یادداشت فرهیختگان|ما زندهایم

به گزارش گروه رسانههای خبرگزاری تسنیم، رضا کردلو در یادداشتی نوشت: 1. روزی سر کلاس یکی از بچهها پرسید: «آقا! این ملت که میگویید، یعنی چه؟» گفتم اگر یک دوربین بگذارند در خانهای در زابل، یک دوربین دیگر در خانهای در خرمشهر و همینطور در خانههایی در بندرترکمن، جلفا، سنندج، تهران و شهرهای دیگر ایران و رقابتی مهم میان یک کشتیگیر مازندرانی و یک کشتیگیر خارجی یا یک تکواندوکار کرمانشاهی با تکواندوکار خارجی در جریان باشد و آن دوربینها از همه این خانهها فیلم بگیرند، یک تصویر ثابت بیشتر نمیبینی و آن هیجان آدمهای آن خانهها برای آن ورزشکار ایرانی است که وسط معرکه است. اسم این، «ملت» است. چه اینکه بردوباخت هیچورزشکار اهل بصره، برای بچههای خرمشهر که چند ده کیلومتر بیشتر با هم فاصله ندارند، مهم نیست و همینطور بردوباخت باکوییها برای مرزنشینان شمال غرب و بردوباخت پاکستانیها برای اهل زابل و بردوباخت یک ترک برای مردم تبریز و اینطور است که «ملت» به «فاصله»ها اصالت نمیدهد، اما به «مرز»ها چرا!
2. همین اتفاق بندرعباس، اگر فقط 200 کیلومتر آنطرفتر و مثلاً در یکی از شیخنشینهای امارات یا دبی رخ داده بود، ممکن بود از منظر انسانی ناراحتکننده باشد، اما نه آنچنان که دلت مثل سیر و سرکه بجوشد، نه آنچنان که غم ماجرا نگذارد که بخوابی و نه آنچنان که بلندشوی بروی و توی صف اهدا خون بایستی، اما مسئله فاصله نیست. مسئله مرز است و وطن، همینجاست که احساسات ارادی نیستند.
3. پاییز 96 بود. برای مستندسازی و تهیه گزارش از زلزله سرپل ذهاب به منطقه رفتم. گفتند مسیر بسته است و باید با یکی از این هلیکوپترها پرید. خیال کردم جاده بر اثر زلزله خراب شده و قابلاستفاده نیست. نگو منظور از بسته شدن جاده، ترافیکی بود که خودروهای شخصی ساخته بودند. یکی از بچهها فیلمی از بالا گرفت که روی نِت است. مردم از جایجای ایران با خودروی شخصی برای کمک آمده بودند. وقتی رسیدم با چند نفریحرف زدم. باور نمیکنید یکی از مشهد با نیسان آمده بود و نان خشک و کنسرو آورده بود. یکی از اهواز آمده بود و پشت ماشین را برای بچهها پر از عروسک کرده بود. یکی از زنجان پتو بار زده بود. وَه که چه صحنههایی! دو دختر 4 و 7 ساله، پدر و مادرشان را از دست داده بودند و هنوز کسی از خانواده پدری و مادریشان سراغشان نیامده بود. سربازی اهل بیرجند تا صبح پای خانه اینها پست داد که نترسند. روایت کامل همین قصه را یک وقتی یک جایی نوشته بودم که یادم نیست کجا! که کم نیست از این روایتها؛ از سیل لرستان و خوزستان تا زلزله خوی و کجاست که مردم نباشند.
4. مردم ما صبح که بیدار میشوند، با اخبار مواجه نیستند، بلکه با جنگ روانی تمامعیار داخلی و خارجی مواجهند و بعید میدانم ملتی شبیه ملت ما اینطور توسط رسانهها زیرضرب باشد. وقتی زیرفشار اینچنینی بتوانی هنوز هویت جمعیات را حفظ کنی و فارغ از علایق سیاسی و اجتماعی، خودت را زیرعنوان «ملت» بیاوری و در بزنگاههایی چون ماجرای بندرعباس، این ملت بودن را به رخ بکشی، یعنی هرچه از خوبی که ملتهای دنیا دارند، تو تنها داری. یکصدم این جنگ روانی که علیه مردم ما برقرار است، میتواند کمتر از نیمروز کشورهای جدیدالتأسیس و بعضاً موزائیکی همسایه را به فروپاشی بکشاند.
5. حضور و ابراز احساسات مردم و شلوغ شدن پایگاههای انتقال خون، در این یکی دو روز برای حادثه بندرعباس، تأیید دیگری بر «ملت» بودن مردم ایران است. تجزیهطلب، تحریمطلب و آنها که برای رساندن بمبافکنها به ایران به التماس افتادهاند، صدای مردم ایران را شنیدهاند: «ما زندهایم.»
6. و یکی از غصهها، بیتفاوتیهای دوستان در مواجهه با مردم و «ندیدن»شان است. مساوی گرفتن چند اکانت اینستاگرامی و توییتری یا تجمعی چند ده نفر با یک ملت 90 میلیونی پراحساس و باعاطفه عین جفاست. مردم را باید دید و پشت سرشان راه افتاد؛ چراکه این مردم خوب میدانند که دوست داشتن وطن ضرورت است.
منبع: فرهیختگان
انتهای پیام/