یکشنبه با شاهنامه فردوسی: نوذر- بخش 6؛ ازان پس بیاسود لشکر دو روز / آغاز جنگ بین لشکر نوذر و افراسیاب + متن صوتی و معنی اشعار

یکشنبه با شاهنامه فردوسی: نوذر- بخش 6؛ ازان پس بیاسود لشکر دو روز / آغاز جنگ بین لشکر نوذر و افراسیاب + متن صوتی و معنی اشعار
  ساعدنیوز: در این بخش از مطالب فرهنگ و هنر ساعدنیوز اشعار کهن و شیرین شاهنامه فردوسی بخش آغاز کتاب را مطالعه می کنید همراه ما باشید. یکشنبه‌ و چهارشنبه هر هفته منتظر بخش بعدی شاهنامه باشید.

به گزارش سرویس فرهنگ و هنر سرویس ساعدنیوز، یکی از بزرگ‌ترین حماسه‌های منظوم جهان، کتاب شاهنامه فردوسی، اثر ابوالقاسم فردوسی است. این اثر شامل حدود 50,000 تا 61,000 بیت است و به اساطیر، حماسه‌ها و تاریخ ایران از آغاز، تا حمله‌ی اعراب می‌پردازد. شاهنامه در سه بخش اسطوره‌ای، پهلوانی و تاریخی نگاشته شده و تأثیر عمیقی بر فرهنگ و ادبیات کهن فارسی داشته است. این کتاب به بسیاری از زبان‌های زنده‌ی جهان نیز ترجمه شده است.

درباره‌ی کتاب شاهنامه فردوسی

یکی از بزرگ‌ترین و مهم‌ترین آثار ادبیات کهن فارسی و یکی از شاهکارهای حماسی جهان، کتاب شاهنامه فردوسی (Shahnameh) است که توسط حکیم ابوالقاسم فردوسی (Ferdowsi)، شاعر بزرگ ایرانی، در حدود هزار سال پیش سروده شده است. شاهنامه به معنای «کتاب شاهان» است و داستان‌های آن به تاریخ و اساطیر ایران باستان می‌پردازد. این اثر عظیم که بیش از 50,000 بیت شعر را در بر می‌گیرد، به زبان فارسی دری نوشته شده است.

نکوداشت‌های کتاب شاهنامه فردوسی

  • محمدعلی فروغی، شاهنامه فردوسی را از گران‌قدرترین و بزرگ‌ترین آثار موجود در تاریخ ادبیات فارسی می‌دانست و معتقد بود که این اثر نه‌تنها هویت ملی ایرانیان را زنده نگاه داشته، بلکه زبان فارسی را نیز از فراموشی نجات داده است. او فردوسی را به خاطر زنده نگاه داشتن تاریخ ملی و ادبیات کهن فارسی، بسیار مورد تقدیر قرار می‌داد.

  • محمدتقی بهار بر این باور بود که ابوالقاسم فردوسی با شاهنامه‌ی خود، قدرت وعزت‌نفس را به ایرانیان بازگرداند. او معتقد بود که این اثر، ریشه‌ی ایرانیان را قوی و آنان را در راه مردی، مردانگی و غیرت استوار ساخته است.

  • مجتبی مینوی معتقد بود که زبان فارسی وسیله‌ای برای استحکام اتحاد و ارتباط ایرانیان است و شاهنامه فردوسی این زبان را چنان غنی و محکم کرده که از فراموشی و نابودی در امان مانده است. او بر این باور بود که شاهنامه، نقش مهمی در حفظ و تقویت هویت ملی ایرانیان ایفا کرده است.

  • حبیب یغمایی بر این باور بود که اگر تمام ثروت ایران از عصر غزنوی تاکنون در یک کفه‌ی ترازو قرار گیرد و شاهنامه فردوسی در کفه‌ی دیگر، شاهنامه ارزش بالاتری خواهد داشت. او معتقد بود که این اثر ارزش و اهمیت بی‌نظیری دارد که با هیچ ثروتی قابل مقایسه نیست و جایگاه ویژه‌ای در تاریخ و فرهنگ ایران دارد.

