داستان کودکانه: اژدهای یخی

داستان کودکانه: اژدهای یخی

 قصه تصویری اژدهای یخی برای کودکان درباره تخمه، کوچکترین اژدهای خانواده که توانایی منحصر به فردی داشت.

قصه تصویری اژدهای یخی برای کودکان

روزی روزگاری در زمانهای قدیم ، پشت کوههای بلند و سر به فلک کشیده اژدها کوچولویی بود به اسم تخمه ! همه اعضای خانواده تخمه از بزرگترین و قوی ترین اژدها های کوهستان بودند. پدربزرگش به ساختن داغ ترین و شعله ورترین آتش ها معروف بود. پدرش قد خیلی بلندی داشت و دستهاش تا نزدیکهای خورشید میرسید و هیچ اژدهایی در کوهستان به بلندی اون نبود..

داستان شب

همه برادران و خواهر تخمه بزرگ و جسور و شجاع بودند. مادرش هم خیلی قوی بود و قبلا با یک حرکت کوچیک دمش تونسته بود اهالی یک دهکده رو نجات بده ..

یکی از برادرهاش بینایی خیلی قوی ای داشت و می تونست یک مگس رو از کیلومترها دورتر ببینه و با یک فوت کوچولو اون رو به زمین پرتاب کنه ..

قصه شب

خواهرش خیلی سریع بود و سرعت فوق العاده ای داشت..اون نه تنها می تونست خیلی سریع روی زمین بدوه بلکه می تونست خیلی سریع و بی صدا در آسمان پرواز کنه ! اون می تونست انقدر آروم و بی صدا روی زمین فرود بیاد که هیچ کس متوجه نشه ..

داستان کودکانه

یکی دیگه از برادرانش هم خیلی بزرگ بود. اون تقریبا اندازه پدرش بود و به همین دلیل هیچ وقت مجبور نبود کار عجیب و غریبی بکنه تا دیگران رو تحت تاثیر قرار بده .. همه با دیدن اون با چشمانی که از تعجب گرد شده بود نگاهش می کردند و می گفتند که اون باور نکردنیه!

قصه آموزنده

اما اژدها کوچولوی قصه ما یعنی تخمه با همه اونها فرق می کرد..اون کوچکترین اژدها بود و نسبت به سنش هم هیکل خیلی کوچکی داشت .. از همه بدتر اسمش بود: تخمه! همه با شنیدن اسم خواهر و برادرهاش شگفت زده می شدند یا می ترسیدند ، ولی با شنیدن اسم تخمه خنده شون می گرفت و این برای تخمه واقعا ناراحت کننده بود!

داستان آموزنده

مامان اژدها به تخمه میگفت:” تو واقعا خاص هستی عزیزم ، تو بی نظیری! به خاطر اینکه تو تنها اژدهایی هستی که از یک تخم شکسته متولد شدی .. به همین خاطر تو مثل یک معجزه ای ! ما اسم تو رو تخمه گذاشتیم تا همیشه یادمون بمونه که تو انقدر قوی بودی که تونستی توی یک تخم شکسته رشد کنی و متولد بشی! اسم تخمه همیشه ما رو یاد خاطره تولد تو می اندازه عزیزم”

داستان کودک

مامان همه اینها رو با عشق برای تخمه تعریف می کرد.. اما شنیدن این حرفها برای تخمه هیچ فایده ای نداشت. اون هیچ حس خاصی نسبت به اسمش نداشت و با شنیدن این حرفها بیشتر احساس تنهایی می کرد و احساس می کرد اصلا شبیه یک اژدهای واقعی نیست و اسمش مدام یادش می انداخت که با بقیه اژدها ها فرق داره !

داستان بچگانه

یک روز که تخمه پیش پدربزرگش رفته بود پدربزرگ گفت:” تا حالا سعی کردی به خودت فشار بیاری تا آتش درست کنی؟ شاید کمی از قدرت آتشی من به تو هم رسیده باشه! یک بار امتحان کن ببینم ..”

تخمه با تمام قدرت سعی کرد آتش بیرون بده اما فقط کمی دود از دهانش خارج شد و هیچ آتشی بیرون نیومد.. پدربزرگ لبخند زد و گفت:” اشکالی نداره ، تو فقط نیاز به تمرین داری ، فردا با هم بیشتر تمرین می کنیم ..”

