نوروز ۱۴۰۴ چه کتابی بخوانیم؟ | رویای نیمه شب

نوروز ۱۴۰۴ چه کتابی بخوانیم؟ | رویای نیمه شب
 کتاب«رویای نیمه شب» نوشته مظفر سالاری، داستان دلدادگی جوانی از اهل سنت به دختری شیعه مذهب را روایت می‌کند که ماجراهای عاشقانه با زمینه مذهبی دارد.

به گزارش همشهری آنلاین، روزها و شب‌های تعطیلات نوروزی فرصتی برای پرداختن به یکی از دلمشغولی‌های مفرح با محوریت کتاب است که هم جنبه سرگرمی دلنشین و لذت‌بخش دارد و هم به افزایش دانش و آگاهی افراد در حوزه‌های گوناگون کمک می‌کند. برای همین، در کنار برنامه‌های نوروزی این ایام، می‌توان ساعاتی را هم به مطالعه اختصاص داد. سومین کتاب پیشنهادی برای معالعه در این ایام، کتاب «رویای نیمه شب» نوشته مظفر سالاری، داستان دلدادگی جوانی از اهل سنت به دختری شیعه مذهب را روایت می‌کند که ماجراهای عاشقانه با زمینه مذهبی دارد.

  • داستانی عاشقانه با زمینه مذهبی

نویسنده در این کتاب داستانی عاشقانه با زمینه‎ مذهبی برای مخاطبان امروزی را روایت می‌کند؛ حکایت دلدادگی جوانی از اهل سنت به دختری شیعه مذهب که ماجراهای خواندنی در پی دارد. راه وصال این دو جوان با موانع و اتفاقاتی تلخ و شیرین مواجه می‌شود. شخصیت محوری داستان پسری به نام هاشم است که پدربزرگ او کفالتش را بر عهده دارد. ابونعیم زرگر، تاجر بزرگ جواهرات است. ابوراجح حمامی دوست پدربزرگ هاشم است که دختری به نام ریحانه دارد. هاشم علشق ریحانه می‌شود و داستان ادامه می‌یابد. هاشم می‌داند با شکافی که مذهب بین او و ریحانه به وجود آورده، هرگز امکان رسیدن به ریحانه برایش وجود ندارد. به همین خاطر نیز جرات ابراز عشق را ندارد. در ادامه داستان، حاکم حله سعی می‌کند با سرکوب شیعیان و ایجاد نفرت میان سنی مذهب‌ها و شیعیان، جایگاه خود را محکم کند. در این زمان اصلی‌ترین اتفاق داستان برای ابوراجح حمامی رخ می‌دهد؛ اتفاقی که باعث دگرگونی اعتقادی در حله می‌شود.

  • برشی از کتاب«رویای نیمه شب»

در بخشی از کتاب«رویای نیمه شب» می‌خوانیم: «خلوت‌سرای حاکم، زیباترین جای دارالحکومه بود. حاکم روی تختی بزرگ به بالش‌های ابریشمی تکیه داده بود. از این که مجبور شده بود ما را به حضور بپذیرد، ناخشنود بود. کنار تخت، پرده‌ای آویزان بود و شبحی از همسر حاکم در پشت آن دیده می‌شد. نزدیک حوض زیبایی که از سنگ یشم ساخته شده بود، ایستادیم. زیر پایمان بزرگ‌ترین فرش ابریشمی بود که تا آن موقع دیده بودم. رنگ روشنی داشت و نخ‌های طلا و نقره در میان گل‌های ارغوانی‌اش می‌درخشید. قنواء قویی را که در دست داشت، آرام در حوض رها کرد. قوی دیگر را از من گرفت و به طرف حاکم رفت. گوشۀ تخت نشست و گفت: «نگاهش کنید پدر! هیچ پرنده‌ای این‌قدر ملوس و زیبا نیست. چشم‌های حاکم از خوش‌حالی درخشید، اما بدون آن که خوش‌حالی‌اش را نشان دهد، گفت: «این یکی را هم در حوض رها کن. بعداً به اندازۀ کافی فرصت خواهم داشت تماشایشان کنم.»

 

 منبع خبر

قیمت روز طلا، سکه و ارز

جدیدترین ها