ذاستان کودکانه شب موش کوچولو و مامان مهربون

ذاستان کودکانه شب موش کوچولو و مامان مهربون

 داستان آموزنده و جذاب درباره موش کوچولو که به دنبال مامان جدید می گردد اما در نهایت به آغوش مامان خود بازمی گردد.

قصه کوتاه شب موش کوچولو و مامان برای کودکان

به نام خدای مهربون یه روز مامان موشی داشت برای موش کوچولو غذا درست می کرد که موش کوچولو امد سر صدا کرد مامان موش به موش کوچولو گفت که یه گوشه بشینه اما موش کوچولو فقط شیطونی می کرد مامان هم به موش موشی توجه نکرد.

قصه بچگانه

موش کوچولو لبانش روی هم انداخت رفت و رفت رسید به سنجاقک و گفت:

سنجاقک مهربون

سنجاقک قشنگم

تو که این قدر خوبی

از همه مهربون تری

مامان من میشی

سنجاقک گفت

نه که نمی شم نه که نمی شم

من خودم بچه دارم

موش کوچولو رفت و رفت تا رسید به خاله سوسک و گفت: سلام سلام خاله سوسکه مهربون

سوسکه قشنگم

تو که این قدر مهربونی

مامان من میشی؟

خاله سوسکه گفت آخه من خودم بچه دارم نه نمی شم نه نمی شم

قصه تصویری

موش کوچولو سرش پایین انداخت و رفت به سنجاب گفت:

آهای آهای سنجاب جونم

تو که این قدر خوبی

مامانم میشی

سنجاب گفت: آخه من خودم بچه دارم نه نه نمیشه برو

قصه کودکانه

موش کوچولو لباش روی هم انداخت و رفت و رفت رفت دید مامان موش وایساده مامان موش منتظر اون بود تا برگرده مامان موش موش کوچولو رو بغل کرد و موش کوچولو گفت: قول می دم دیگه شیطونی نکنم . مامان موش هم موش کوچولو بیشتر بغل کرد

separator line

 

 منبع خبر

جدیدترین ویدئوها

قیمت روز طلا، سکه و ارز

جدیدترین ها