تهدید هویت فرهنگی نسل جوان با کلیدواژه عشق در «عشق ابدی»/ خواب خرگوشی نهادهای فرهنگی ادامه دارد

به گزارش گروه فرهنگرو هنر برنا؛ امجد عبدی – تصویری که برنامههایی همچون «عشق ابدی» از مفهوم عشق ارائه میدهند، بازتابی تحریفشده و سطحی از یکی از عمیقترین احساسات انسانیست. در این روایت نمایشی، عشق به چیزی تقلیل یافته که صرفا در قاب دوربین معنا پیدا میکند؛ همآغوشی نگاهها، رقابت برای جذابتر جلوه کردن و تلاش بیوقفه برای جلب توجه طرف مقابل.
در این فضا، زیبایی ظاهری به محور اصلی تبدیل شده و برونگرایی افراطی، نمایشهای اغراقآمیز رفتاری و دیالوگهای تکراری و کلیشهای، چارچوب اصلی تعاملات را شکل میدهند. مخاطب با شخصیتی مواجه نمیشود که بتواند با او همذاتپنداری یا معنای عشق را در او جستوجو کند، بلکه با کاراکترهایی طرف است که بیشتر به مدلهای تبلیغاتی شبیهاند تا انسانهایی با تجربههای عاطفی اصیل.
عشق در اینجا نه بر پایه تعهد استوار است، نه از معنا یا عمق بهره میبرد و نه حتی نشانی از تداوم دارد. آنچه به نمایش درمیآید، صرفا یک کنش نمایشیست. محصولی رسانهای که هدفش نه پرداختن به عواطف انسانی، بلکه تولید هیجانهای زودگذر و جلب توجه در شبکههای اجتماعی است. در واقع عشق به ابزاری برای وایرال شدن و تضمین بازدید بیشتر تبدیل شده است، نه مفهومی انسانی که میبایست با ظرافت و صداقت از آن سخن گفت.
سرگرمی یا عادیسازی انحراف؟
در دورانی که فرم و جلوههای بصری بر معنا و محتوای درونی غلبه یافتهاند، برنامهای چون «عشق ابدی» به خوبی نمایانگر وارونگی ارزشهاست. در چنین بستری، جذابیتهای بصری و تدوینهای پر زرقوبرق جای پرسش از محتوا، ارزش و پیام را گرفتهاند. این برنامه، نه دغدغه اخلاق دارد، نه جایی برای خانواده و چارچوبهای فرهنگی ـ دینی باقی گذاشته است. تمام تمرکزش بر خلق روابطی است که در بستر فرهنگ ایرانی ـ اسلامی یا ممنوع قلمداد میشوند یا اگر هم وجود دارند، لااقل در حریم خصوصی باقی میمانند.
اکنون، اما همین مناسبات بیهیچ پردهپوشی و با نور کامل دوربین، به صورتی عریان در برابر چشم میلیونها مخاطب فارسیزبان به نمایش درمیآیند. نمایشهایی که دیگر نه فقط در حاشیه، بلکه در متن جریان رسانهای فارسیزبان قرار گرفتهاند. رابطههای شکلگرفته در این برنامه، اغلب با هنجارهای رایج فاصله دارند، با این حال در قالبی سرگرمکننده و با چاشنی طنز و احساسات، چنان عادی جلوه داده میشوند که قبح آنها نزد مخاطب کمکم رنگ میبازد.
مسئله اینجاست که این برنامه فقط سرگرم نمیکند، بلکه سازنده نوعی نُرم رسانهای جدید است که طی زمان، میتواند ادراک جمعی از رابطه، تعهد و خانواده را دگرگون کند. سوالی که مطرح میشود این نیست که چرا چنین محتوایی ساخته میشود، بلکه این است که با چه سرعتی مرزهای اخلاقی و فرهنگی مخاطب در حال جابجا شدن است و رسانه، نه تنها تماشاگر این تغییر نیست بلکه موتور محرک آن است.
