در سنت عرفانی اسلام، سلوک دو مرحله دارد: نخست «منالخلق الیالحق»، که در آن سالک از خویشتن و خلق رها شده و در وادی توحید و قرب الهی گام مینهد. اما پس از نیل به این مقام، مسیر دوم آغاز میگردد: «منالحق الی الخلق». در این مقام، عارفِ واصل، مأمور به بازگشت میشود تا دست خلایق را بگیرد و آنان را نیز در مسیر نور هدایت کند. اینجا مرز میان عارف حقیقی و متصوفه روشن میشود؛ آنان که در مرحله نخست توقف میکنند و از مردم و مسئولیت اجتماعی دور میمانند، در حالیکه پیامبران، و در تداوم راه ایشان، امام خمینی(ره)، عرفان را به میدانی برای احیای حقیقت در جامعه بدل ساختند.
عرفان امام، عرفان صومعهنشینی و کنج عزلت نبود؛ بلکه عرفانی بود که صاحب آن، پس از وصول به مراتب بالای معنوی، باز میگشت تا جامعه را دگرگون کند. توحید، محور این سلوک بود و توحید عملی، جانمایه آن. توحیدی که در آن، بندگان تنها از خدای خویش بیم دارند و از قدرتهای پوشالی عالم هراسی به دل راه نمیدهند. شجاعت بیمثال امام در مواجهه با طواغیت زمانه، نمونهای روشن از توحید عملی ایشان بود؛ که نه بر زبان، بلکه در جان و عمل تجلی یافته بود.
شهادتطلبی امام نیز از همین سرچشمه میجوشید. او شهادت را نه مرگی تلخ، بلکه «فوز عظیم» میدانست و راه حق را یا به پیروزی میرساند یا به رستگاری شهیدانه ختم میکرد. نگاه اجتماعی امام به عرفان، در مسأله حاکمیت الهی و نفی طاغوتها نیز متبلور بود؛ آنجا که حکومت را امری الهی میدانست و از منظر عرفان، آمریکا و متحدانش را نه صرفاً دشمن سیاسی، بلکه جلوهای از شیطان میدید.
بهراستی، عرفان امام خمینی(ره)، عرفانی زنده، پویا، جامعهساز و گرهگشا بود که در دل میدانها زاده شد، در برابر طاغوتها ایستاد و در خدمت بیدارسازی امت اسلام قرار گرفت؛ عرفانی که هنوز هم میتواند چراغ راه ملتها باشد.