به گزارش خبرنگار فرهنگی ایرنا امروز شنبه سوم خرداد، سالروز آزادسازی خرمشهر در سال ۱۳۶۱ است و بهروز مرادی همان شهیدی است که تابلوهایی همچون «کوچههای این شهر به خون شهیدان آغشته است، با وضو وارد شوید» و «به خرمشهر خوش آمدید، جمعیت ۳۶میلیون نفر» را کشید و پس از پیروزی رزمندگان در عملیات بیت المقدس در ورودی این شهر نصب کرد.
مرادی اصالتا اصفهانی بود اما در خرمشهر بزرگ شد و هنگام آغاز جنگ با بقیه رزمندگان در دفاع از خرمشهر همراه شد. بهروز، یک عکاس و نقاش زبردست بود که در چهارم خرداد سال ۶۷ و ۴۰ روز قبل از پایان جنگ تحمیلی به شهادت رسید.
مرادی یادداشت ها و نامه های خود را در قالب کتاب «یادداشت های خرمشهر» نوشت و انتشارات سوره مهر آن را منتشر کرد. رهبر معظم انقلاب در بهمن سال ۷۰ پس از مطالعه این کتاب نوشتند: خدا غریق رحمت کند این شهید عزیز را که در سالهای منتهی به ۶۴ یعنی در بحبوحه شور و هیجان دفاع مقدس و بسیج سراسری ملت در این راه، دردمندانه، نقاط منفی را به نظر آورده و از آن نالیده و دم از غربت رهروان راه جهاد زده است!
ایشان افزودند: بعضی امروز گمان میکنند که راه خدا غریب است، یعنی حقیقت روشن اصلی را که همان حرکت عمومی در راه خیر و صلاح است در برابر واقعیت زشت کجرویهای گاهگاهی و جابهجایی کمرنگ میبینند اما این گمان همیشه بوده؛ حتی در سال ۶۴ و پیش از آن و البته چنین نگرشی در جمهوری اسلامی همیشه نادرست بوده و انشاءالله همیشه نادرست خواهد بود.
مرادی در یادداشت ۳۰ فروردین ۱۳۶۱ نوشت: دیشب در مسیر جاده اهواز-شادگان، نیروهایی را دیدم که برای فتح خرمشهر آمده بودند؛ مثل این که به یاری خدا فتح خرمشهر نزدیک است. داشتم تابلوهای فتح خرمشهر را می نوشتم که بچه های صدا و سیمای رشت در مورد این که چرا نوشته ای «جمعیت: ۳۶ میلیون نفر» با من صحبت کردند. فیلمبردار، ایرج جهان بین معروف به رجب بود. بعد هم چند عکس در زیر تابلوها گرفتیم. (صفحه ۳۰)
در یادداشت پنجم اردیبهشت ۱۳۶۱ آمده است: صبح خواب دیدم به حضور امام خمینی رسیده ام و فاصله جایی که من نشسته بودم با امام خمینی خیلی نزدیک بود و برای همین تعجب می کردم که چرا فاصله من با امام این قدر نزدیک است؟ از این که امام را از نزدیک می دیدم، خیلی خوشحال بودم اما حیف در خواب او را دیدم. بچه ها می گویند قرار است بعد از فتح خرمشهر به دیدار امام برویم، خوشا به حال کسی که بعد از حمله خرمشهر زنده می ماند و امام را زیارت می کند. در این چند شب، بچه ها در منطقه دارخوین از آب عبور کرده اند و به شناسایی دشمن پرداخته اند. خبر آورده اند که دشمن اطراف دارخوین نیرو ندارد؛ فقط تعدادی گشتی دارد و احتمال نفوذ تا پادگان دژ خیلی آسان است. همچنین گروهی که دیشب را تا صبح در منطقه دشمن به شناسایی مشغول بودند، خبر آورده اند که مانعی برای نفوذ به جاده خرمشهر، اهواز وجود ندارد. فقط عراقی ها از اطراف، پادگان دژ را دارند مین گذاری می کنند. (صفحه ۳۷)
در بخش نامه های مرادی می خوانیم: در یکی از روزهای مهر سال ۱۳۵۹ که با دشمن توی کوچه های پشت مدرسه... خرمشهر درگیر بودیم، سه نفر از دوستانم به خانه ای که مقر عراقی ها بود، حمله کردند و جنازه یک نفرشان داخل کوچه جا ماند. سه نفر؛ حمیدرضا دشتی، محمدرضا باقری و توتونساب بودند و امروز که بعد از پیروزی، قدم به شهرمان گذاشته ایم این چهارمین نفری است که استخوان هایش پیدا می شود. وقتی استخوان های دوستم را پیدا کردم، برای لحظه ای گریستم و در برابر خدا زانو زدم و زمین را به شکرانه امانت داریاش بوسیدم. (صفحه ۴۳)
در قسمتی دیگر از همین نامه می خوانیم: ۲۱ ماه پیش اینجا، در و دیوار و خانه ها شاهد یک جنگ خونین سخت بود و امروز ما آمده بودیم که اگر خدا کمک کند، جنازه یکی از قربانیان این جنگ را بیابیم. آهسته کوچه ها را پشت سر گذاشتیم؛ به خانه ای نزدیک شدیم که هنوز فریاد وحشتناک عراقی ها را از آنجا به خاطر داشتم. جلو خانه، استخوان های محمود را پیدا کردم و آن طرف تر ساعت مچی او را، داخل جیب شلوارش چند تیر ژ۳ بود و بلوز سبز و پیراهن سفید او بعد از دو سال هنوز سر جایش بود و یک لنگه کفش او زیر درخت فرسوده خرما پیدا کردم. در کنار او شش گلوله آرپی جی که از پشت بام خانه روبه رو شلیک شده بود، در دل زمین بود. در آن لحظه زانوهایم سست شد و اشک، چشمانم را گرفت. زمین را بوسیدم؛ زیرا عهد کرده بودم که اگر به خرمشهر زنده رسیدم، بروم آنجاها که دوستانم شهید شده اند، خاک مقدسشان را زیارت کنم. (صفحه ۴۴)