قصه کوتاه کودکانه: دو تا خواهر

قصه کوتاه کودکانه: دو تا خواهر

 قصه ای زیبا درباره دو خواهر و پدری که به دیدارشان می رود.

داستان کوتاه دو تا خواهر برای کودکان

یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود . روزی روزگاری توی یک دهکده ای که نه خیلی دور بود و نه خیلی نزدیک زن و مردی زندگی می کردند .

اون زن و مرد دو تا دختر داشتند که به تازگی شوهر داده بودند و از خودشون دور شده بودند خیلی دور ، هر کدومشون توی یک روستای خیلی دور زندگی می کردند .

خیلی مدت ها گذشت تا اینکه مادرشون رو کرد به پدرشون و گفت که نمیخوای بری به دو تا دختر هات سر بزنی ، نمیخوای ببینی که چطور زندگی میکنند ، از زندگیشون راضیند یا نه ؟ پاشو پاشو این بقچه رو بردار و از حال و روزشون باخبر شو .قصه کودکانه

پدر از این حرف خیلی خوشش اومد و بقچه رو پهن کرد و نون پنیر ، سبزی ، شیر ، شیرینی ، کلوچه و هرچی که دخترها دوست داشتند رو توی بقچه پیچید و راه افتاد و رفت و …

خب بچه ها اگه می خوای بدونین سرانجام این داستان دو تا خواهر چی میشه می تونین این قصه رو از همینجا گوش کنین.

separator line

دانلود قصه صوتی دو تا خواهر


separator line

 

 منبع خبر

از بین اخبار