به گزارش ایرنا، در دل کوهستانهای زمخت و دشتهای خشک و خاکآلود شمال خراسان، جایی دور از هیاهوی شهرها، شهری کوچک به نام قوشخانه آرام گرفته است.
شهری مرزی در ۵۰ کیلومتری شیروان، همجوار با سرزمین ترکمنها و جایی که سالها پیش، تنها روستایی بهنام «ینگهقلعه علیا» بود، اما از اردیبهشت ۱۳۹۲ به مقام شهر رسید و از خرداد ۱۳۹۳ صاحب شهرداری شد و امروز این شهر نوپا با جمعیتی حدود هزار نفر همچنان در مرز استوار است.
اما آنچه قوشخانه را زنده نگه داشته، نه ساختمانهایش است و نه خیابانهایش؛ بلکه قلبهایی است که بیوقفه میتپند برای آموزش.
در دل سرمای بیرحم زمستان و گرمای سوزان تابستان، معلمانی ایستادهاند؛ خستگیناپذیر و بیادعا؛ آنها با دستانی خالی از امکانات و دلهایی پر از عشق، هر صبح از گردنههای خطرناک و راههای صعبالعبور میگذرند تا نوری هرچند کوچک، اما ماندگار به دل دانشآموزانشان بتابانند.
در کلاسهای کانکسی اما سرشار از مهر ایستادهاند برای فرداهایی روشنتر.
اینجا، در قوشخانه، معلم بودن یعنی سوختن و ساختن، یعنی هر صبح با دلشورهای از جاده رد شدن، با موتور از برف گذشتن، از خطر نترسیدن و رسیدن، فقط برای آنکه نکند کودکی بهخاطر نبود معلم از رویاهایش جا بماند.
آنها معلمانی هستند که شبانهروز در تلاشاند تا دانههای دانش را در دلهای بیپناه و ناامید بکارند و در مسیری طولانی و پرخطر به تدریس میپردازند.
یکی از این معلمان جواد صبوری است که با تمام وجود در این راه پرچمدار شده است، او از سالهای کودکی در خانوادهای فرهنگی پرورش یافت و از همان دوران علاقه شدیدی به معلمی پیدا کرد. با کولهباری از آرزوهای بزرگ وارد دانشگاه فرهنگیان شد و در نهایت با پشتکار و سختیهای فراوان در سال ۱۴۰۱ فارغالتحصیل شد، اما مسیرش تا رسیدن به کلاسهای درس، پر از فراز و نشیبهای دردناک بود.
جواد اولین سال تدریس خود را در مدارس عشایری آغاز کرد، در مدرسههایی که حتی ابتداییترین امکانات آموزشی مانند سیستم گرمایشی، تخته وایتبرد و نیمکت وجود نداشت.
این مدارس در دل مراتع سرسبز و گاهی خشک مراوهتپه قرار داشتند، جایی که معلمان باید برای رسیدن به آن مسیرهای ناهموار و پرخطر را طی میکردند.
اما این مسیر طولانی و طاقتفرسا، تنها بخشی از چالشهای آنها بود. دوری از خانه، سختیهای معیشتی، نبود امکانات ابتدایی برای تدریس و شرایط زندگی دشوار در روستاهای دورافتاده از جمله مسائلی بود که جواد و همکارانش باید با آن دست و پنجه نرم میکردند.
چالشها اما نتواستند عزم و اراده او را تضعیف کنند، در شرایطی که جبر جغرافیا دانشآموزان را در مدارس بدون امکانات و با کمترین حمایتهای دولتی قرار داده بود، جواد همچنان به وظیفهاش ادامه داد. در مدرسهای که سیستم گرمایشی نداشت، در سرمای زمستان، برای تدریس تلاش میکرد تا دلهای دانشآموزان را با نور علم روشن کند.
گاهی مجبور میشد برای جبران کمبودها، وسایل آموزشی را با دست خود بسازد یا از دیگر مدارس یا دهیاریها قرض بگیرد.
اما بزرگترین رنج برای جواد، وقتی بود که نمیتوانست به تمام استعدادهای پنهان دانشآموزانش دست یابد. او میدانست که بسیاری از این بچهها میتوانند در آینده درخشیده و به موفقیتهای بزرگی دست یابند، اما نبود امکانات آموزشی، نبود فضای مناسب برای یادگیری و مشکلات اقتصادی، این فرصتها را از آنها میگرفت.
جواد در این مسیر پر درد، هرگز تسلیم نشد. در کنار همکارانش، همچنان تلاش کرد که شرایط را برای دانشآموزانش بهبود بخشد، به رغم تمام کمبودها.
او با دلی پر از امید میگوید: «من هر روز به این فکر میکنم که شاید یک روز، یکی از این بچهها روزی برای کشورم افتخارآفرین شود. شاید آن لحظه برای من، از همه سختیها ارزشمندتر باشد.»
در حال حاضر جواد صبوری به عنوان مدیر آموزگار دبستان آیتالله سعیدی ینگقلعه سفلی در منطقه کوهستانی قوشخانه در خراسان شمالی مشغول به تدریس است.
مدرسهای که همچنان با کمبودهای فراوانی مواجه است، اما همچنان در دل این معلم عاشق، امید به تغییر و بهبود شرایط میسوزد.
جواد میگوید: «امیدوارم روزی برسد که همه دانشآموزان کشورم از بهترین امکانات آموزشی برخوردار بشوند. روزی که دیگر هیچ کودکی به دلیل فاصله زیاد یا نبود امکانات از تحصیل باز نماند.»
این گزارش تنها گوشهای از زندگی معلمان فراموششدهای است که در دل دشواریها همچنان ایستادهاند و به رغم تمام چالشها، در پی ساختن آیندهای روشنتر برای فرزندان این سرزمین هستند.
درخت علم در این دیار، به دست کسانی آبیاری میشود که هیچ چیزی جز عشق به علم و دانش را با خود ندارند. امید داریم روزی برسد که این دلسوزان، در شرایطی بهتر و با امکانات بیشتر، به وظیفه خود ادامه دهند و همه بچههای این دیار، در هر کجا که باشند به فرصتهای برابر برای یادگیری دست یابند.