وقتی مرگ یک مورچه در ادبیات جاودانه میشود
به گزارش خبرنگار گروه فرهنگ و هنر برنا؛ در تاریخ، مرگ همیشه متعلق به بزرگان نبوده. گاهی هم یک مرگ کوچک، آرام و بیصدا در دل یک شعر از مرگ شاهان ماندگارتر میشود.
هزاران سال پیش، در یونان باستان در میان تمام شعرهایی که برای خدایان و قهرمانان و اسطورهها سروده میشد؛ شعری پدید آمد برای یک مورچه. مورچهای که فقط داشت تکهای گندم را زیر آفتاب به خانهاش میبرد و درست کنار خرمنکوب، له شد.
نه افسانهای بود، نه افتخاری. فقط مرگی ساده و شاعری که نامش حتی در تاریخ نمانده برایش نوشت:
«ای مورچهی کوچک
در کنار خرمنکوب افتادی
اما بر تپهای از خاک خشک آرام گرفتی
باشد که در خوابت
خوشههای طلایی دِمتِر را باز هم ببینی…»
این شعر، بخشی از Anthologia Graeca است. مجموعهای از اشعار و اپیگرامهای یونانی، جایی که شعر نه فقط وسیلهای برای ستایش بلکه راهی برای دیدن دوبارهی دنیا بوده است. در این اپیگرام، شاعر مرگ مورچه را با الهه دِمتِر، الهه گندم و حاصلخیزی، پیوند میدهد و به نوعی مرگ این موجود کوچک را بخشی از چرخه طبیعی زندگی میداند. این نگاه نشاندهنده احترام به تمامی موجودات زنده، حتی کوچکترین آنها، در فرهنگ یونان باستان است.
شاید این شعر، کوچکترین مراسم خاکسپاری ثبتشده در تاریخ باشد و شاید هم بزرگترین یادآوری برای ما که بیصداها را نمیشنویم.
انتهای پیام/