  • بدیع الزمان فروزانفر، فردوسی را به‌خاطر اخلاق شایسته و پاکی سخن، برتر از دیگر شعرا می‌دانست. او معتقد بود که فردوسی وطن‌پرست بوده و به ایران، عشق بسیاری داشته است. این عشق و شور در آثار او آشکار است و نشان‌دهنده‌ی تعهد و وفاداری این شاعر به میهن و فرهنگ ایرانی است. فروزانفر بر این باور بود که ابوالقاسم فردوسی با شاهنامه‌ی خود، ارزش‌های والای انسانی و ملی را به نسل‌های آینده منتقل کرده است.

شاهنامه فردوسی: نوذر - بخش 6

فایل صوتی شاهنامه فردوسی؛ نوذر - بخش 6

خلاصه شاهنامهٔ فردوسی؛ نوذر - بخش 6

پس از استراحت دو روزه، لشکری آماده جنگ شد. افراسیاب با لشکر نوذر مواجهه شد و صدای جنگ و طبل از همه جا به گوش می‌رسید. شب هنگام، لشکر برای نبرد آماده شد و زمین از سپاهیان پوشیده شد به‌طوری که از کوه تا کوه نشانی پیدا نبود. قارن قلب سپاه ایرانیان را رهبری می‌کرد و شاپور در سمت راست قرار داشت. نبرد آغاز شد و با شدت یافتن تیرگی، ترک‌ها توانستند بر ایرانیان چیره شوند و شاپور کشته شد. ایرانیان به سمت دهستان عقب‌نشینی کردند و نبرد همچنان ادامه یافت. افراسیاب یکی از فرماندهانش به نام کروخان را برای حمله به ایرانیان فرستاد. قارن که از این حمله آگاه شد، بسیار خشمگین شد و نزد نوذر رفت و اعلام کرد که آماده نبرد با سپاه دشمن است. نوذر به او اطمینان داد که گستهم و طوس به موقع به ایرانیان خواهند پیوست و از او خواست که آرامش خود را حفظ کند. پس از مشورت با دیگر فرماندهان، تصمیم گرفتند به سمت پارس حرکت کنند، چرا که نگران اسیر شدن زنان و کودکان ایرانی بودند. در این اثنا، دلیرانی به جستجوی راه‌های جدید اقدام کردند. قارن به‌عنوان رزم‌آور اصلی در برابر بارمان ایستاد و او را شکست داد. سپاهیان ترک پراکنده و دل‌شکسته شدند. قارن به همراه لشکریان خود به سوی پارس رهسپار شد.

برگردان به زبان ساده

# ازان پس بیاسود لشکر دو روز

سه دیگر چو بفروخت گیتی فروز

هوش مصنوعی: پس از آن، سپاه به آرامش رسید و دو روز و سه شب استراحت کردند، چون جهان تابان را به فروش رساند.

# نبد شاه را روزگار نبرد

به بیچارگی جنگ بایست کرد

هوش مصنوعی: زمانی که جنگ و نبرد برای شاه وجود نداشته باشد، او به چنان سختی و بیچارگی دچار خواهد شد که مجبور است به جنگ بپردازد.

# ابا لشکر نوذر افراسیاب

چو دریای جوشان بد و رود آب

هوش مصنوعی: به مانند دریای طوفانی و جوشان، لشکر نوذر و افراسیاب در حال هجوم و پیشروی هستند.

# خروشیدن آمد ز پرده‌سرای

ابا نالهٔ کوس و هندی درای

هوش مصنوعی: صدای خروش و ناله‌ای از درون خانه‌ای بلند شده است، گویی نالهٔ یک طبل و آهنگ هندی به گوش می‌رسد.

# تبیره برآمد ز درگاه شاه

نهادند بر سر ز آهن کلاه

هوش مصنوعی: کلاهی از آهن بر سر نهادند که از درگاه شاه بیرون آمده بود.

# به پرده‌سرای رد افراسیاب

کسی را سر اندر نیامد به خواب

هوش مصنوعی: در کاخی که افراسیاب دارد، هیچ‌کس سر به خواب نمی‌برد.

# همه شب همی لشکر آراستند

همی تیغ و ژوپین بپیراستند

هوش مصنوعی: تمام شب، سپاهیان آماده می‌شدند و شمشیرها و زره‌ها را مرتب می‌کردند.

