به گزارش مشرق، احسان هم رفت و ما جا ماندیم؛ نه ببخشید! «پندار ما این است که ما ماندهایم و شهدا رفتهاند؛ اما حقیقت آن است که شهدا ماندهاند و زمانه ما را با خود برده است»؛ آنهم چه بُردنی! آری! این ما هستیم که رفتیم؛ آن هم به قعر باتلاق دنیای فریبنده! وگرنه امثال احسان ذاکری اگر شهید نمیشدند، چه کسی باید شهید میشد؟ من؟! اصلاً به قول یک بنده خدایی؛ شهدای این دفاع مقدس ۱۲ روزه انگار گلچین شده بودند؛ از رشید، باقری، سلامی و حاجیزاده گرفته تا احسان ذاکری و فرشته باقری و حتی آن کودکانی که تنها یک نفر برای حمل تابوت آنها کافی بود! واقعاً من وقتی خودم را با احسان ذاکری مقایسه میکنم، میبینم که این حرف درسته! من کجا و احسان کجا؟!
سالهاست که از شهدا میخوانم و از شهدا مینویسم؛ اما شنیدن کی بود مانند دیدن! هرچه از شهدا شنیدهام یک طرف و اینکه توفیق رفاقت با احسان ذاکری را داشتم، یک طرف دیگر! آری! احسان دقیقاً همانی بود که از شهدا شنیدهام؛ احسان دقیقاً مصداق آن جمله حاج قاسم بود که فرموده بود «شرط شهید شدن، شهید بودن است»؛ آری! احسان ذاکری واقعاً شهیدانه زیست؛ از صبری که داشت، از فروتنی و تواضعی که داشت، از ادبش، از ایمانش و هر آنچه که درباره شهدا خوانده بودم و نوشته بودم، حالا که به خودم میآیم میبینم که خیلی از آنها در احسان ذاکری وجود داشت و من غافل از این بودم که با یک شهید دارم رفاقت میکنم.
احسان ذاکری که شهید شد، تعجب نکردم؛ چون یک لحظه تمام دوران رفاقت و همه خصوصیات اخلاقیش آمد جلوی چشمم و یک لحظه به خودم گفتم که لیاقتش را داشت؛ اما از این حسرت خوردم که ای کاش در مدتی که از خبرگزاری دفاع مقدس رفته بود و از من دور بود، بیشتر با او قرار میگذاشتم و میدیدمش! آری! خبر شهادت احسان ذاکری عجیب نبود؛ اما آنچیزی که برایم عجیب بود، این بود که وقتی شهید شد، فهمیدم حافظ کل قرآن بوده است؛ اما تواضعی که داشت، نگذاشته بود تا هیچوقت و هیچجا، حرفی از این موضوع بزند! آری! خدا احسان ذاکری را سر راه زندگی من قرار داد تا پس از اینکه درباره این همه شهید خواندم و نوشتم، به من نشان دهد که این شهدا چگونه بودند؛ شاید میخواهد به من بگوید که تو هم اینگونه باش!
*سید محمدجواد میرخانی / دفاع پرس