روزنامه جامعه در بهمن ۱۳۷۶ در ساختمانی اجارهای در میدان جوانان تهران پا به عرصه رسانهای کشور گذاشت. سردبیر آن ماشاءالله شمس الواعظین بود و افرادی چون حسین قندی، احمد دالوند، مرتضی مردیها، مسعود شهامی پور، سید ابراهیم نبوی و علیرضا رجایی آن را اداره میکردند.
این روزنامه در ۳۰ تیر ۱۳۷۷ لغو امتیاز شد. بعد از توقیف جامعه، روزنامه توس به سردبیری شمس الواعظین با همان لوگو و چینش صفحات منتشر شد که آن هم توقیف شد. تیم جامعه، سپس روزنامههای عصر آزادگان و نشاط را منتشر کردند که آنها نیز توقیف شدند و از فعالیت بازماندند.
گفت و گوی «پروژه تاریخ شفاهی روزنامه نگاری و رسانه ایران» با حمیدرضا جلایی پور مدیرمسئول روزنامه جامعه بیشتر حول و حوش این روزنامه میچرخد. بخش نخست این مصاحبه در پی میآید:
ایرنا: چه شد آقای جلاییپور با تحصیلات جامعهشناسی به فکر راه انداختن یک روزنامه افتاد؟
جلایی پور: من در مقطع کارشناسی و کارشناسی ارشد در رشته جامعه شناسی دانشگاه تهران درس خوانده بودم. سال ۱۳۷۵ که در مقطع دکتری رشته جامعه شناسی سیاسی دانشگاه لندن از رسالهام دفاع کردم، سه ماه وقت وجود داشت تا مدرک مرا بدهند و به ایران برگردم. این سه ماه فرصت خوبی بود تا بدون اضطراب درس و مشق فکر کنم.
من قبلا هم تاریخ دو دهه قبل کشورمان را بررسی کرده بودم. لذا خیلی مصمم شده بودم که اولا اگر بتوانم در ایران کار آموزشی انجام دهم، ثانیا کاری برای جامعه مدنی ایران انجام دهم. این دومی برایم خیلی مهم بود.
چرا که احساس میکردم یکی از مشکلهایی که بعد از انقلاب داریم تقویت جامعه مدنی است. یعنی جامعه متعادلی داشته باشیم که هم دولت در آن توانمند و ظرفیت ارائه خدمات پایه به مردم را داشته باشد و هم جامعه قدرتمند باشد. از این رو بسیار دوست داشتم که در تقویت جامعه مدنی بکوشم.
در این راستا تلاش های مختلفی کردم. آخرین چیزی که توانستم انجام دهم قبل از سال ۷۶ و پیروزی آقای (سید محمد) خاتمی در انتخابات ریاست جمهوری بود. به وزارت ارشاد رفتم و درخواست راه اندازی روزنامه ای به نام جامعه را کردم. هدف از تاسیس چنین نشریهای را هم تقویت جامعه مدنی ذکر کردم. ولی آقای مصطفی میرسلیم وزیر وقت ارشاد به من مجوز نداد.
تا رسید به دولت هفتم؟
بله. تا آن اتفاق مهم افتاد و آقای خاتمی ۲۰ میلیون رای آورد. آقای عطاالله مهاجرانی جای آقای میرسلیم را گرفت و از همه مهمتر آقای احمد بورقانی معاون مطبوعاتی بود. لذا مجوز روزنامه جامعه را به من دادند. این طور بود که روزنامه جامعه با علاقهای شدید و با تمام ظرفیت راه اندازی شد.
تیم اولیه روزنامه جامعه چه کسانی بودند؟
من به شایسته سالاری اعتقاد داشتم. کار رسانهای هم کاری تخصصی و حرفهای است. از این رو از همان ابتدا تلاش کردم تا افرادی که اهل فن هستند را پیدا کنم. خوشبختانه دوستانی داشتم که حول آقای رضا تهرانی جمع بودند و مجله کیان را در می آوردند. آنجا با آقای ماشاءالله شمس الواعظین آشنا شدم. همه می گفتند ایشان سابقه روزنامه نگاری قابل توجه و وزینی دارد. شمس سردبیر کیان و یک آدم رسانهای سرشناس بود. شناخت خوبی هم از روزنامه نگاران کشور داشت. از سویی اخلاق خاصی داشت و آن این که سردبیری بود که فقط با اختیارات تام کار میکرد. لذا با آقای شمس صحبت کردیم و ایشان هم لطف کردند و سردبیری جامعه را قبول کردند.
