به گزارش مشرق، دومین شهید خوئی را که در اثنای جنگ تحمیلی اسرائیل و در کرج به شهادت رسیده بود را بدرقه کردیم تا بهشت. همسایه شد با آن افسر شهید از پدافند پایگاه دوم شکاری تبریز و گلزار مطهر شهدای خوی، آغوش ابدی برای زخمی که از جنگ صهاینه به تنِ ایران تحمیل شد. عصرش بهزاد زنگ زد که برویم عیادت جانبازی که شب اول حمله در رادار تبریز با ترکش بمب جنگندهی عبری پای چپش را پیش فرستاده است تا بهشت.
و رفتیم دیدار با جانبازی که میگفت از روز مجروحیت تا الان ۵ نوبت تحت عمل جراحی قرار گرفته و داستان شب حمله را میگفت که تا صبح پای رادار بودند و بعد از آنکه نماز صبح را خواندند حمله شروع شد و جنگنده آمد بالا سرشان و رفت تا صوفیان و حین برگشت بمبهای مانده از حمله به صوفیان را ریخت روی سر اینها. روحیهاش عالی بود و به رغم اینکه پایش در معرکه جا مانده بود و لابد سنگینی جراحت و دردناکی تیغ چهار نوبت جراحی روی باقیماندهی پا و یک نوبت عمل جراحی خارج کردن طحال آسیب دیده، نباید نا برایش باقی میگذاشت، سرحال و قبراق نشسته بود و حالش حیرت ما را سبب بود. بسکه دلیرانِ ایران، دلِ شیر دارند و صلابت عباس بن علی علیهما سلام.
برایش یک نسخه از «شبیه خودش» (داستان زندگی شهید مدافع حرم، حامد جوانی) را هدیه برده بودم. به نیت اینکه در این ایام که از جهاد معاف شده، سرگذشت حامد جوانیِ اهل تبریز را بخواند که ابتدا به فخر جانبازی نائل شد و عین مولایش ابوالفضل، دستهایش را پیش فرستاد به بهشت و پشت بندش خودش بهشتی و ابدی شد.
توحید هم گفت که «خیالت نباشد، پا نداری، جا میمانی. هر بار هر جا اراده کنی خودم تو را به پشت میکشم تا هر جا که بخواهی. شب هم خواستی و توانش را داشتی بگو بیائیم ببریمت هیئت… .»
فکر کردم دیدار این آدمها، زیارت مزار این شهداء بازهم ایران ما را برخواهد گرداند به روزهای صمیمی دهه شصت که مردم به هم نزدیک بودند و یک جانِ متحد در جانهای هم.
فکر کردم خدا هیچوقت زمینش را خالی از دلیل و نشانه و حجت و آیه نمیگذارد و شاید اینها آیات به روز شدهی الاهیند در لابلای روزهای فنآوری زدهی ما که یادمان بیاندازد جانبازی و شهادت را و این را که «بازار جانبازی و شهادت از سکه نخواهد افتاد» و این حرف امام را که گفت «ملتی که شهادت دارد؛ اسارت ندارد!» و فکر کردم «درِ باغِ شهادت» بازهم باز شد و نزدیک ما آمد و آمد تا در دسترس باشد و مال کسانی شود که مشتاقِ آن «قهقههی مستانه و شادی وصولند»
فکر کردم خدا دارد غبار از ستارهها میگیرد که راه را عیانتر کند. میخواهد عیار دلیران ما را بالاتر بَرَد. میخواهد گوشها با صدای تیر و ترکش و آفند و پدافند گرم شوند؛ برای آن کار بزرگ که «انَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیدا وَ نَرَاهُ قَرِیبًا».
فکر کردم چه نفس کشیدنیتر شد فضای ایرانِ انقلاب اسلامی وقتی در هوایش این جانبازها نفس بکشند و در خاکش این شهدا بیارامند و فکر کردم، حالا با این ستارههای خونین، برای بچههامان دلیل نزدیک و محکم و عینی و قابل لمس داریم که بگوئیم «هزینه مقاومت از هزینه سازش خیلی خیلی کمتر است.» (رهبر معظم انقلاب اسلامی. بیانات در مراسم سالگرد ارتحال امام خمینی (ره))
جدای از اینها که شمردم، جنگ؛ حقیقت را از تصور جدا میکند و عیارِ حقیقیِ انتخاب شدن را لو میدهد. یادِ آدم میآورد که ملاک انتخاب شدن، نه به چشم بنده آمدن که نظر خدا را جلب کردن است. یادمان میآورد که «در مسلخ عشق، جز نکو را نکُشند» باید تلاش کرد برای بالا بردن عیار اخلاص و مردی و شجاعت.
یادمان میآورد که هیچ تیری بیدلیل و مقدمه و به حَسَبِ اتفاق و شانش، هیچ رزمندهای را زخمی نمیکند و گلولهها مامور خدا هستند برای نشان دادن انتخاب شدن و نشدن… . یعنی که در جنگ و غیر جنگ، خون از دماغ کسی نمیآید الا اینکه انتخاب شده باشد. یعنی که هر خونی در راه خدا نمیریزد و یعنی که جانبازی و شهادت، اتفاق نیست که برای کسی بیفتد و برای کسی نه. «زخم» مامور خداست و پیامآور پاداش جهاد و هرکس که زخمش بیشتر، جهادش مقبولتر!
حالا هی آن پیرمرد موزرد دیوانه رجز بخواند که «ایران را تسلیمِ بیقید و شرط میخواهد!» و در غیر اینصورت با ما مذاکره نخواهد کرد و… و نفهمد که ملتِ عاشق شهادت، حتا از جنگ تحمیلی هم پله میسازد برای رسیدن به خدا. برای انتخاب شدن. چه اینکه در میدان قتال با کفار حربیِ عبرانی؛ کشتن و کشته شدن، هر دو عبادت است!
*حسین شرفخانلو/ نویسنده / فرزند شهید