داستان کودکانه غاز و تخم های طلایی با نتیجه اخلاقی

قصه کوتاه غاز و تخم های طلایی برای کودکان
روزی روزگاری یک کشاورز با همسرش در کلبه آنها زندگی می کرد. آنها یک غاز داشتند که هر روز یک تخم طلا می گذاشت. کشاورز و همسرش از این امر بسیار خشنود شدند. زن هر روز صبح با سبد خود راهی می شد تا تمام تخم مرغ ها و غازها را جمع کند. اما با گذشت زمان، آنها شروع به حرص و طمع کردند.
آنها فکر می کردند که آیا می توان این روند را تسریع کرد. آنها از اینکه روزانه فقط یک تخم مرغ طلایی می گرفتند بسیار ناراحت بودند.
آنها تعجب کردند که اگر غاز تخم های طلایی می گذارد، حتماً باید داخل آن نیز از طلا باشد! آنها می خواستند که ثروتمند شوند، همانطور که تمام طلاها را یکباره به دست خواهند آورد. پس پرنده بیچاره را گرفتند و کشتند. افسوس که با باز کردن آن طلایی پیدا نکردند و داخل غاز مانند پرنده های دیگر بود.
نتیجه اخلاقی داستان غاز و تخم های طلایی
از داستان غاز و تخم های طلایی نتیجه می گیریم که قبل از هرکاری فکر کنیم. (بی گدار به آب نزنیم)