داستان شیرین شنگول و منگول تصویری برای کودکان (قسمت دوم)

داستان شیرین شنگول و منگول تصویری برای کودکان (قسمت دوم)

 مطمئنا همگی به دنبال پیدا کردن داستان کودکانه برای فرزندانتان هستید که هم حس خوبی به آنها منتقل کنید و هم خواب آرامی را به کودکانتان هدیه دهید. پس در دلگرم با ما همراه باشید .

قسمت دوم قصه نوستالژی شنگول و منگول

شنگول و منگول و حبه ی انگور که خیلی ترسیده بودن دیگه کاری از دستشون ساخته نبود و با خودشون می گفتن که ای کاش در رو باز نکرده بودیم.ولی بچه های خوبم دیگه دیر شده بود و اونا باید فکر دیگه ای برای خودشون می کردن ، شنگول و منگول و حبه ی انگور هر کدومشون به گوشه ای فرار کردن تا گرگه نتونه اونا رو بگیره .

قصه بچگانه

یکی خودش رو تو ظرف پر از آب صابون انداخت و توی حباب و کف خودش رو قایم کرد ، یکی دیگه پشت صندلی قایم شد و اون یکی هم داخل کمد.خلاصه هر کدومشون یک جایی قایم شدن.

داستان کودک

اونا خیلی دوست داشتن که آقا گرگه بدون اینکه با اونا کاری داشته باشه از اونجا دور بشه.ولی مگه همچین چیزی ممکن بود ؟ در همین لحظه گرگه فریاد زد :" بیخود تلاش نکنین و خودتون رو قایم نکنین من شماها رو پیدا می کنم و با خودم می برم"

دیگه قایم شدن فایده ای نداشت ، بزغاله ها به حرف مادرشون گوش نکرده بودن و گرفتار گرگ بدجنس شده بودن.

در این هنگام گرگ بدجنس دو تا از بزغاله ها رو پیداکرد و گرفت ولی از اونجایی که می ترسید و میدونست که هر لحظه ممکنه مامان بزی به خونه بیاد ، یکی از بزغاله ها رو جا گذاشت و سریع فرار کرد و رفت.

در همین موقع خانم بزی که از صحرا برگشته بود متوجه شد که درخونه بازه ، جلو اومد و با نگرانی و ترس بچه هاش رو صدا کردو فریاد زد شنگول منگول حبه ی انگور کجا هستین؟ ولی هرچی صدا کرد جوابی نشنید ، تا اینکه حبه ی انگور که خودش رو توی ساعت دیواری قایم کرده بود و صدای مادرش رو کاملا شناخته بود بیرون اومد و پیش مادرش رفت و اون موقع بود که داستان اومدن گرگ بدجنس و اتفاقی که افتاده بود رو برای مادرش تعریف کرد.

قصه آموزنده

و در ادامه ی قصه شنگول و منگول، مامان بزی که خونه ی گرگه رو بلد بود سریع به طرف اونجا حرکت کرد تا بچه هاش رو از چنگال گرگ بدجنس نجات بده. وقتی به خونه ی گرگه رسید به پشت بوم رفت و از سوراخی که روی اون بود شروع به کشیدن سم های خودش رو پشت بوم کرد و هر چی گرد و خاک بود رو توی خونه ی گرگه ریخت.

آقا گرگه با عصبانیت فریاد زد :" چه کسی روی پشت بومه؟"

خانم بزی گفت :" منم آقا گرگه حیله گر، تو بردی شنگول منو؟ تو بردی منگول منو؟"

آقا گرگه گفت :" بله من بردم شنگول تو، من بردم منگول تو"

خانم بزی که از شنیدن این حرف خیلی ناراحت شده بود گفت پس منم اومدم به جنگ تو . آقا گرگه خندید و گفت :" عجب ، تو اومدی به جنگ من ، ولی چطوری می خوای با این جثه ی کوچیک و ضعیفت با من بجنگی؟"

اما مامان بزی به گرگه گفت که با تمام نیرو و قدرتش با گرگه می جنگه و قرار گذاشتن تا روز بعدتوی دشت با همدیگه مبارزه کنن.

روز بعد هر دوتاشون به دشت اومدن. خانم بزی که فکری به ذهنش رسیده بود به گرگه گفت که در این نزدیکی یه رودخونه ست ، بیا بریم کمی آب بخوریم بعد با هم مبارزه کنیم.

گرگه که خیلی تشنه ش بود انقدر آب خورد تا شکمش سنگین شد و دیگه به راحتی نمیتونست حرکت کنه و بپره. ولی خانم بزی دهان خودش رو توی آب رودخونه فرو می کرد ولی آب نمیخورد تا سنگین نشه و تا چابکی و فرزی خودش رو از دست نده.

داستان شب

در همین موقع مامان بزی که دید گرگه حسابی سنگین شده و نمی تونه درست و حسابی مبارزه کنه با شاخش یه ضربه ی محکم به گرگه زد و اونو پرت کرد توی آب رودخونه .گرگه که از بس آب خورده بود کند و بی حرکت شده بود نتونست خودش رو ازتو رودخونه نجات بده و آب اونو باخودش برد.

خانم بزی که از گرگ بدجنس خیالش راحت شده بود به طرف خونه ی گرگ به راه افتاد تا بره و شنگول و منگول رو نجات بده.

بزغاله ها وقتی مامانشون رو دیدن خیلی خجالت کشیدن و از کار نادرست خودشون حسابی شرمنده شدن و قول دادن که از اون به بعد حرف مادرشون رو خوب خوب گوش کنن تا اتفاق بدی براشون نیفته و بعد از اون به همراه مامان بزی به سمت خونشون به راه افتادن.

تو مسیر برگشت مامان بزی به بچه هاش گفت : «بزغاله های من! از این به بعد دیگه باید همیشه پیش خودم بمونین. فردا صبح که می خوام برم گل بچینم و ببرم بازار بفروشم باید همراه من بیاین. چون نمی تونم شما رو خونه تنها بذارم.»

بزغاله ها گفتن : «چشم مامان بزی!»

و منتظر شدن تا آفتاب طلوع کنه و روز جدید شروع بشه.

بچه ها جون قصه ی شنگول و منگول اینجا به پایان نرسید! بله درست شنیدین! به پایان نرسید! این داستان ادامه داره و تو مجموعه قصه های شنگول و منگول و حبه ی انگور می تونین بقیه ی قصه های زندگی بزغاله ها رو بشنوین.

بله بچه ها! قصه شنگول و منگول به پایان رسید. شما که متن قصه شنگول و منگول رو خوندید، برام بنویسید که از این قصه آموزنده و زیبا، چه نتیجه ای می گیرید؟ من همه نظرات شما رو میخونم.

separator line


 برچسب
 

 منبع خبر