# زمین کوه تا کوه جوشن‌وران

برفتند با گرزهای گران

هوش مصنوعی: زمین از کوه تا کوه پر از افرادی است که با چکش‌های سنگین در حال حرکت‌اند.

# نبد کوه پیدا ز ریگ و ز شخ

ز دریا به دریا کشیدند نخ

هوش مصنوعی: کوهی از میان ریگ و شن ظاهر نشد، و از دریا به دریا، رشته‌ای را کشیدند.

# بیاراست قارن به قلب اندرون

که با شاه باشد سپه را ستون

هوش مصنوعی: قلب را به زیبایی آراسته کن، زیرا که باید در کنار پادشاه، پشتیبان و حامی سپاه باشد.

# چپ شاه گرد تلیمان بخاست

چو شاپور نستوه بر دست راست

هوش مصنوعی: شاه چپ را می‌خواست که مانند شاپور نستوه بر دست راستش قرار بگیرد.

# ز شبگیر تا خور ز گردون بگشت

نبد کوه پیدا نه دریا نه دشت

هوش مصنوعی: از سپیده‌دم تا زمانی که خورشید از آسمان بالا بیاید، نه کوهی پیدا بود و نه دریا و نه دشت.

# دل تیغ گفتی ببالد همی

زمین زیر اسپان بنالد همی

هوش مصنوعی: دل مانند تیغی تیز می‌شود و به این ترتیب، زمین زیر پای اسبان صدای ناله سر می‌دهد.

# چو شد نیزه‌ها بر زمین سایه‌دار

شکست اندر آمد سوی مایه‌دار

هوش مصنوعی: وقتی نیزه‌ها بر زمین افتاد و سایه‌هایشان روی زمین پدیدار شد، شکست به سمت مایه‌دار آمد.

# چو آمد به بخت اندرون تیرگی

گرفتند ترکان برو چیرگی

هوش مصنوعی: زمانی که بخت و اقبال تیره و ناامید شد، ترک‌ها بر او تسلط پیدا کردند.

# بران سو که شاپور نستوه بود

پراگنده شد هرک انبوه بود

هوش مصنوعی: در آن زمان که شاپور نیرومند و مقاوم بود، هر کس که سرسخت و قوی بود، پراکنده شد.

# همی بود شاپور تا کشته شد

سر بخت ایرانیان گشته شد

هوش مصنوعی: شاپور همیشه در حال بود و با کشته شدن او، سرنوشت ایرانیان دچار تغییر شد.

# از انبوه ترکان پرخاشجوی

به سوی دهستان نهادند روی

هوش مصنوعی: گروهی از ترک‌های جنگجو به سمت دهکده حرکت کردند.

# شب و روز بد بر گذرهاش جنگ

برآمد برین نیز چندی درنگ

هوش مصنوعی: در طول شب و روز، در مسیرهایش درگیری و جنگ به وجود آمد و او نیز برای مدتی درنگ کرد.

# چو نوذر فرو هشت پی در حصار

برو بسته شد راه جنگ سوار

هوش مصنوعی: زمانی که نوذر با هشت نفر از خود در محاصره قرار گرفت، راه برای جنگ سواران بسته شد.

# سواران بیاراست افراسیاب

گرفتش ز جنگ درنگی شتاب

هوش مصنوعی: سواران افراسیاب به سرعت و با آمادگی جنگی خود را به میدان آماده می‌کنند و کسی را که در جنگ تاخیر کرده، به شدت در می‌یابند.

# یکی نامور ترک را کرد یاد

سپهبد کروخان ویسه نژاد

هوش مصنوعی: یک ترک معروف را یاد می‌کند که نامش سپهبد کروخان است و او از نسل ویسه به شمار می‌آید.

# سوی پارس فرمود تا برکشید

به راه بیابان سر اندر کشید

هوش مصنوعی: به سمت پارس دستوری صادر کرد تا به راه بیابان برود و سر خود را بالا بیاورد.

# کزان سو بد ایرانیان را بنه

بجوید بنه مردم بدتنه

هوش مصنوعی: از آن سو که ایرانیان را آزرده‌اند، به دنبال آنها می‌گردد و بدی‌ها را از مردم بدجنس می‌جوید.