نهادهای فرهنگی در کجای ماجرا قرار دارند؟
از میان همه پیامدهای نگرانکننده حضور بیضابطه رئالیتیشوهایی، چون «عشق ابدی»، شاید تأسفبرانگیزترین نکته انفعال رسانه ملی در برابر این موج گسترده باشد. صداوسیمایی که سالانه میلیاردها تومان بودجه میبلعد و هزاران ساعت آنتن در اختیار دارد، هنوز نتوانسته جای خالی یک رئالیتیشوی جذاب، اما در عین حال متعهد و ریشهدار را پر کند. این سازمان نه تنها از رقابت بازمانده، بلکه میدان را تماموکمال به رقیبی واگذار کرده که اتفاقا زبان مخاطب امروز را بهتر میفهمد و با بیپروایی تمام، روایت خودش را بر ذهن مخاطب تحمیل میکند.
اما ماجرا تنها به صداوسیما ختم نمیشود. نهادهای فرهنگی دیگری نیز که وظیفه سیاستگذاری و راهبری فضای فرهنگی را بر عهده دارند، از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی گرفته تا سازمان تبلیغات اسلامی، حوزه هنری و دهها نهاد مشابه عملا در یک چرخه تکراری و ناکارآمد گرفتار شدهاند. جلسات، آییننامهها، کارگروهها، همایشها و بیانیههای پرطمطراق، جای عمل را گرفتهاند. در حالی که زمین واقعی نبرد فرهنگی، در پلتفرمها و شبکههای اجتماعی در حال شکلگیری است، ما هنوز در حال تدوین پیشنویس و بررسی دستور جلسه هستیم.
در جنگ روایتها، دشمن هوشمندانه و با ابزار سرگرمی به قلب ذهن و ذائقه مخاطب نفود کرده است، او از زبان روز استفاده میکند، از ریتم رسانهای بهره میبرد و با دقت تمام، ارزشهای جدید میسازد و جایگزین میکند. در سوی مقابل ما با ابزارهای فرسوده، زبان کهنه و روایتهایی تکراری، نهتنها از میدان رقابت عقب افتادهایم، بلکه گاه اصلا وارد آن نشدهایم. نتیجه روشن است؛ مخاطبی که بدون آنکه خود بداند ارزشهایش را از روی صحنه یک نمایش واقعنما بازتعریف میکند و رسانه رسمی که صرفا نظارهگر است.
از قهرمان تا «دخترِ مورد پسند»
در برنامههایی از جنس «عشق ابدی» و مشابه آن، تصویر زن به شدت تخریب میشود و زنان دیگر حامل ارزشها، نقشها یا معناهای عمیق نیستند، بلکه صرفا به عنوان سوژههای بصری و عاطفی مطرح میشوند. جذابیت ظاهری آنها تبدیل به معیار سنجش میزان تاثیرگذاری و موفقیتشان شده است. هر چه ظاهر اغواگرانهتر و نمایشیتر باشد، جایگاه و دیدهشدن بیشتری نصیبشان میشود. این فرایند، در واقع تنزل زن از موجودی با شخصیت، اراده و اهداف مستقل به موجودی صرفا مصرفی و نمایشی است.
در این چارچوب، تصویر زن مسلمان یا دختر ایرانی به کلی حذف شده است، نه به شکل غایب بلکه به شکل عمدی کنار گذاشته شده و سانسور شده. زن در این قالبها دیگر نه یک انسان با ابعاد فرهنگی، دینی و اجتماعی، بلکه فقط یک چهره زیبا برای جلب نگاه مخاطب است. این پدیده، نمونهای از خشونت نرم و غیرمستقیم است که به شکل ظریفی، اما بسیار موثر، هویت و جایگاه زن را در جامعه تضعیف میکند.
خشونتی که کمتر دیده میشود، کمتر نقد میشود، اما ریشههای آن عمیق و گسترده است. این فرایند رسانهای، از طریق تحمیل استانداردهای سطحی و یکبعدی زیبایی و رفتار، به تدریج زن را از نقشهای قدرتمند و فعال اجتماعی دور میکند و به جای آن، نقشی کلیشهای و مصرفی برای او تعریف میکند، نقشی که با واقعیت و ارزشهای فرهنگی ما همخوانی ندارد و در نهایت پیامدهای اجتماعی و فرهنگی بسیار منفی به همراه خواهد داشت.
