به گزارش همشهری آنلاین، روزها و شبهای تعطیلات نوروزی فرصتی برای پرداختن به یکی از دلمشغولیهای مفرح با محوریت کتاب است که هم جنبه سرگرمی دلنشین و لذتبخش دارد و هم به افزایش دانش و آگاهی افراد در حوزههای گوناگون کمک میکند. برای همین، در کنار برنامههای نوروزی این ایام، میتوان ساعاتی را هم به مطالعه اختصاص داد. چهارمین کتاب پیشنهادی برای معالعه در این ایام، کتاب «حیدر» نوشته نوشته آزاده اسکندری، اثری داستانی با زمینههای تاریخی است که روایت تازهای از زندگی امام علی(ع) را با استناد به منابع قابل اطمینان در قالب رمانی تاریخی بیان میکند.
- ۹ سال زندگی امام علی(ع) با حضرت فاطمه(س)
رمان حیدر با روایتی خطی و با فرازونشیبهای گوناگون، ۹ سال زندگی امام علی(ع) با حضرت صدیقه طاهره فاطمه سلام الله علیها را روایت میکند؛ روایتی که راویاش حیدر(ع) است. از زبان اما علی(ع) داستان را میخوانیم که از سال دوم تا یازدهم هجری چه گذشته است. از روزهای نزدیک به ازدواج حضرت امیر(ع) تا روزهای بعد از شهادت حضرت «زهرا (س)». هر آنچه از زندگی مشترک، نبردها و روزگار بهطرزی پراکنده در منابع شیعه و سنی ثبت شده است، از دید نویسنده دور نمانده و در تلاشی هوشمندانه با اتکا و ارجاع بر بیش از ۱۲۰ منبع متقن، تصویری روشن و یکپارچه از زندگی مولیالموحدین در رمان حیدر گردآوری کرده است.
- برشی از رمان تاریخی «حیدر»
در بخشی از کتاب «حیدر» میخوانیم: «از جنگ بدر که برگشتیم، بقیه دهه دوم ماه را در مسجد معتکف شدیم. غوغایی در دلم به پا بود. دوست داشتم فاطمه، خانم خانهام باشد و من سایه سرش. همیشه حتی در سختترین دقایق جنگ هم با ترس بیگانه بودم؛ اما آن روزها چهچیزی جسارت را در من ذوب کرده بود، نمیدانم؟ هرچه با خودم کلنجار میرفتم، نمیتوانستم پا پیش بگذارم. باز مرور کردم آن روزی را که پیامبر پرسیدند: «نمیخواهی ازدواج کنی؟» از لحنشان معلوم بود که یعنی خوب است یکی از دختران قریش را برایت بگیرم. سکوت کردم. نمیخواستم فاطمه را از دست بدهم.» فاطمه به سن ازدواج رسیده بود. خواستگارهایش مالومنال داشتند و اسمورسم. ابوبکر دخترش عایشه را تازه به عقد پیامبر درآورده بود. انتظار شنیدن جواب رد نداشت؛ اما شنید، همچنین عمر و عبدالرحمنبنعوف. وضع مالی عبدالرحمن و عثمانبنعفان، نسبت به بقیه بهتر بود. چنان مهریه را بالا گرفته بودند که همه میگفتند: «پیامبر فاطمه را به یکی از آن دو میدهند.»
من در مقایسه با آنها وضعیت مالی خوبی نداشتم. از روزی که به مدینه آمده بودیم در مزرعه مردی یهودی کار میکردم تا دستم جلوی انصار دراز نباشد. روزها با تنها شترم برای نخلستانها آب میبردم، دستهایم تاول میزد و پینه میبست؛ اما میارزید. زیر لباسهای ارزانقیمتم که اغلب پشمی، پوستی یا از لیف خرما بودند، زیرپوش زبر چهاردرهمی تن میکردم و در آن گرما بیل میزدم. تنها آرزویم در تمام عمر این بود که بتوانم نفسم را رام کنم. از لابهلای نخلها، زیر نور خورشید، آبها آرام و رام حرکت میکردند. کفشهایم از لیف خرما بود، درمیآوردم تا خراب نشوند. از پابرهنه راهرفتن توی آن آبوگِل لذت میبردم و زیرِلب قرآن میخواندم. گاهی هم خورشید مصاحبم میشد.