# چو قارن شنود آنکه افراسیاب

گسی کرد لشکر به هنگام خواب

هوش مصنوعی: وقتی قارن شنید که افراسیاب لشکری به سوی آنها فرستاده در حالی که آنها در خواب هستند، احساس خطر و نگرانی کرد.

# شد از رشک جوشان و دل کرد تنگ

بر نوذر آمد بسان پلنگ

هوش مصنوعی: از سر حسد و ناراحتی دلش تنگ شد و همچون پلنگ به سوی نوذر آمد.

# که توران شه آن ناجوانمرد مرد

نگه کن که با شاه ایران چه کرد

هوش مصنوعی: توجه کن به آن مرد ناجوانمرد که در سرزمین توران با شاه ایران چه کار کرد.

# سوی روی پوشیدگان سپاه

سپاهی فرستاد بی مر به راه

هوش مصنوعی: او به سوی افرادی که چهره‌های خود را پوشانده بودند، سپاهی را فرستاد تا به آنها کمک کند و در مسیر پیش برود.

# شبستان ماگر به دست آورد

برین نامداران شکست آورد

هوش مصنوعی: اگر شبستان (محل زندگی و تجمع) ما به دست آید، بر روی این نامداران (شجاعان و بزرگ‌مردان) پیروز خواهیم شد و شکست‌شان خواهیم داد.

# به ننگ اندرون سر شود ناپدید

به دنب کروخان بباید کشید

هوش مصنوعی: اگر عیب و ننگ در دل وجود داشته باشد، مانند بخار در فضا ناپدید می‌شود. در این حال، باید به دنبال نیکو و چیزهای خوب رفت.

# ترا خوردنی هست و آب روان

سپاهی به مهر تو دارد روان

هوش مصنوعی: تو محبت و عشق را در دل‌ها جاری می‌کنی و آماده‌ای که با وفا و صداقت به دیگران خدمت کنی.

# همی باش و دل را مکن هیچ بد

که از شهریاران دلیری سزد

هوش مصنوعی: همیشه با شور و شوق زندگی کن و هیچ وقت دل را به اندوه نینداز، زیرا این حالت شایسته‌ی روحیه‌ی کسانی است که دلیر هستند.

# کنون من شوم بر پی این سپاه

بگیرم بریشان ز هر گونه راه

هوش مصنوعی: اکنون من به پیروی از این لشکر می‌روم و از هر راهی بر آنان چیره می‌شوم.

# بدو گفت نوذر که این رای نیست

سپه را چو تو لشکرآرای نیست

هوش مصنوعی: نوذر به او گفت که این نظر درست نیست؛ زیرا سپاهی مانند تو که بتواند لشکر را جمع کند وجود ندارد.

# ز بهر بنه رفت گستهم و طوس

بدانگه که برخاست آوای کوس

هوش مصنوعی: برای جنگ، لشکرها به سوی بنه و طوس رفتند، در همان لحظه‌ای که صدای طبل جنگ بلند شد.

# بدین زودی اندر شبستان رسد

کند ساز ایشان چنان چون سزد

هوش مصنوعی: به زودی در مکانی که مناسب است، آن‌ها به شکلی که شایسته است، حضور خواهند یافت.

# نشستند بر خوان و می خواستند

زمانی دل از غم بپیراستند

هوش مصنوعی: به دور هم نشسته بودند و می‌خواستند لحظاتی را بگذرانند تا از اندوه و غم خود رها شوند.

# پس آنگه سوی خان قارن شدند

همه دیده چون ابر بهمن شدند

هوش مصنوعی: سپس همه به سمت خان قارن رفتند و چشمانشان مانند ابرهای بهمن پر از اشک و غم شد.

# سخن را فگندند هر گونه بن

بران برنهادند یکسر سخن

هوش مصنوعی: سخن را به هر نحوی که بوده است، در نهایت به یک نتیجه و معنا رسیدند.

# که ما را سوی پارس باید کشید

نباید برین جایگاه آرمید

هوش مصنوعی: باید ما را به سمت پارس هدایت کنند و نباید در این مکان توقف کنیم.

# چو پوشیده رویان ایران سپاه

اسیران شوند از بد کینه‌خواه

هوش مصنوعی: وقتی که زنان ایرانی با چهره‌های پوشیده به میدان بیایند، دشمنان به بدخواهی خود پیروز خواهند شد و به اسارت درخواهند آمد.

