همشهری آنلاین - حوادث: یکی از مشهورترین خلافکارهای تهران امین فرزانه است؛ فردی که بهگفته خودش جای ۴۰۰ تا چاقو روی بدنش است و بهخاطر دعواهایی که میکرد سالهای زیادی را پشت میلههای زندان گذرانده است. او حالا ۶۶سال دارد و میگوید توبه کرده و فقط به کارهای خیر فکر میکند. شاید به همین دلیل است که حالا همه او را به نام امینآقا فرزانه میشناسند. گفتوگوی ما در برنامه تلویزیونی همشهری با امینآقا را در ادامه میخوانید.
میگن ۴۰۰ تا جای چاقو روی بدنتونه. درسته؟
بریدگی زیاد دارم توی بدنم. من در محله جنوب شهر بزرگ شدم. از همان جنوب شهر خیلیها آمدند دکتر و مهندس شدند. شغلهای مناسبی داشتند. در خانواده ما هم یک اخویام مداح شد، یکی هم کاسب است. اما نمیدونم چطور من به این راه کشیده شدم. شاید البته خودم دوست داشتم یا زندگیکردن در جنوب شهر باعث شد که به این راه کشیده شوم.
اولین شرارت شما چه زمانی اتفاق افتاد؟
۱۰ساله بودم. در مدرسه نخستین شرارت اتفاق افتاد و من از پشت میز مدرسه دستگیر و به زندان کانون منتقل شدم. با خودکار به چشم یکی از همکلاسیهایم زدم. حس جنوب شهری به من غلبه کرده بود. البته شاید حق با او بود. شاعر میگه: تلخی عمر بشر حاصل بیتجربگی است. حالا ۶۶سالهام. آن زمان تجربه الان را نداشتم. نمیدانم، خواسته و ناخواسته این اتفاق افتاد و چون من زندان کانون را دیدم، برام عادی شد. ترس و وحشتی که بود، ریخته شد. گفتم اگر زندان این است، میرم دیگه. ناخواسته در زندان یکسری درگیریها برام پیش آمد. بچهسال بودم. بعد هم مکررا دعوا و شرارت انجام میدادم و زندان و تبعید و چرخاندن در خیابان و... برایم اتفاق میافتاد.
در مجموع چند سال زندان بودید؟
من تیکهتیکه رفتم زندان و این آخری هم یک قتلی اتفاق افتاد که بهخاطر بوقزدن ماشین، رفیقم کشته شد. فرد دیگهای مرتکب قتل شده بود اما چون من هم درگیر شده بودم ۳سال زندان رفتم. در کل حدود ۱۰ تا ۱۳سال زندان بودم. در این سالها در اوین و قصر و قزلحصار بودم. البته بیشتر قصر و قزلحصار.
بعد از اینکه زندان قصر موزه شد باز هم به آنجا رفتید؟
بله، اتفاقا یک فیلمی در آنجا بازی میکردند کمکشان کردم. همهچیز درباره زندان را موبهمو میگفتم که کارگردان فیلم خیلی خوشش آمد. گفت باید میپرسیدم که اینجا چطور بوده اما امینآقا داره همهچیز را میگه.
از زندان چه خاطراتی دارید؟
زندان مکتب جنایت و مکافات است. یکی میآید بهخاطر تصادف. بالاخره در آنجا تجربه خوبی نمیبینه. میبینه اذیت میشه و خانواده برای ملاقات بیان و... و میره توبه میکنه. ولی بعضیها هم میان و زندانرفتن براشون عادی میشه و فکر میکنن بیشتر زندان برن ارجحیت داره. درصورتی که اینطور نیست و خداکنه آدم در همون سابقه اول توبه کنه و نره دیگه. من خودم خیلی اذیت شدم. مادر پیرم خدابیامرز از صبح از شهر ری صبح زود، ساعت ۵ و ۶ میآمد که یک ملاقات کنه و این شرایط برای من حبس تو حبس بود که این وضعیت را میدیدم. با خودم میگفتم خدایا پیرزن سالم برمیگرده؟ ماشین نزنه بهش. هم خودم در زندان عذاب میدیدم و هم به مادر و برادرم و خانوادهام عذاب دادم. اگر نمیآمدند بیقراری میکردم. میگفتم خدایا اتفاقی نیفتاده باشد و...
خلافکارهای دوره شما چه کسانی بودند؟ مشهور بودند؟
بله بیشترشان سرشناس و معروف بودند. مثل: آقامجتبی رحیمی، ممدآقا تیغی، ابوالفضل خانشعبانی، اینها افرادی بودند که حرفشان برش داشت و مردم به آنها احترام میگذاشتند. این نبود که تشویق کنند باند خلافکاری درست کنید و... چون خودشان بدبختیهای این راه را کشیده بودند راهنمایی میکردند که کسی وارد کار خلاف نشود. شاعر میگه: بسوزید چو من تا بدانید سوختن به تماشا نمیشود. بعضی از دور نگاه میکنند فکر میکنند خلافکار بشی، خط و خوط و خال داشته باشی خوبه. ولی خداپیغمبری خوب نیست. من خودم عذاب میکشم. زمستان و تابستان باید آستین بلند و کت تنم باشه که خالکوبیهام معلوم نشه. خیلی دوست دارم منم لباس آستینکوتاه بپوشم اما نمیشه. چون میگم یهموقع یک جوان نگاه میکنه و بدآموزی میشه.
