از نخلهای خمیده تا فرق شکافته/ لرستان در سوگ شب قدر

سحر از طلوع ۲۱ رمضان گریخت، کوفه در سکوت فرو رفت، نخلها، سایههای شکسته، چاهها بینجوا، محراب خونین، زمین بیپناه؛ اما لرستان هنوز در سوگ است.

به گزارش خبرگزاری تسنیم از خرمآباد، نخلها سیاهپوش، ستارهها کمسو، هوا سنگین، اما در خانهای گلی، چراغی هنوز میسوخت. بوی مرگ در هوا شناور، دیوارها شاهد، زمین در انتظار، حصیر، کهنه و زخمخورده. فرق شکافتهاش، هنوز از خون تازه بود، اما زهر از شمشیر دشنهتر بود. آهسته در رگهایش میخزید.
علی علیه السلام در واپسین لحظاتش بود. چشمانش نیمهباز، اما نه اینجا، نه در این اتاق، نه در این دنیا. کوچههای مکه را دید، دستی که دستش را گرفت و گفت: این برادرم است بدر را دید. شمشیری که بر فرق دشمن نشست. صدای تکبیرها.
احد را دید. خیبر را دید. اما این بار، کوفه بود. کوفهای که در سحرگاهی تاریک، شمشیر بر فرقش زد. سحر با شرم، در بیستویکم رمضان سال 40 هجری. دمید. زینب کنج اتاق. چشمهایش خشک از اشک. دستانش در هم گره خورده.
حسن کنار بستر. دست پدر را در دست گرفته. بیصدا. حسین، در سایۀ اتاق. سحر، با شرم، نزدیک شد. مؤذن بر بام کوفه ایستاد. «الله اکبر». چشمان علی علیه السلام، برای همیشه بسته شد. نفسش، خاموش. زمین، در خودش لرزید. اذان، در کوفه پیچید. اما محراب، قامت همیشگیاش را دیگر ندید.
عدالت، در تاریکی پنهان شد. همان شب. همان تاریکی. حسن و حسین، پدر را برداشتند. چراغی نیفروختند. کسی را خبر نکردند. نخلها سر خم کردند. باد، بیصدا ماند. قبر را کندند. بیهیچ چراغی. بیهیچ وداعی. زمین، در خود عدل را دفن کرد. اما مگر میشد علی علیه السلامرا دفن کرد؟
قرنها گذشته. اما شبهای قدر، هنوز بوی اندوه دارند. لرستان، در این شب، سنگینتر از همیشه است. مسجد جامع خرمآباد. چراغها خاموش. قرآنها بر سر. بغضها سنگین.
در کوهدشت، در بروجرد، صدای مناجات، میان کوچههای قدیمی. در الیگودرز، مسجدها مملو از دعاهای «الغوث الغوث. چشمها، تر. لبها، لرزان. نخلها، هنوز سر خم کردهاند. چاهها، هنوز حرفهای ناگفته دارند از آن خانۀ گلی، از آن بستر حصیری. از آن فرق شکافته. زمین، هنوز نجواهای ناتمام دارد.
انتهای پیام/