# که گیرد بدین دشت نیزه به دست

کرا باشد آرام و جای نشست

هوش مصنوعی: کیست که در این دشت پرهرج و مرج، با نیزه در دستش، بتواند آرامش و مکانی برای آرامش یافتن داشته باشد؟

# چو شیدوش و کشواد و قارن بهم

زدند اندرین رای بر بیش و کم

هوش مصنوعی: وقتی که سپیده‌دم و روشنایی صبح و باد خنک به هم پیوستند، در این فکر و اندیشه درباره‌ی زیاد و کم قرار گرفتند.

# چو نیمی گذشت از شب دیریاز

دلیران به رفتن گرفتند ساز

هوش مصنوعی: وقتی نصف شب گذشت، دلاوران به راه افتادند و آماده حرکت شدند.

# بدین روی دژدار بد گژدهم

دلیران بیدار با او بهم

هوش مصنوعی: به همین دلیل، نگهبان بد، دلیران آگاه را با خود همراه می‌کند.

# وزان روی دژ بارمان و سپاه

ابا کوس و پیلان نشسته به راه

هوش مصنوعی: از آن رو به دژ با سپاه خود ایستاده‌ایم و بوق‌ها و فیل‌ها در راه منتظر هستند.

# کزو قارن رزم‌زن خسته بود

به خون برادر کمربسته بود

هوش مصنوعی: از کسی که خسته از جنگ بود و به خاطر خون برادرش کمر به مبارزه بسته بود.

# برآویخت چون شیر با بارمان

سوی چاره جستن ندادش زمان

هوش مصنوعی: شیر با قدرت و شجاعت به مبارزه با بارمان پرداخت و زمانی برای پیدا کردن راه حل به او نداد.

# یکی نیزه زد بر کمربند اوی

که بگسست بنیاد و پیوند اوی

هوش مصنوعی: کسی به کمربند او ضربه‌ای زد که باعث شد بند و پایه‌اش پاره شود.

# سپه سر به سر دل شکسته شدند

همه یک ز دیگر گسسته شدند

هوش مصنوعی: همه افراد در سپاه به خاطر دل‌های شکسته‌شان به یکدیگر وابسته و دلبسته بودند، اما اکنون هر یک از دیگری فاصله گرفته و جدا شده‌اند.

# سپهبد سوی پارس بنهاد روی

ابا نامور لشکر جنگ‌جوی

هوش مصنوعی: فرمانده بزرگ به سمت سرزمین پارس حرکت کرد و با نامی پرآوازه، سپاه جنگجوئی را به همراه داشت.


داستان کامل پادشاهی نوذر

پادشاهی نوذر هفت سال طول کشید . وقتی سوگ پدرش به پایان رسید بر تخت شاهی تکیه زد و بار عام داد و به سپاه دینار و درم داد و بزرگان به پابوسی او آمدند .مدتی از این ماجرا نگذشته بود که شاه طریقه بیدادگری پیش گرفت و رسمهای پدر را به هم زد و با موبدان و آزادگان دشمنی کرد و دلش اسیر حرص و آز شد و به همین خاطر در پهنه فرمانرواییش بزرگان دست به طغیان زدند و شورش در گوشه و کنار مملکت به پا شد .نوذر شاه ترسید و به سام نامه نوشت که : دلگرمی من به توست . در پادشاهی من آشوب به پا شده است و به تو نیاز دارم .

وقتی سام به ایران آمد بزرگان به استقبالش آمدند و از بیداد نوذر سخن راندند و از سام خواستند که به جای نوذر بر تخت شاهی نشیند . سام گفت : این پسندیده نیست که او را که از نژاد کیان است کنار بگذاریم حتی اگر بعداز منوچهر دختری جانشین او می شد من باز هم از او اطاعت می کردم. درست است که مدتی بیدادگری کرده است اما می توان او را به راه آورد. من نصیحتش می کنم و شما بزرگان هم بیایید و طریق دوستی پیش گیرید و او را تنها نگذارید . بزرگان پذیرفتند . وقتی سام به نزد شاه رفت نوذر او را در آغوش کشید و شاد شد . سام به او گفت : تو از فریدون به جا مانده ای پس چنان باش که همه از تو به نیکی یاد کنند . نباید به این جهان دل ببندی که پایدار نیست. سام بسیار او را نصیحت کرد و نوذر پذیرفت و از اعمال گذشته اظهار پشیمانی کرد پس سام او را با بزرگان آشتی داد و به سوی مازندران رفت .