بزرگترین خلافی که مرتکب شدید چه خلافی بوده و بیشتر بهخاطر خودتان دعوا میکردید یا دوستانتان؟
همه درگیری بوده. مثلا از جای دیگه میآمدند در محل ابراز قدرت میکردند. به بزرگان محل توهین میکردند. ابراز قدرت میکردند و ما هم جوان بودیم و دوست داشتیم جلویشان وایسیم.
چه اتفاق مهمی توی زندگیتان افتاد که خلاف را کنار گذاشتید، توبه کردید و امینآقا شدید؟
کربلا رفتم و در آنجا منقلب شدم. گفتم ما دنبال چی هستیم و اینجا چه خبر است. ما دنبال این هستیم بریم بزنیم و بخوریم و... اما اینجا... عشق آقا امامحسین باعث شد تغییر کنم. در آنجا تکانخوردم و گفتم این عشق خوبه یا عشقی که بخواهی گنده و بزنبهادر بشی. عشق اهلبیت و آقا امامحسین خیلی بهتره و یک چیز دیگه هستش. الان میبینم سالم زندگیکردن خیلی بهتره. نوههایم را میبینم و در کنار خانواده هستم لذت میبرم تا اینکه پشت میلههای زندان باشم.
قبلا به شما چه لقبی میدادند و چطور شد که به شما گفتند امینآقا فرزانه؟
بچه بودم میگفتند امین کله چون کله میزدم. بعد هم میگفتند امینفرزانه. اما بعد که توبه کردم همه گفتند امینآقا فرزانه.
قبلا شما ورزشکار هم بودید. از ورزشتان بگویید.
بله قبلا ورزشکار بودم. به تیم ملی دو و میدانی هم دعوت شدم و مربیمان هم حمیدخان خوشخوان بود. در سه رشته مدال آوردم. فوتبال هم بازی میکردم. از طرف تیم سیزده آبان میرفتیم بازی میکردیم. البته آنجا هم چندبار دعوا کردم. همدورهایهای مشهور آن زمان فوتبال من: آقا مهدی فنونیزاده، آقای سعید تهمتن، ناصر محمدخانی، عباسآقا کارگر، روحالله عبادزاده، حسین عبدی که الان مربی تیم ملی جوانان است و... من پرسپولیسی هستم اما دیگه مثل قبل فوتبال را دنبال نمیکنم.
خیلیهای دیگر هم هستند که قبلا مرتکب خلاف میشدند اما مشهور نشدند. چرا شما اینقدر مشهور شدید؟
من راهم را سوا کردم. الان میرم برای رضایتگرفتن افرادی که ناخواسته مرتکب قتل شدند. خدا یک قوتی به من داد که کارهای خیر بکنم. این کارها خیلی پربرکت است. با دوستانم به عیادت سالمندان و بیماران بیملاقاتی میریم و این کارها را دوست دارم. این کارها بیمزد هم نمیماند و خدا به آدم آبرو و اعتبار میده.
در این سالها در چند پرونده قتل پادرمیانی کردید و باعث بخشیدهشدن چند محکوم به قصاص شدید؟
حدود ۴۰۰نفر. آخرین مورد هم پرونده قتلی بود که اولیای دم رقم بالایی خواسته بودند که با همکاری چند نفر بزرگتر این رقم کمتر و در نهایت پرداخت شد تا این بنده خدا هم از قصاص نجات پیدا کنه.
در فضای مجازی چند صفحه به اسم شما وجود دارد. این صفحهها واقعی است یا جعلی؟
یکی از این صفحهها اصلی است که دست دامادم آقامهران است و بقیه هم نمیدانم چطور است. من سر در نمیآورم و حتی اساماس هم نمیتونم بدم.
مدتی قبل فیلمی از یک زورگیری منتشر شد که دو زورگیر از یک خانمی که بچه بغلش بود زورگیری میکردند. با این سارقان چه حرفی دارید؟
نمیدونم به خدا. ما اینطور نبودیم. یادم میآید وقتی دعوا میکردم مادرم میگفت طوری دعوا کن شاید طرف، پول بخیه نداشته باشه. این کارها خداپسندانه نیست. باید فکر کنند اگر این اتفاق برای خانم و خواهر خودمان بیفتد میپسندیم؟ کار زشتی است. باید حرمت زنان و کودکان حفظ شود.