ساماندهی و سازماندهی تحریریه جامعه از این جا شروع شد. شمس هم به نظرم بهترین هایمطبوعات کشور را با خود آورد. البته اعتراف کنم که خودم هم فکر نمیکردم اشخاصی که شمس با خودش آورده است بهترینها باشند ولی بعد از مدتی از انتشار شمارههای نخست جامعه و در مقام عمل، دیدم مثل این که واقعا شایستهترین گزینهها هستند. طوری که انتشار «جامعه» صدا کرد. هر چند که کار در این روزنامه بسیار پرتنش و سرشار از فشار و تهدید بود.
انتشار این روزنامه بین نخبگان جامعه هم با استقبال همراه بود...
بله. خاطرم است یک شب در اتاق کارم نشسته بودم و درگیر نوشتن یادداشتی بودم. ناگهان دیدم کسی پشت من ایستاده است و بی سر و صدا به پشتم میزند. برگشتم و دیدم قیصر امین پور است. خیلی جالب بود. ایشان را تا آن وقت ندیده ولی نامش را خیلی شنیده بودم. خیلی هم به او علاقه داشتم. قیصر فقط گفت: آمدهام از شما بابت انتشار این روزنامه تشکر کنم.
یا یادم نمی رود، خدا بیامرز آقای حمید مصدق که شاعری معروف و استاد دانشگاه و وکیل هم بود یک روز عصر به روزنامه جامعه آمد. گفت بیمار هستم ولی دیدم شما زیر فشار هستید. هم آمدم بابت انتشار این روزنامه از شما تشکر کنم هم بگویم من یک وکیل هستم و از جهت وکالت میتوانم به شما کمک کنم.
در مورد تهیه مطلب چه؟ این اشخاص با شما همکاری میکردند؟
آنقدر اهل فکر مملکت به ما یادداشت میدادند که آقای شمس گیر میکرد که از بین ۲۰-۳۰ یادداشت رسیده کدام یک را کار کند.
برای مثال آقای محمدرضا شفیعی کدکنی به راحتی به جایی مطلب و شعر نمیدهد اما وقتی جامعه پا به عرصه مطبوعات گذاشت به ما شعر اختصاصی میداد.
یعنی اینقدر مطالب از چهرههای نامدار به دستتان میرسید؟
بله و همه اینها داوطلبانه بود. روزنامه جامعه تبدیل به یک تشکل مدنی شده بود. خیلی از اشخاص و افراد اینجا داوطلبانه کار میکردند.
معیار آقای شمس برای انتخاب نیرو چه بود؟
حرفهای بودن. به این هم توجه نداشت که این افرادی که میآورد با او موافقند یا مخالف. شاید بتوان گفت همه این اشخاص با شمس مخالف بودند.
چرا؟
با او همراه نبودند ولی حرفهای بودند. اتفاقا جالب این بود که شمس در کار آنها دخالت نمیکرد. یعنی میگذاشت آنها کارشان را بکنند. خدا رحتمش کند احمد دالوند را، آن موقع بهترین طراح مطبوعات کشور بود. آقای مسعود شهامی پور درجه یک بود. زنده یاد عبدالرحیم مرودشتی پیشتاز بود. خدا بیامرز ابراهیم نبوی هم همین طور.

بگذارید خاطره ای از مرحوم ابراهیم نبوی برایتان تعریف کنم. او در دانشکده علوم اجتماعی هم کلاسم بود. با هم خیلی رفیق بودیم. او با حمایت شمس، بخش طنز ستون پنجم جامعه را درآورد. یادم است ابراهیم نبوی طنزها را مینوشت. شمس به او میگفت مطلبت را جلوی تحریریه بخوان. ابراهیم هم این کار را میکرد. اگر اعضای تحریریه میخندیدند شمس میگفت خوب است، اگر هم نمیخندیدند شمس میگفت مطلبت ضعیف است، عوضش کن. شمس این طور کار ابراهیم را میپروراند. البته آقای نبوی از طنزپردازان نادر روزگار ما بود. بنده خدا کلی هم مشکل داشت. دردسرهای بسیاری هم برایش درست کردند. بعدا هم در خارج کشور آواره و بسیار اذیت شد. با وجود اینها خیلی کار کرد و بیش از ۷۰ کتاب نوشت.