پادشاهی نوذر

به توران خبر رسید که منوچهر مرده است . پشنگ تصمیم گرفت به ایران سپاه گسیل کند . بزرگان لشگر از جمله ارجاسب و گرسیوز و بارمان و گلباد جنگی و ویسه و فرزند پهلوانش افراسیاب را فراخواند .پشنگ ابتدا از تور و سلم یاد کرد و گفت : برکسی پوشیده نیست که ایرانیان با ما چه کردند و امروز زمان کینخواهی فرا رسیده است . افراسیاب از سخنان پدر منقلب شد و آماده نبرد گشت و به پدر گفت :اگر پدرت زادشم آن زمان تیغ می کشید ما اینطور خوار نمی شدیم. اکنون من مهیای جنگ هستم و به خونخواهی تور و سلم می روم.

اغریرث فرزند دیگر پشنگ به نزد پدر آمد و گفت : اگرچه منوچهر مرد اما سام نریمان زنده است و بزرگانی چون گرشاسپ و قارن نیز هستند . تو خوب می دانی که از دست آنان بر سلم و تور چه رفت . نیای من زادشم حق داشت که جنگ پیشه نکند . ما نیز باید از عقل پیروی کنیم. پشنگ ناراحت شد و گفت : افراسیاب در فکر خونخواهی است و تو اینچنین سخن می گویی؟ وظیفه توست که به کمک برادرت روی . اگر منوچهر بر سلم و تور پیروز شد به خاطر سپاهیان زیادش بود و شما هم باید چنان سپاهیانی بسازید . حالا که منوچهر مرده است من از نوذر واهمه ای ندارم چون جوان و خام است .بنابراین سپاهی از ترکان چین آماده شدند و وقتی لشکر نزدیک جیحون رسید نوذر خبردار شد پس سپاهیانش را به سپهداری قارن گسیل کرد .

افراسیاب در میان دلیران دو سپاهی گرد به نامهای شماساس وخزروان انتخاب کرد و سوارانی را به آنها سپرد و آنها را روانه زابلستان کرد . خبر رسید که سام نریمان مرده است پس بسیار شاد شد و به سپاهیانش نگریست که حدود چهارصد هزار نفر بودند و در مقابل سپاه نوذر صدوچهل هزار نفر می شدند که در برابر آنها به شمار نمی آمدند . پس نامه ای به پشنگ نوشت که پیروزی از آن ماست .وقتی سپیده سر زد دو لشکر در برابر هم قرار گرفتند و صف آرایی کردند ترکی به نام بارمان نزد افراسیاب رفت و گفت : تا کی صبر کنیم من می خواهم هرچه زودتر بجنگم. اغریرث دانا گفت : اگر به بارمان گزندی برسد لشکریان مایوس می شوند پس یک مرد گمنام را باید فرستاد اما افراسیاب از سخن اغریرث ننگش آمد و بارمان را فرستاد .

بارمان به میدان جنگ رفت و جنگجو طلبید . قارن به مردانش نگاه کرد ولی کسی جرات جنگ با بارمان را نداشت به جز برادرش قباد که پیر شده بود . قارن از بیدلی سپاهیانش به خشم آمد و به قباد گفت که دیگر جنگیدن از تو گذشته اگر بلایی سرت بیاید لشکریان مایوس می شوند .قباد گفت: عاقبت همه ما مرگ است . یکی در بستر می میرد و یکی در جنگ . اگر من بمیرم برادرم پابرجاست. پس از مرگم دخمه ای بساز و سرم را با مشک و کافور بشوی و مرا در آن قرار بده تا من در نزد یزدان ایمن شوم.این سخن بگفت و نزد بارمان رفت .در نهایت پس از کشمکشهای زیاد بارمان پیروز شد و از افراسیاب خلعت دریافت کرد.از سوی دیگر قارن و گرسیوز مهیای جنگ شده و لشکریان در هم آمیختند و بعد از اینکه تعداد زیادی از دو طرف کشته شدند قارن برگشت در حالیکه سوگوار برادر بود .