قبحزدایی از انحرافات با لبخند و نور استودیو
برنامههایی مانند «عشق ابدی» هدفشان جذب مخاطب از بین نوجوانان و جوانانی استکه در حساسترین مرحله شکلگیری شخصیت اجتماعی و هوین خود قرار دارند. آنها این روزها مفاهیم بنیادینی چون عشق، رابطه، احترام متقابل و درک بدن را نه از خانواده یا مدرسه، بلکه به صورت عمده از طریق شبکههای اجتماعی نظیر اینستاگرام، یوتیوب و پلتفرمهای آنلاین داخلی و خارجی دریافت میکنند. این واقعیت، اهمیت محتوایی که در این فضاها عرضه میشود را دوچندان میکند.
اگر این فضا پر شود از برنامههایی مانند «عشق ابدی» که با لبخندهای مصنوعی، نورپردازیهای پر زرق و برق و داستانهای سطحی و تحریکآمیز، رابطهها و رفتارهای ناپسند و مبتذل را عادی و قابل قبول جلوه میدهند، نباید تعجب کنیم که نوجوانان و جوانان، تعهد را به عنوان مفهومی منسوخ و غیرضروری ببینند.
واقعیت تلخ این است که این برنامهها صرفا سرگرمکننده نیستند؛ بلکه ذهن مخاطب را شکل میدهند، عادات فکری و رفتاریاش را میسازند و در نهایت سبک زندگیای را نهادینه میکنند که با ارزشهای فرهنگی و اجتماعی ما فاصله زیادی دارد. وقتی روابط مبتذل به عنوان نُرم پذیرفته شوند، دیگر کسی به تفاوت آنها با الگوی سنتی و خانوادگی ایرانی توجهی نمیکند.
این همان پدیدهای است که نظریهپردازان قرن بیستم آن را «هژمونی فرهنگی» نامیدهاند؛ نوعی سلطه که نه با زور و اجبار، بلکه از طریق کنترل میل و خواستهها اعمال میشود. یعنی رسانهها و صنعت سرگرمی با طراحی دقیق و ظریف، ذائقهها و هنجارها را شکل میدهند، به گونهای که مخاطب، این ارزشهای وارداتی را به عنوان واقعیت میپذیرد بدون آنکه حتی متوجه تغییرات اساسی در نظام اعتقادی و رفتاری خود شود.
«عشق ابدی» فقط یک برنامه نیست، یک هشدار است
«عشق ابدی» فراتر از یک برنامه تلویزیونی یا رئالیتیشو ساده است؛ این برنامه یک زنگ خطر جدی تلقی میشود که به دنبال عمیقتر کردن شکاف میان نهادهای رسمی فرهنگی و مخاطب واقعی است. رسانهها دیگر صرفا تریبونهایی برای انتقال پیامهای از پیش تعیینشده نیستند و آنها تبدیل به صحنهای شدهاند که در آن بازیهای پیچیده، رقابتها و روایتسازیها به طور زنده و مستقیم جریان دارد.
اگر ما بازی را جدی نگیریم و به موقع وارد میدان نشویم، دیگران با قواعد و استانداردهای خودشان این صحنه را به تسخیر درمیآورند، در حالی که ما فقط نظارهگر خواهیم بود. سکوت و انفعال در برابر این تغییرات، به معنای واگذاری قدرت روایت و شکلدهی به فرهنگ و ذهن نسل آینده به کسانی است که ممکن است ارزشها و هنجارهای ما را نادیده بگیرند یا تحریف کنند.
این هشدار نه فقط درباره یک برنامه تلویزیونی، بلکه درباره وضعیت کل رسانه و فرهنگ ماست، هشداری که باید با آن روبهرو شویم و برای حفظ هویت فرهنگی و اجتماعی خود، به شکل فعالانه و هوشمندانه در فضای رسانهای حضور پیدا کنیم.
انتهای پیام/