قصه کوتاه تصویری یه روز بارونی برای کودکان

داستان کوتاه میمون بی ادب داستانی جالب و زیبا است و این قصه کوتاه برای کودکان در رده سنی پیش دبستانی و مهد کودک است که امیدواریم کودکان عزیز از شنیدن این داستان جالب نهایت لذت را ببرند.

داستان بچگانه یه روز بارونی
الیور با صدای دلنشینی از خواب بیدار می شه : صدای تق تق بارون روی شیشه!
با عجله به سمت پنجره می ره و به بیرون نگاه می کنه. بیرون هوا سرده و بارون نم نم می باره.
اولیور با خوشحالی می گه : «آخ جون! یه روز بارونی! من عاشق روزهای بارونیم!»
بله بچه ها روزهای بارونی روزهای مورد علاقه ی الیورن!
قرار بود اون روز الیور با پدربزرگش وقت بگذرونه.
این خیلی خوب بود چون اونا هر دو عاشق بارون و روزای بارونین.
الیور شروع به جمع کردن چیزایی می کنه که برای این روز بهش نیاز داره.
دوست داری تو هم به الیور کمک کنی؟
پس بیا این جا تا با هم وسایل الیور رو پیدا کنیم.
الیور دنبال چیزی می گرده که با پوشیدنشون گرم بشه . او ژاکت های زیادی داره، اما ژاکت آبیش که راه راه سبز داره از همه ی لباساش ضخیم تر و گرم تره.
آیا می تونی ژاکت آبی با راه راه سبز الیور رو پیدا کنی؟
الیور به دنبال یک جفت جوراب می گرده تا انگشتای پاش رو گرم نگه داره. جوراب های کاموایی صورتی که مادربزرگ براش بافته از همه گرمترن. اونا تو کشوی جورابان.
آیا می تونی جورابای صورتی الیور رو تو تصویر پیدا کنی؟
الیور به آشپزخانه می ره. اون تصمیم داره یه خوراکی خوشمزه همراه خودش به بیرون ببره تا با پدربزرگ بخورن . پدربزرگ الیور آلوهای بنفش شیرین رو خیلی دوست داره. الیور هم اونا رو دوست داره! این آلو ها تو یخچال هستن.
آیا می تونی شش آلوی بنفش شیرین رو تو تصویر پیدا کنی؟
الیور همیشه تو روزهای برفی و بارونی چکمه می پوشه. این چکمه ها پاهای الیور رو خشک نگه می دارن و اجازه نمی دن که اون سرما بخوره.
تمام اعضای خانواده ی الیور چکمه های زرد دارن،
اما چکمه های الیور یه فرقی با بقیه ی چکمه های اعضای خونواده داره.
روی چکمه های الیور نقاشی یه صورت خندون کشیده شده.
آیا می تونی چکمه ی الیور که روشون نقاشی صورت های خندون داره رو پیدا کنی؟
الیور به چتر صورتی خال خالیش تو سطل کنار در نگاه می کنه.
چتر دسته ی چوبی خمیده ای داره. اون به اندازه ی کافی برای دو نفر بزرگه!
می تونی چتر صورتی خال خالی الیور با دسته چوبی خمیده اش رو تو تصویر پیدا کنی؟
بالاخره پدربزرگ از راه رسید!
الیور به پدربزرگش گفت : من آماده ام!»
پدربزرگ به الیور گفت : «باشه اما اول صبر کن کلاهم رو پیدا کنم.»
او دنبال کلاهش می گرده که بین کلاهای دیگه روی دیوار آویزون شده. اون کلاه یه کلاه نرم به رنگ سبزه که یه نوار قرمز دورش داره.
می تونی کلاه نرم و سبز رنگ پدربزرگ با نوار قرمز رو تو تصویر پیدا کنی؟
الیور و پدربزرگ از خونه بیرون میان به سمت ماشین پدربزرگ می رن.
ماشین پدربزرگ گرد و نقره ایه.
الیور همیشه به پدربزرگ می گه : «ماشینت شبیه یک سفینه فضاییه!»
ماشین گرد و نقره ای بابابزرگ کجاست؟ می تونی اونو تو تصویر پیدا کنی؟
الیور و پدربزرگ به سمت یه برکه ی آروم رانندگی می کنن. پدربزرگ از الیور می خواد که دو سنگ صاف و نرم پیدا کنه.
آیا می توانی به الیور کمک کنی تا از بین همه ی این سنگ ها دو تا سنگ صاف و نرم پیدا کنه؟
پدربزرگ به الیور یاد می ده که چطوری سنگ ها رو پرتاب کنه. او سنگی رو بین انگشت شست و انگشت دیگرش نگه می داره و بعد اونو پرتاب می کنه. سنگ از روی چند بار آب می پره و صدای باحالی تولید میکنه: تالاپ، تالاپ، تالاپ
الیور عاشق روزهای بارونیه. به خصوص اگه اون روز رو کنار پدربزرگش بگذرونه. اونا با هم خیلی بهشون خوش می گذره.
و راستی! مرسی که به الیور کمک کردی تا چیزایی که لازم داره رو پیدا کنه.