داستان

هرچقدر همه بیشتر سعی می کردند به تخمه کمک کنند اون بیشتر احساس شکست و ناامیدی می کرد. اون قوی نبود، بزرگ نبود و بالهای کوچکش به سختی می تونستند اون رو از روی زمین بلند کنند.. اون اصلا اژدهای قدرتمندی نبود و کاملا معلوم بود که تخمه اصلا شبیه خانواده قدرتمند و افسانه ایش نیست..

داستان کودکانه

یک روز مثل خیلی از روزهای دیگه تخمه به جنگل رفت. اون جنگل رو خیلی دوست داشت چون اونجا ساکت و آروم بود و تخمه می تونست ساعتها به تنهایی اونجا بمونه .. اون به آواز خوندن پرنده ها گوش داد و تصور کرد که یک روز مثل اونها پرواز کنه ، مورچه ها رو تماشا کرد که با اون جثه کوچکشون چه کارهای بزرگ و شگفت انگیزی می کنند، سگ های آبی رو دید که که با تلاش زیاد سد درست می کنند.. تخمه فکر کرد که همه اونها مهارت های خودشون رو دارند .. پس مهارت من چیه؟

داستان کوتاه

نزدیک های ظهر که آفتاب گرم روی علف ها پخش شده بود تخمه روی توده ای از خزهای نرم نشست و آروم آروم خوابش برد.. اون در حال چرت زدن بود که ناگهان با صدای وحشتناکی از خواب بیدار شد.. شعله های آتش جنگل رو فرا گرفته بود و حیوانات زوزه می کشیدند و فرار می کردند.. از هر طرف شعله های آتش پخش می شد و همه چیز رو می سوزوند..

داستان تصویری

تخمه با عجله به طرف خونه شون رفت تا خودش رو به خانواده اش برسونه .. وقتی پیش خانواده اش رسید متوجه شد که اوضاع خیلی بده چون وقتی مادرش دمش رو تکون می داد شعله های آتش بزرگتر می شدند، پدرش هم انقدر قدبلند بود که اصلا نمی تونست شعله های روی زمین رو خاموش کنه ! پدربزرگ هم که فقط می تونست آتش درست کنه و نمی تونست جلوی شعله ها رو بگیره .. هیچ کدوم اونها نمی تونستند کاری کنند!

قصه بچگانه

سپس اتفاق عجیبی افتاد.. چیزی در اعماق وجود تخمه شروع به تغییر کرد.. با گزگز انگشتان پاش شروع شد و کم کم همه بدنش رو فرا گرفت. سپس صدای ترق ترق در بالهاش رو شنید.. یک چیزی مثل آب سرد از رگهاش می گذشت و همه بدنش رو می گرفت، کم کم همه بدن خمه به رنگ آبی در اومد! همه خانواده تخمه در حالیکه از تعجب دهانشون باز مونده بود به تخمه خیره شده بودند..

قصه

تخمه نفس عمیقی کشید و سپس با غرشی بلند و قدرتمند یک عالمه یخ از دهانش بیرون ریخت، شعله های آتش در جا خاموش شدند .. با هر غرش تخمه مقداری یخ از دهانش بیرون می ریخت.. خیلی زود همه آتش خاموش شد. .. همه جنگل ساکت بود و هیچکس حرفی نمیزد، همه با حیرت به تخمه نگاه می کردند..

قصه کوتاه

سپس همه حیوانات شروع به تشویق تخمه کردند. خانواده تخمه با هیجان براش دست زدند و هورا کشیدند و گفتند:” تخمه خاموش کننده! ” مادرش با خوشحالی گفت:” آفرین تخمه .. من میدونستم تو منحصر به فردی!” تخمه کاری کرده بود که هیچ اژدهای دیگه ای نمی تونست انجام بده !

قصه کودک

همه اژدهاها می تونستند آتش درست کنند اما هیچ کدومشون هرگز نتونسته بود یخ درست کنه! اون اولین اژدهای یخی کوهستان بود و این درست مثل یک معجزه بود! از اون به بعد همه به تخمه می گفتند” اژدهای یخی”

قصه تصویری

تخمه هم دیگه فهمیده بود که مهارت خاص و منحصر به فردش چیه و از اون به بعد با خوشحالی در کنار خانواده اش زندگی کرد..

separator line

 

 منبع خبر