دلیل خاصی داشت که میدان جوانان را برای ساختمان جامعه انتخاب کردید؟
خیر. دلیلش این بود که بایستی مکانی را اجاره میکردیم که قدیمی ساز و مستقل باشد. چون روزنامه بود و مدام آدمها میرفتند و میآمدند. باید مستقل میبود تا همسایهها اذیت نشوند. نمیتوانستیم یک طبقه از یک ساختمان ۵ طبقه را اجاره کنیم. لذا ساختمانی در میدان جوانان انتخاب و اجاره کردیم. ساختمان قدیمی بود طوی که وقتی آن را پس دادیم صاحبش کوبید و ساخت. آقای شمس کارهای ابتکاری زیاد میکرد.
شمس برای این که اعضای روزنامه را به مردم معرفی کند دو کار انجام داد. یکی این که برای جامعه، یک شناسنامه گذاشت و اعضای آن را معرفی کرد. شاید بشود گفت اولین روزنامهای در ایران که شناسنامه داشت جامعه بود. یعنی معلوم بود اینجا چه کسانی کار و چه افرادی آن را اداره میکنند. اقدام دوم این بود که همه تحریریه و دیگر اعضای روزنامه را دور میدان جوانان جمع کرد و یک عکس از آنها گرفت. این تصویر تیم تحریریه را به خوانندگانش معرفی کرد. بازخوردهایی که ما از انتشار این عکس گرفتیم نشان داد که در بین خوانندگان بسیار اثر گذار بوده است. لذا آن ساختمان و میدان جوانان مقداری جنبه نمادین پیدا کرد.
بودجه روزنامه از کجا میآمد؟
بودجه خاصی نداشتیم. مهمترین هزینه روزنامه کاغذ بود. کارخانه کاغذسازی مازندران به تازگی در مازندران به بهره برداری رسیده بود و کاغذ تولید میکرد. بخشی از کاغذهایش را که کاهی و درب و داغان بود را ما به صورت قسطی از کارخانه میخریدیم. هر چاپخانهای هم این کاغذ را استفاده نمیکرد. خدا رحمت کند مرحوم محمود دعایی را. کاغذهایی که از این کارخانه میآمد را روی دستگاههای چاپ روزنامه اطلاعات نمیبست و میگفت دستگاههایم را خراب میکند. لذا ما با چاپخانههای قدیمی کار میکردیم.

ما هم در ابتدای کار چون با اقتصاد نشر و تولید روزنامه آشنا نبودیم از نظر مالی ضرر میدادیم. ولی در ادامه خدابیامرز آقای باقر ولی بیگ آمد و سازماندهی مالی روزنامه را برعهده گرفت. او مدیر بسیار لایقی بود. ولی بیگ مدتها در جبهههای جنگ بود و در همین ایرنا بازنشسته شده بود. با این حال او را خیلی دلیل زندانی کردند که بسیار هم به او برخورد و ناراحتش کرد. انتظار نداشت آقای سعید مرتضوی ایشان را هم بگیرد و به زندان انفرادی ببرد.
آقای ولی بیگ چه اقداماتی را برای کاهش هزینه روزنامه انجام داد؟
وقتی ایشان را به روزنامه آوردیم که ۲۰۰ میلیون تومان که به پول آن زمان مبلغ هنگفتی بود به کارخانه کاغذسازی مازندران بدهکار بودیم. به عبارت سادهتر پول کم آورده بودیم. ایشان اول صرفه جویی در مخارج را در برنامههای خود قرار داد. یعنی تلفنهای بدون دلیل، سفارش غذا، هزینههای آژانس و مواردی از این قبیل را کنترل کرد. اقدام دیگرش جذب آگهی برای روزنامه بود. چه بسا اگر این آگهیها نبودند روزنامه دوباره ضرر میداد. کار دیگرش افزایش قیمت روزنامه بود. با این کارها روزنامه سودآور شد و بدهیمان به کارخانه کاغذ سازی را هم پرداخت کردیم.
ادامه دارد...