بحران جمعیت در ایران، دیگر صرفاً یک هشدار جمعیتشناختی نیست. آنچه در نمودارها و گزارشها دیده میشود، بازتاب سطحی از اختلالی عمیقتر در روان جامعه است؛ فروپاشی تجربه زیسته آینده. جامعهای که فرزند نمیخواهد، الزاماً از کودک نمیگریزد، بلکه ممکن است از آینده فاصله گرفته باشد؛ آیندهای که دیگر حس نمیشود، دیده میشود، اما در آن زندگی نمیکنیم.
گسست از بدن و آینده
به گزارش ایران، در روانشناسی بالینی، اختلالی با عنوان «شخصیتزدایی و واقعیتزدایی» (Depersonalization–Derealization) وجود دارد؛ وضعیتی که در آن، فرد خود را از بیرون تماشا میکند، بدنش را بیحس تجربه میکند و جهان را واقعی نمییابد. او دیگر در اکنون حضور ندارد؛ حضورش تهی شده، بدنش خنثی شده و آیندهاش بیربط شده است. حال اگر این تجربه را از فرد به جامعه تعمیم دهیم، میتوان وضعیتی را توصیف کرد که در آن جامعه نه در زمان زندگی میکند، نه در بدن تاریخی خود حضور دارد. آینده برایش بدل شده به تصویری دور، بیارتباط یا حتی تهدیدآمیز. ما آینده را میسنجیم، تحلیل میکنیم، دربارهاش سیاست مینویسیم، اما دیگر آن را نمیزییم.
بدنمندی و حضور در زمان
در فلسفه پدیدارشناسی، «بدنمندی» نه صرفاً جنبهای فیزیولوژیک، بلکه شرط بنیادین بودن در جهان است. بدن، افق حضور است؛ تجربه زیسته بودن. همانطور که در اختلال شخصیتزدایی، فرد دچار قطع ارتباط با بدن خود میشود، جامعه نیز ممکن است از بدن تاریخیاش جدا شود؛ از احساس ادامه داشتن، از حس در زمان بودن، از باور به امکان ماندن.
فرزندآوری بهمثابه کنش وجودی
فرزندآوری، در این معنا، فقط یک انتخاب زیستی یا اقتصادی نیست، بلکه کنشی وجودی است، تصمیمی برای گفتنِ «آری» به تداوم، به تاریخ، به معنا؛ تصمیمی برای داشتن بدن در آینده. وقتی این تصمیم در مقیاس وسیع تعلیق میشود، نشانه آن است که جامعه از زیستن در زمان بازمانده است.
از تماشا تا تجربه
در رواندرمانیهای بدنمحور، تلاش میشود فرد دوباره به بدن خود بازگردد؛ از حالت مشاهدهگر منفعل، به کنشگر حاضر در اکنون تبدیل شود. به همین قیاس، برای عبور از بحران جمعیت، کافی نیست سیاستگذار فقط آمار تولید کند و مشوق مالی بدهد. جامعه باید از «تماشای آینده» به «زیستن در آینده» بازگردد. باید دوباره حس حضور در زمان را بازسازی کنیم.
بازسازی حضور جمعی
و این بازسازی تنها در سطح سیاست نیست، در سطح حضور زیسته جمعی است؛ در آیینهایی که تاریخ را به امروز پیوند میدهند، در روایتهایی که آینده را نه تهدید، که امکان مینمایند، در کنشهایی که بدن اجتماعی را زنده نگاه میدارند، در برگزاری آیینهای ملی و اسلامی فرهنگمان و تشویق به جدی گرفتن این مراسمها.
امضای من در امتداد ما
فرزندآوری، در این بستر، تبدیل میشود به کنشی پدیدارشناختی؛ پرتاب معنا به آینده. ساخت جهانی که هنوز نیامده، اما بهواسطه کودک، قابل لمس میشود. جامعهای که از فرزند میگذرد، شاید از زیستن گذشته است. فرزند نه فقط نشانه زندگی است، بلکه «امضای من در امتداد ما» است. آنچه اکنون نیاز داریم، نه فقط سیاستگذاری، بلکه بازگشت به تجربه بدنمند تاریخ است؛ بازگشت به اکنون بهمثابه سکوی پرتاب آینده. آینده، اگر فقط در گزارشها باشد، هیچگاه به ما نخواهد رسید. آینده باید حس شود، باید زیسته شود، باید ادامه پیدا کند؛ و هیچ کنشی همچون «تولد» چنین ادامهای را ملموس نمیسازد. کودک، تنها ادامه من نیست؛ بازگرداندن حس بودن ما در آینده است.