لشگر کشی پشند

نوذر به گریه افتاد و گفت :پس از مرگ سام اینگونه سوگوار نشده بودم . قارن پاسخ داد تا زنده ام دست از جنگ و حمایت تو نمی کشم اما امروز وقتی با افراسیاب می جنگیدم او جادویی ساخت که در چشم من آب و رنگی نماند و همه جا چون شب تاریک شد و چون هوا تار شد مجبور به بازگشت شدم.روز بعد دوباره جنگ سختی درگرفت و در هر طرف که قارن جنگجو می طلبید آنجا پراز خون می شد . سرانجام نوذر از قلب سپاه برای جنگ افراسیاب آمد تا شب جنگید و افراسیاب چیره شد . ایرانیان که خسته شده بودند فرار کردند .نوذر غمگین طوس و گستهم راصدازد و درد دل کرد و گفت :شما به پارس بروید و شبستان را به کوه البرز ببرید و خود به سپاهان بروید تا شاید از نژاد فریدون یکی دو نفر باقی بماند . شاید دیگر یکدیگر را ندیدیم اگر ما شکست خوردیم ناراحت نشوید که نهایت همین است یکی به خاک می افتد و دیگری به تخت می نشیند .

بعد از دو روز شاه دوباره لشکر را با سختی مهیای جنگ کرد . قارن در قلب لشکر به همراه شاه بود و در چپ تلیمان و سمت راست شاپور بود . از آنسو افراسیاب هم در چپ لشکرش بارمان و در سمت راست گرسیوز را قرار داده بود و خود در قلب سپاه قرار گرفت . جنگ ادامه داشت تا اینکه شاپور کشته شد پس قارن و شاه تصمیم به عقب نشینی گرفتند .افراسیاب به کروخان ویسه نژاد گفت که لشکر را به پارس ببرد .

قارن نگران شبستان و زنان و فرزندان شد ولی شاه گفت که طوس و گستهم را فرستاده است اما سواران ایرانی با نگرانی نزد قارن رفتند و گفتند : ما باید به پارس برویم زیرا آنها زنان و کودکان ما را اسیر می کنند پس شیدوس و کشواد و قارن مشورت کردند و سپاهی آماده کردند و ناامید به دژ سپید رسیدند و در آنجا بارمان و سپاهیانش را دیدند. قارن که از مرگ برادر خشمگین بود برآنها تاخت و او را کشت و سپاهیانش را پراکنده کرد و خود با سپاهش به سوی پارس رفت . وقتی نوذر شنید که قارن رفته است از پس او به راه افتاد تا شاید جان به سلامت ببرد اما افراسیاب فهمید و او را گرفتار کرد و به دنبال قارن میگشت که فهمید او رفته و بارمان را هم کشته است .

افراسیاب اشفته شد و به ویسه گفت : در مرگ پسرت پایدار باش و به جای پسرت با سپاهیان به دنبالش بروید . ویسه به راه افتاد و در راه پسر غرق در خونش را دید و غمگین شد .وقتی قارن از پارس به هامون رسید دید که از دست راست تورانیان می تازند فهمید که بر سر شاه چه بلایی آمده است.ویسه به او گفت : ما تاج و تخت ایران را به چنگ آوردیم از قنوج تا مرز کابل و از آنجا تا بست و زابل همه در چنگ ماست و تو جایی نداری بروی . قارن گفت : اگر شاه نوذر اسیر شماست همیشه اینگونه نخواهدبود و این بلایی است که سر شما هم خواهدآمد .جنگی درگرفت و بسیاری از جنگاوران کشته شدند و ویسه مستاصل شده بود تا اینکه در جنگ تن به تن با قارن شکست خورد و فرار کرد و گریان از درد پسر خود را به افراسیاب رسانید. ازآنسو سپاهیانی برای تسخیر زابل و سیستان به سرکردگی شماساس و خزروان به هیرمند رسیدند . زال که به خاطر مرگ پدر به مازندران رفته بود در زابل حضور نداشت .

