت کرده بودم و به عرض رساندم، خیلی خیلی تعجب فرمودند. فرمودند: پادگانهای ما در غرب دائماً در حال مانور و تحت مراقبت دقیق هستند. چه طور همچو چیزی ممکن است؟ عرض کردم: این یک افسر مأمور در آن منطقه است و دلیلی ندارد به من دروغ بگوید. به علاوه، اهل بیرجند و پسر نوکر پدر من است. آن چه گفته است روی خیرخواهی و دولتخواهی است. فرمودند: سرلشگر فیروزمند رئیس بازرسی ارتش را با این افسر بخواه و بگو تمام مراتب را فیروزمند شخصاً رسیدگی کند و به من گزارش بدهد. شکر خدا را کردم که از عیبی که به ارتش گرفتم مورد خشم و غضب شاه واقع نشدم. چون معظم له به ارتش خیلی علاقه دارند و حساسیت غریبی نسبت به آن نشان میدهند. همه دستگاه ها را هم دائماً با وضع كاملاً مستحکم و متین ارتش مقایسه میفرمایند. چنان که مثلاً در ارزش یابی کار وزارتخانه ها و منجمله وزارت دربار، امر فرموده اند همین فیروزمند نحوه بازرسی را به موقع اجرا بگذارد. حتی شاهنشاه دو سال قبل که بازرسی دانشگاه ها را به من محول فرموده بودند، اصرار داشتند که باز هم از بازرسی ارتش الگو بگیرم. با دلائل متعدد به عرض رساندم که این نوع بازرسی در دانشگاه قابل پیاده کردن نیست.
عرایض جاری دیگری کردم و مرخص شدم. فرموده بودند رسیدگی کن آیا مناسب است سفیر شوروی و لهستان برای [مهمانی در] کاخ سر میز نیکسون دعوت شوند - چون نیکسون از شوروی میآید و به لهستان میرود. با وزیر خارجه رسیدگی کردم، معلوم شد مناسب است. آنها را دعوت کردم. فرمودند: هدایای خوبی در نظر بگیرید مخصوصاً برای کیسینجر.
سر شام نرفتم. در عوض به هتل هیلتون رفتم که علیا حضرت شهبانو برای شام تشریف می بردند که نمایش لباسهای زن ایرانی از دوران هخامنشی تا به امروز بود. خیلی قشنگ ترتیب داده شده بود، ولی من از بین نمایش مرخص شدم و برای تمرین حرکت به فرودگاه رفتم. حالا ساعت ۲ بعد از نیمه شب است که به منزل آمده ام.