اسارت نوذر

مهراب که از آمدن لشکر افراسیاب با خبر شد کسی را نزد شماساس فرستاد که ما از نژاد ضحاک هستیم و از این پادشاهی خوشدل نیستیم و روی دیدن زال را نداریم و با این حیله از حمله آنان جلوگیری کرد و فورا پیکی به جانب زال فرستاد و ماجرا را بازگفت و خواست تا او سریع خود را به زابل برساند.زال با لشکری جنگجو به زابل آمد و شبانه تیرهایی در جمع سپاهیان انداخت . صبحگاه وقتی تیرها را دیدند فهمیدند این تیر زال است .پس جنگ درگرفت و خزروان و زال درگیر شدند و زال با گرز بر سرش کوبید طوریکه جهان پیش چشمش سیاه شد و شماساس را به کمک طلبید ولی او نبود . از گلباد کمک خواست اما او هم از ترس فرار کرد اما زال تیری به سوی او زد و او نقش زمین شد و مجروح گردید . وقتی شماساس سرافکندگی دو پهلوان سپاهش را دید هراسان شد و به سوی افراسیاب فرار کرد اما در راه با قارن روبرو شد و مجبور به جنگ با او شد و همه لشکریان را از دست داد و گریزان با چند مرد دیگر فرار کرد .

به افراسیاب خبررسید که بسیاری از یلان لشکرش رااز دست داده است با خود گفت : چرا نوذر زنده باشد و یاران من به خواری کشته شوند پس کت بسته با شمشیر سر نوذر را زد و سپس به فکر کشتن بستگان شاه افتاد . اما اغریرث گفت : این سرهای بیگناه را از تن جدا مکن . آنها را به من بسپار تا در غاری زندانی کنم. افراسیاب با کراهت قبول کرد.

کشته شدن نوذر

افراسیاب به سمت ری و ایران آمد و بر تخت تکیه کرد .وقتی خبر مرگ نوذر شاه به طوس و گستهم رسید مویه کنان به زابلستان رفتند و از زال کمک طلبیدند . زال به آنها قول مساعدت داد و سپاهیان را به مرور آماده جنگ کرد. از آنسو ایرانیانی که در زندان اغریرث اسیر بودند از او خواستند که آنها را آزاد کند و گفتند تو می دانی که زال و مهراب در زابل و کابل خود را مهیای جنگ میکنند.برزین و قارن و خراد و کشواد همه سپاه را آماده می کنند تا به خونخواهی نوذر آیند اگر افراسیاب بفهمد از کینه آنها مارا می کشد پس تو مارا آزاد کن . اغریرث گفت :اگر شما را آزاد کنم برادرم از من خشمگین می شود صبر کنید تا زال به ساری بیاید و من شما را به او سپارم .

پس آنها نامه به زال نوشته و شرح ماجرا را گفتند که اگر او تا ساری بیاید اغریرث آنها را آزاد می کند و آمل را به آنان می سپارد و به ری می رود .زال پس از خواندن نامه پرسید: چه کسی حاضر است به ساری برود و آنها را بیاورد ؟ کشواد پذیرفت و وقتی به ساری رسید اغریرث رفته بود و اسرا را جا گذاشته بود .وقتی اغریرث به ری آمد افراسیاب خشمگین شد که آیا نگفتم آنها را بکش؟ اغریرث گفت : باید از شرم آب شد . از خدا بترس و بد مکن . جهان ارزش این را ندارد که به خاطرش حتی موری را آزار دهی. افراسیاب از سخنان برادر برآشفت و او را با شمشیر به دو نیم کرد. وقتی زال خبر مرگ اغریرث را شنید گفت: افراسیاب با این کار تاج و تختش را ویران کرد.بدینسان زال همچنان در تدارک سپاه بود و بالاخره سپاه را به سوی پارس روانه کرد . وقتی افراسیاب شنید که زال با سپاهی مجهز می آید لشکر به سوی ری فرستاد و دو سپاه رودرروی یکدیگر قرار گرفتند .

تصاویر نسخه های قدیمی شاهنامه فردوسی

  • فانوس خیال

  • شاهنامهٔ فردوسی - چاپ مسکو

مطالب خواندنی سبک زندگی را در خوشه خبر از دست ندهید

 

 منبع خبر

قیمت روز طلا، سکه و ارز

جدیدترین ها